مستند « عمامه صورتی » به کارگردانی حسین شمقدری، به بررسی پدیده امر به معروف و نهی از منکر در ایران اشاره دارد.
در این مستند حجت الاسلام حسین صفری بدون هیچ گونه سانسور سعی دارد با حضور در جامعه، با خانم های حتی بدون روسری و کشف حجاب نموده، هم صحبت گردد ...
خلاصه مستند :
حاج آقای صفری روحانی که سعی میکنه با ورزش ها و چالش های اینستاگرامی، خود را مردمی نشان دهد، اما برخی میگویند بهتره شمار برید در حجره هاتون درس بخونید ...
حاج آقا صفری میره کافیشاپی که در آن بسیاری از دختر خانم ها کشف حجاب نموده اند ...
مردم نظرشون راجبه این آخوند چیست ؟
دختر بی حجاب، حاج آقا من لختم و آیا من حیوانم که برخی از آمران به ما این جمله را میگویند ؟
دختران میگویند کل جمهوری اسلامی بره، روحانی ها برند ... از این کثافت کاری راحت بشیم.
امر به معروف طبقاتی ؟ شما پول داشته باش امر به معروف نمیشی و آزادی.
تغییر اولویت ها این دقیقاً همون کاری است که یک نفوذی انجام میده، نفوذی گاهی حرف های تند و انقلابی هم میزنه، نفوذی شاید با ریش بیاد، با تسبیح بیاد، یا شاید با عمامه بیاد.
عمامه هایی که گاهی خیلی وقتا صورتی نیست، اما فقط اولویت ها را عوض میکند...
برای تایپ خلاصه مستند و آپلود عکس ها زمان زیادی گذاشته شده است لذا لطفا در صورت استفاده از این مطلب ، نام منبع و لینک (سایت سیمابان) را استفاده فرمایید
مستند وداع با اسلحه به روایت زندگی یاسر عرفات و جریان تشکیل جنبش فتح، سالها مبارزه با رژیم صهیونیستی و نهایت صلح و سپس حذف وی، میپردازد.
یاسر عرفات مؤسس و رهبر جنبش فتح، در سه دوره مهم تاریخ کشور فلسطین از مبارزه تا جلسه صلح اسلو که یاسر تصمیم میگیرد، راهی به غیر از مبارزه با اسرائیل را انتخاب و دست دوستی میدهد و به نوعی با اسلحه خود وداع مینماید.
امیرحسین کاربخش راوری، کارگردان این مستند، بیش از دو سال صرف تحقیق و ساخت این مستند با تصاویر و کلیپ های تاریخی نموده است.
خلاصه مستند :
مستند وداع با اسلحه به موضوع اشغال فلسطین توسط رژیم صهیونیستی و کسانی که در این سالها نقش موثری در روند مبارزات فلسطینی ها برای بازپسگیری وطنشان، داشته اند.
یاسر عرفات یکی از این مبارزین و سیاستمداران موثر میباشد، یاسر جوان مبارز فلسطینی که لحظات سخت در زندگی 75 ساله خود داشته است، لحظاتی مثل وداع با خانواده، با خانه، وطن و سخت ترین آنها وداع با اسلحه است.
برای تایپ خلاصه مستند و آپلود عکس ها زمان زیادی گذاشته شده است لذا لطفا در صورت استفاده از این مطلب ، نام منبع و لینک (سایت سیمابان) را استفاده فرمایید
مستند دیوارکش که میتوان از آن ایکسونامی 3 نیز نام برد، به نحوه بهرهبرداری و استفاده رجال سیاسی از مسائل جنسی در امر هدایت سیاسی و انتخابات میپردازد.
بنظر میرسد، طیف مخاطب این مستند، طرفداران و رجال سیاسی اصلاح طلب میباشد، زیرا در ابتدا مردم را از دیوار کشی اصولگرایان میترسانند و سعی میکنند با تبلیغ ها و آزادی های جنسی، حکمرانی نمایند.
متن مستند :
فیلمایکسونامیخاطراتیک پورن استار، جنجالهای نمایش یک فیلم در ایران . ساختهمحمدرضابورونیومحسنآقایی است. چندسال پیشکهدرفضایخبریکشورحاشیهسازشد ...
بهسرمزدبرمباچندتاازاینشاخهایاینستاصحبتبکنمببینمچیهداستان.چرااینقدرهمهچیوجنسیمنسیمیکنن.باکلیدنگوفنگورابطهمابطه و التماسبهاینواون،آخرشفقطتونستمبادونفرقراربذارم.
اصلحرفاینبودکهبرایکنترلمردم چیزهای به مراتب مؤثرتر از زورِ چماق هم هست. اینچیزیبودکهمنخودموسطهای ساخت ایکسونامیبهیکموردشبرخوردهبودم.اینکهآمریکاییهاچهطورتونستهبودندباعوضکردنچماقِ زورباچماقِس ک سوموسیقیومواد، کاریبکننکههماعتراضاتبهجنگویتنامبخوابه،همسربازهایجنگویتنام روبرایجنگیدنبیشترسرحالبیاره.
بهقولبعضیهاصحبتخدابیامرزشد.افتداشتازیکآمریکاییدرموردتاریخخودمونبپرسم.رفتمسرغکسیکهبهقولخودشتویایرانبهشمیگفتنجاسوسانگلیسوتوی خارجمامورجمهوریاسلامیبود.پژوهشگریکههمتوشبکههایداخلیدعوتمیشد و همشبکههایخارجی
دکترمجیدتفرشی
کارشناسوپژوهشگرتاریخمعاصرایران
ببینیداگهمنآدم عافیت طلبیبودم، بایداونتعریف از شاه رو در voa میکردم، تعریف از جمهوری اسلامی رو در شبکه جام جم. ولیبرعکسانجامدادم
پادشاهیسعودی. محمد بن سلمان شروعکردهدیگهکاملا.بهسیاستکارینداشتهباشید،بهسهمنفتخاندانسعودیکارینداشتهباشید، بهمسئلهجنگقدرتبینشاهزادگانکارینداشتهباشید،بهاینکهکیدارهحکومتمیکنه، چهجوریحکومتمیکنهکارینداشتهباشید، ولیبقیهاش رومردمآزادیداره، کمکمآزادمیکنه
دارهرانندگیمیکنه!!
محمد بن سلمان: مامیخواهیمیکزندگینرمالداشتهباشیم. زندگیایکههمراهباتساهلدردینوسنتهایماناستوبهتوسعهکشورمانودنیاکمکمیکند.
تصوربکنیداینبلاییبودکهاگه شمابریدمثلا دانسینگ و کاباره و محیطمختلطومعاشرتیاارتباطباجنسمخالفداشتهباشی،ایندیگهبراتونکافیه.کهالبتهخانم فرح پهلوی هم بخشمهمیتواینزمینهبود. وزارتفرهنگ و هنر هممبخشمهمیتواینزمینهبودوهمین طوربقیه...
بله، بله،منرواولینبارکهمنوگرفتند،سرهنگمولویبودکهرئیسساواکتهرانبود.بردنپیشاونبهمنگفتکهمیبینمقیافتهات همخوبهوهمچین ... برو آقادنبالدختربازی، بهسیاستچیکارداری؟گفتممننمیدونستمدختراسباببازیهکهبرم. منم که بچهنیستمکهبرمدنبالدختربازی،کهشمابهکابارهبرویدونمیدونمبهمیخانهسربزنید.کسیکهبدونهآزادیچیست، جزءآزادیهابهشمارنمیآوردواینکهشمادرواقعیکقلمروهاییباشهکهشما روبهعنواننیروی محرکه ازصحنهخارجکند، اینها همه جای دنیا متداوله. اونجا هم دوره شاه خیلی بیشتر هم متداول بود. اینها آزادیستیزیبودنهآزادی.
خبمعمولاهر 16 آذرمیتینگدانشجوییوجود داشت ... گرفتنمون. به هرحال مهم نیست. گفتن ببرینش اتاق تمشیت. گفت نمیگی؟ خیله خب، انگار همین دیروز بود. ببندینش. منو بستن به یک تخت سفری. خودش رفت و چند دقیقه بعد اومد و دیدم یک چیز گندهای اینقدری دستشه. باتوم گنده سیاه ...
این تخت پا میشد به زمین میخورد. با اینکه دوتا سرباز رو من نشسته بودن. آره وحشتناک بود ... وحشتناک، وحشی گریشون حد و مرز نداشت. از قطع کردن انگشتها بگیر تا سوزوندن پشت با اتو برقی، تا اماره شمع مذاب. اینهایی که دارم میگم شوخی نیست ها، واقعیته، وجود داشت. من یک شب در سلول بیدار شدم از صدای ضربات شلاق، نمیدونم چند تاش رو شمردم، 300 تا 250 تا. واقعا نمیدونم. یکی کسی رو داشتن میزدن و بعد صدای هیاهو آمد. مُرد مُرد. خب مرد.
زمستان 1357
با اون مردمداری اعلیحضرت طبیعی بود که تو حکومت اسلامی یه سری مسائل فرهنگی زمان شاه منفور باشه. مشروب، کاباره، قمارخونه، فیلمهای س ک س ی و چیزهای غیراسلامی. تو اون حال و احوال یه عده دوآتیشههایی هم پیدا میشدن که مرز موارد منکراتیشون هم از اسلام عزیز هم بالاتر میزد. به هر حال با کم و زیادش 10،12 سال اول انقلاب تقریبا همه با این جور کارها مشکل خاصی نداشتن، یا حداقل اعتراض درست درمونی نمیکردن.
فائزه هاشمی رفسنجانی
دختر آیت الله هاشمی رفسنجانی
من با همسرم و دوتا از دوستان ایشون که البته سنشون هم بالا بود، داشتیم از یک روستایی مثلا تو جاده قم، که حالا دعوت شده بودیم اونجا برمیگشتیم تو جاده. مثلا ایستگاههایی که بود، حالا بسیج بود، کمیته بود، یادم نیست اون موقعها. ماشینمون رو نگه داشتن بعد ازم پرسیدن نسبتتون؟ چون من تنها زن تو اون ماشین بودم. همسرم هم عصبانی شد و گفت به شما چه ربطی داره؟حالا مثلا نقل به مضمون دارم میکنم. ما رو بردن کلانتری و نگهمون داشتن و عصبانی شدن و دعوا شد. چون از یک ور همسر من و دوستاش جواب میدادن از اونور هم اونها حمله میکردن. بعد دیگه کار بالا کشید. بعد که شناختن، ما رو آزاد کردن. چرا؟ چون مثلا پرسیده بودن نسبتتون و همسر من مقاومت کرده بود و گفته بود اصلا به شما ربطی نداره، که مثلا ما چه نسبتی با هم داریم.
نهنگ عنبر1-1393
سامان مقدم
اووووو کمش کن، کمش کن، کمیته کمیته
برو تو برو تو
قباله ازدواج؟
چیزی نیست، کارت ماشین ... ازدواج نکردیم
بله
ازدواج نکردیم
به به، به به، دونفری بدون خانواده زدین بیرون و گفتین یه چرخی بزنیم و دست تو دست هم عفت عمومی رو لکه دار کنیم، آره؟
آقای برادر، ما عفت عمومی رو کاری نداریم، بعد دستمون هم توی دست هم نیست.
عید غدیر هم عروسیمونه، میتونین بیاین از پدرم بپرسین.
عید غدیر کیه؟
آقای برادر 18 ذیحجه.
من از ایشون پرسیدم.
گفتن دیگه 18 ذیحجه.
اما تو دههی 70 یک اتفاقاتی نشون داد که یه منابع انرژی خاصی این زیر میرا جمع شده که تا حالا هم کسی کشفش نکرده.
فائزه هاشمی: شبها میرفتیم دوچرخه سواری با بچههامون ...
شما دوچرخه دارین؟ میشه روی دوچرخه با هم صحبت کنیم؟ ...
میشه؟ نه نه نه چرا؟
خوب برای اینکه دلیل نداره آدم همه چیزش رو به تصویر بکشه، ولی خب من دوچرخه سواری کردم و میکنم.
آره نه کنار دوچرخه چی؟
نه ول کن بابا.
قبل از اینکه من کاندیدای ریاست جمهوری بشم، میگم ریاست جمهوری؛ کاندیدای مجلس بشم. من مادر معنوی ورزش بانوان بودم و مشکلاتشون رو حل میکردم. کمک میکردم به توسعه ورزش بانوان. شهرداری تهران یه سمینار گذاشت دوچرخه به عنوان وسیله حمل ونقل. دیدم خوبه و حمایت کردم از دوچرخه سواری بانوان. منم رفتم صحبت کردم. خب اون موقع توی روزنامهها منعکس شد و ولی حساسیتی ایجاد نکرد. انتخابات شد و من کاندیدا شدم برای مجلس پنجم، اون انصار حزب الله برای اینکه منو تخریب بکنه، یادشون افتاد که من همچین حرفی زدم. اومد پخش کرد تو نشریاتشون و همه جا که خانم هاشمی گفته دوچرخه سواری خب، با چادر که نمیشه کرد، با مانتو بلند که نمیشه کرد، با شلوار گشاد که نمیشه کرد، همینجور هی کم کرد کم کرد و خانم هاشمی بیحجاب شد که دوچرخه سواری بکنه. اونا اومدن علیه من، این دوچرخه سواری رو علم کردن که رأی من رو بزنن. خب همین عدو شود سبب خیر شد. بین جوونها این پیچید و همه علاقه بودن که الان این دوچرخه سواری قراره راه بیفته. درحالیکه دوچرخه سواری ممنوع نبود. پای سخنرانی من پره جوون مثلا مسجد بود، استادیوم بود، هر جا بود غلغله؛ و من رای آوردم. یعنی من معتقدم یکی از عواملی که باعث رای بالای من شد تو اون دوران، همون موضوع دوچرخه سواری بود.
چندم شدین شما؟
به روایتی اول به روایتی دوم
مامان من هنوز معتقده بابات با اونا ساخت و اجازه داد تو رو دوم اعلام کنند و این من معتقدم بخش عمدهاش همین بود.
چرا باید این کار رو بکنند؟
خب بالاخره آقای ناطق نوری شخصیتی بود، روحانی بود. بد بود از یک زن شکست بخوره مثلا بشه نفر دوم. رییس مجلس بود اون موقع. بالاخره سن و سالی داشت. منم جوون ترین نبودم، ولی یکی از جوون ترینهای نماینده مجلس بودم. یک زن تازه وارد سیاست شده. خب این جوری شاید از وجهه و اعتبار جالب نبود و این بود موضوع دوچرخه سواری.
خب بعد یک اتفاق عجیبی افتاد مجلس ششم شما؟
رای نیاوردم.
پس این جوری بوده که دوقطبی سازی و دو پینگهای انتخاباتی مد شد؟
هاشمی رفسنجانی: مد و لباس اینها آزاده. بالاخره لباس اینها باید باشه، بی لباسی نه.
خوشگل مو طلایی(قالیباف) رییس جمهور مایی
روحانی: بذارید مردم نشاط داشته باشند. هم یک ذره نشاط پیدا میکنند میگیم اشکال داره
طرفدار روحانی: من برای چی اومدم؟ خوش گذرونی.
اینجا بیشتر اینها برای زید اومدن ... این شمارهام.
تتلو در کنار رئیسی: پشتتون هستیم همیشه و انشاءالله قهرمانی و جشن نور رو بهتون تقدیم میکنیم و ....
روحانی: اینها میخواستن مردانه، زنانه در پیادهرو ایجاد کنند.
خاتمی: جوری ما دین را ببینیم که با آزادی سازگار باشد. هرچه که با آزادی مقابل شده است، لطمه دیده است. دین اگر در مقابل آزادی قرار گرفته است، دین طمه خورده است.
احمدی نژاد: واقعا مشکل مردم ما الان شکل موی بچههای ماست؟
راستش اون موقعی که احمدی نژاد این حرفها رو میزد من فکر میکردم طرفدار قانون حجابه و فقط داره با زرنگی بحث رو عوض میکنه. اما حالا جدیدا نزدیک انتخابات بیشتر از این چیزها میگفت.
حسن روحانی 1383
خاطرات دوران فعالیت در ستاد مشترک ارتش
من تو ستاد مشترک، همه رو جمع کردیم؛ یکی دو نفر با روسری بودند و بقیه هم بیحجاب. من رفتم باهاشون صحبت کردم. گفتم که باید با روسری همگی بیاین از فردا ...
خداوند به پیغمبرش میگه و ما انت علیهم بوکیل
خلاصه تهش هم اولتیماتوم دادیم که از فردا هیچ کس حق نداره بیحجاب بیاد ...
تو وکیل مردم نیستی، تو چی کار به کار مردم داری؟
گفتیم به دژبان و اینا هم که هر کی بیحجابه رو راهش ندین
با تحمیل که دین درست نمیشه ...
از اونجا ما شروع کردیم ...
اینها روزی در جلسهای تصمیم گرفته بودند در تهران در پیاده روها دیوار بکشن.
اعتراض علی مطهری به ساپورت
تیرماه 1393-مجلس شورای اسلامی
ببینید ما معتقدیم اگر نوع پوشش که بهش میگن ساپورت، دولت موظف است غیر قانونی بودن آن را اعلام و اعمال قانون بکنه؛ تا رسمیت پیدا نکنه. اما دولتها معمولا از این مسئولیت خود احیانا با نگاهی به انتخابات آینده شانه خالی میکنند.
علی مطهری : بعد از کاندیداتوری انتخابات ریاست جمهوری 1400
هیچ وقت قائل به سختگیری در حجاب نبودم. بحث حجاب هم مسئله ما نیست امروز. ساپورت که با مانتو مشکلی نداره. برخورد فقط موقعی باید باشه که یک کسی عریان بیاد بیرون.
اگر مثلا روسری نداشته باشه جنابعالی ایراد نمیگیرید
اونم به نظر من موارد بسیار نادری هست که طرف مثلا روسریاش رو هم برداشته. به نظر من این هم باید از کنارش بگذریم ...
منوچهر وثوق : هنر پیشه (قبل از انقلاب)
بعد از مدتی به ما گفتند شما حق ندارید کار کنید. تا پنج سال هم من ایران بودم. خاتمی وزیر ارشاد، خبرنگاره ازش پرسید که آقای خاتمی ... وضع هنرمندهای زمان شاه چی میشه؟ ایشون برگشته بود گفته بود که حتی اینها نماز هم بخونند، نمازشون قبول نیست. من سکوت کردم. پدرم رو نگاه کردم و گفت میدونم که وقتی من بمیرم، تو نیستی زیر تابوت من رو بگیری. اما منوچهر برو.
اصلا دلم نمیخواست چیزی که منتقدشم، یه جور دیگه تو مستند ایجاد بشه و فیلم به یک گیسو و گیس کشی استادیومی تبدیل بشه. باید حرفهای دوطرف رو میشنیدم. این وسط کی باصفاتر و اهل گفت وگوتر از یار جوونگرا و باوفای خاتمی. دمش گرم. آقای ابطحی با این که دندونش رو هم جراحی کرده بود، اما مرام گذاشت و اومد مصاحبه کرد.
دکتر محسن بدره : استادیار دانشگاه الزهرا(س) و پژوهشگر فرهنگ جنسی
خلاصه داستان اینه که از یک طرف تو نیم قرن گذشته تو ایران غریزه جنسی نادیده انگاشته شده. یعنی ما ازش تغافل کردیم .کردیم زیر فرش.
بله به یک تعبیری ...
این شبه سیاستِ «غریزه جنسی وجود ندارد» سعی شده از این یک بهره کشی سیاسی بشه. یعنی غریزه جنسی تبدیل به یک ذراتخانه انرژی اجتماعی شده، که هر کی نیاز به کسب هوادار سیاسی داره، میره یک بخشی از این ذرات رو میاره به عنوان انرژی اجتماعی تو جامعه آزاد میکنه و هواداری سیاسی کسب میکنه، رای کسب میکنه. در گرما گرم انتخابات صحبت از آزادی میشه که همه این رو تداعی به یک نحوی از آزادی زیست جنسی میکنن دیگه و به یک نحوی دورشدن از یک سری سیاستها یا اقدامات اجتماعی امنیتی راجع به غریزه جنسی این رو تعبیر میکنن
چه خوبه که خب بالاخره یک بخشی از مشکلاتشون حل میشه دیگه.
مشکلات حل نمیشه. چون این بازی س ک س و سیاسته. کاسبی سیاسیاش در این هست که این عطش همیشه وجود داشته باشه تا هر وقتی که بخواد، باز بتونه ازش استفاده بکنه. این مواجهه با غریزه جنسی مستلزم این است که شما غریزه جنسی رو همیشه پر بار و شارژ شده نگه داری و پاسخگویی در سطح سیاستهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به غریزه جنسی نداری. برای حل غریزه جنسی، برای نشاط عمومی غریزه جنسی، شما برنامهای ندارید و اصلا نمیخواید داشته باشید. این اقتصاد ...
ببینید این مصداق عینیاش چیه؟
به طور مثال شما اصلا کاری به مسکن ندارید، کاری با افزایش میانگین سن ازدواج ندارید، کاری با اشتغال اون بدنه اجتماعی که باید در حقیقت غریزه جنسیشون ارضا بشه ندارید؛ ولی تو سطح تخیل جنسی راحت امتیاز میدید. اصلا کاری به مصرف رسانه جنسی ندارید. کاری به هنجارمندی فضای عمومی جامعه توی زمینه امر جنسی ندارید ...
اگر بخوام اینجوری جمع بندی بکنم توی ذهنم، من اینطوری میفهمم که اگر داعیهی عدالت یعنی دسترسی همه رو حذف بکنیم و هی دائم رو آزادی تاکید بکنیم و اخلاق رو هم بخوای فیتیلهاش رو بکشی پایین، خروجیاش چیه؟
خروجیاش شبه سیاست آزادی جنسی، بدون عدالت جنسیه. یعنی داری در باغ سبزی نشونشون میدی تو واقعیت، که نه تو براش سیاست گذاری میکنی و نه اونها بهش میرسند. انواع و اقسام بیماریهای روانی و جسمی و جنسی پیامدش هست. هم تو سطح فردی، هم تو سطح اجتماعی. یعنی کودکان شما، دوران کودکیشون زوال پیدا میکنه و یا مصرف رسانهای نابهنجار جنسی خیلی بالا میره و توی یک جامعهای که فرهنگ جنسیاش به هنجار نیست، تجاوز جنسی به شیوههای مختلفش خیلی آمارش بالا میره. یعنی در هر دو سر ماجرا شما میبینید که مردم بازندهاند.
چه انتظاری داریم؟ جوونها که پیاده نظام و بازار گرم کن اصلی انتخاباتاند، دون پاشی عشق و حال لب انتخابات رو و بازیهای روانی رو ندید بگیرند و بچسبن به عدالت و اینها؟
رفتم پیش یکی از رفقا که یک جورایی از آزادیاش هم برای کارهای عدالت خواهیاش زده بود. پرسیدم فشار یا آزادی؟ دعوا سر چیه؟
میلاد گودرزی : خبرنگار و فعال جنبش عدالتخواه
حس میکنم خیلی وقته عبور کردیم از این قصهها. که آقا این اون، و وقتی وارد این ماجرا میشیم، میفهمیم که چقدرز اون دعواها فیکه و دعواهای جدیتری اینجا وجود داره که مرزبندیها اصلا کلا متفاوت میشه. من میگم آقا رفتم توی بانک سرمایه، هم روزنامه قانون اصلاح طلب رو زدم، از من شکایت کرده، هم سردار طلایی اصولگرا رو زدم، اون هم از من شکایت کرده. من الان از منتهی الیه راست و منتهی الیه چپ جریانهای سیاسی آدم وجود داره که ازم شکایت کرده که من به عنوان متهم رفتم از خودم دفاع کردم. شما در آستانه انتخابات به یک ستادی کمک میکنید و این بعد از انتخابات باید جبران بشه. مثلا دوتا از مهمترین متهمهای اقتصادی سالهای اخیر آقای اسد بیگی مالک هفت تپه. اون مش قربون علی معروف مالک ماشین سازی تبریز، اسد بیگی یک و نیم میلیارد دلار ...
میخوام بگم که خب این یک ذره مشکوکه به این که این آدمها چیکار کردن برای شما تو ستادها؟ خود رئیس ستاد که شده رئیس سازمان خصوصی سازی. آیا اینایی که اومدن بهشون واگذار کردن جزو اسپانسرها بودن یا نه؟ این یک سواله که قوه قضائیه باید توی دادگاهها تکلیفش رو معلوم میکرد
ما عروسی هم که شما میرید، به اون که میاد وسط قر میده به اون شباش میدن. نه به برگذار کننده. اون باید هی خرج کنه، ولی این الان انگار برعکسه این قصه.
ببین مثلا من خودم به این فکر میکردم. فرض کن که شب انتخاباته، خب مثلا تو یه جوونی هستی تو اون تب و تاب، تو اون فضا و اینا، مثلا تبریز اومدی کف خیابون شلوغ و فلان. مثلا جلسه میتینگ انتخاباتی داره برگزار میکنه، داری کف و سوت میزنی. شماره میدی شماره میگیری. بعد انتخابات تموم میشه میگذره، اون رئیس ستاد که اون جشن رو برگزار کرده، نشسته اون پشت داره مثلا لبخند میزنه به کف و سوت تو، میشه رئیس سازمان خصوصی سازی. یکی از اونهایی هم که پول جلسه رو داده، اسپانسر بوده، میاد زیر قیمت مثلا ماشین سازی تبریز رو میخره. مثلا بعد بابای تو کارگر ماشین سازی تبریز، شش ماه باید بیکار بشه و تو نمیفهمی از کجا خوردی!
کارگاه کلا خوابیده
میگه بابام دروغگویه، سه چهار باره قول داده یک دوچرخه نمیخره
شادیهایمان را# فراموش_نمیکنیم
سال 1392
ملت که شناخت آنچنانی ندارند. یک انتخاباتی برگزار میشه، یک تنوری داغ میشه و یک سری صحبتها و ایدهها میاد میده و اینا از کجا بفهمن اون آدم آدمی هستش که دنبال حل مسائله؟ یا دنبال داداش و کیسه و این داستانهای خودشه؟
خود تاکید روی حوزههای مفهومی و موضوعی مختلف هم یه نشونههایی به آدم میده دیگه. طرف چهقدر داره در مورد مسکن حرف میزنه؟ طرف چهقدر حالا علاوه بر حرف، ایده داره؟ برنامه داره؟ چهقدر رو اینها حرف میزنه یا چهقدر توی حوزههای دیگه که از اون جنس که حالا یه جایی سرتون گرم باشه حرف میزنه؟ ... آقایون اصولگرا مثلا، چرا فضا اینه که یه انتخابات، یه لیستی اونوریا میبندن ملت یک بخشی از جامعه باید بره به اونات رای بده، یه انتخابات شما میبندین یک بخشی باید بیان رای بدن. شما چرا در مورد ایدهتون درمورد مسکن، مالیات یا آموزش و ... حرفی نمیزنید؟ این که کی در مورد اینها حرف میزنه و دغدغه داره و دعوا رو اینجا تعریف میکنه، خودش یک نشونه است. خب این یک برتریای داره نسبت به اونی که یک فضای التهابی هیجانی که آقا بیاید بزنیم برقصیم سروصدا کنیم و فلان
اون رو گاز میگیرند و اونو بوس میکنند
آفرین مثلا ...
تهش هم میشه اون ماجرای معروف خر برفت حکایتهای ما دیگه، که یارو کف و سوت میزنه آخرش هم میبینه خرش نیست و در واقع سرش بی کلاه موند.
حالا بدبختی اینجاست که وسط همهی این دعواها اون چیزی که از نظر من از همه مهمتره، این فرهنگ و اخلاقمونه که داره نابود میشه و اگه خراب شد با این دولت و اون دولت هم درست بشو نیست که نیست. چند نسل به باد میرن. با همهی این احوال مطمئنم میرسه روزی که مردم عقلشون رو قبل غریزهشون به کار بندازن، نه بعدش. ان شاءالله که دیر نمیشه.
برای تایپ خلاصه مستند و آپلود عکس ها زمان زیادی گذاشته شده است لذا لطفا در صورت استفاده از این مطلب ، نام منبع و لینک (سایت سیمابان) را استفاده فرمایید
مستند تهران دمشق، روایتی واقعی از اعتراضات مردم سوریه به دولت و بشاراسد در سالهای قبل که سبب نفوذ و رشد گروه های تروریسیتی در این کشور گردید، مشابه این پروژه و نارضایتی در سال 1396 نیز برای ایران طراحی شده بود.
قطعاً اعتراضات سالهای پیش مردم سوریه، نه تنها سبب پیشرفت نگردید بلکه باعث مرگ مردم، آوارگی و عقب افتادن این کشور گردید.
متن مستند :
تصاویر بخش سوریه این مستند در تیرماه 1396 فیلمبرداری شده است.
از دی ماه 96 تا حالا اتفاقات زیادی تو ایران افتاده. اتفاقاتی که مثل دومینو دنباله داره. دونه به دونه و پشت سر هم و به هم پیوسته.
ماجرایی که من رو یاد سفر چند ماه پیشم به شهرهای سوریه میانداخت. وقتی دنبال این سوال بودم که چه اتفاقی افتاد که سوریه رو درگیر این بحران طولانی کرد و به حرفهایی که مردم سوریه هفت سال بعد از جنگ، درباره روزهای اول این اتفاق برایم میگفتند.
]شعار عربی[مردم سقوط نظام را میخواهند.
]شعار عربی[نه ایران نه حزب الله
]شعار مردم ایران[ نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران
در این ساختمان دو نفر زندگی میکنند در اینجا و اینجا کسی نیست.
میگوید الله اکبر الله اکبر سرشون میبریم.
ما بعد از وادی الضیف به شهر حما میآییم و بعد از حما، به حمص
او را زدند و کشتند و در رودخانه انداختند.
دهنتو ببند، دلم نمیخواد میخوام اینجا لخت شم به توچه
خیلی تاریک میبینم، خیلی تاریک میبینم
ما که اینجا هستیم، قبل از سال 2019 در تهران جشن میگیریم.
سنی و شیعه ندارم تو سوریه. ندارم.
تهران دمشق
اینجا فرودگاه دمشقه. جایی که قرار بود هواپیما ما در سوریه فرود بیاد. قبل از سفر این فیلم]تیراندازی به هواپیماها[ را در فرودگاه دمشق دیده بودم. وقتی همین چند سال پیش تروریستها تا چند صد متری فرودگاه پیش اومده بودند. هواپیمای ما اما در آرامش به زمین نشست. البته بخاطر شرایط امنیتی اجازه فیلمبرداری از فرودگاه رو نداشتیم و به سرعت راهی شهر شدیم.
الان ما تقریبا در بالاترین نقطه دمشق قرار داریم. از اینجا که به شهر نگاه میکنیم، تصویر دمشق تصویر یک شهر جنگ زده نیست؛ با اینکه خیلی از شهرهای سوریه در طول این چند سال جنگ خراب شدند، تخریب شدند؛ با ویرانی کامل بعضاً مواجه شدند، اما دمشق رو الان شما نگاه میکنید، تصویر یک شهر ویران شده رو درونش نمیبینید. قرار بود از دمشق به شهرهایی مثل حلب برم که جنگ باعث ویرانی بخش زیادی از اونها شده بود، اما قبلش گشتی توی دمشق زدم به این امید که بتونم با مردم این شهر هم صحبت بشم و جواب سوالهام رو پیدا بکنم. چون میدونستم این دمشقی که امروز آرامش نسبی داره هم از خطرات جنگ بینصیب نبوده و تروریستها همین چند سال پیش درگیری رو هم به این شهر کشونده بودند. ساختمونهای اطراف حرم حضرت زینب نشون میده جنگ توی این مناطق چقدر شدید بوده. درگیریهایی که باعث شده خیلیها از این منطقه به بخشهای دیگه دمشق مهاجرت کنند. یکی از این مهاجرین اسماعیل ابوعلی بود.
من مزرعهای داشتم در نزدیکی منطقه سیده زینب. ولی آن زمین را از دست دادم. بهخاطر همین الان اینجا گیاه میکارم تا یاد آنجا را زنده نگه دارم. ما حدود پنجاه شصت سال است که در منطقه زین العابدین هستیم و در اینجا به دنیا آمدم. ولی قبل از جنگ در منطقهای در نزدیک زینبیه ساکن بودم به خاطر وجود تکفیریها، بعد از بالا گرفتن جنگ هفت سال است که به اینجا آمدم ولی قبلا هم اینجا بودم.
از ابوعلی درباره این پرسیدم که چی شد که این جنگ شروع شد؟ چیشد که داعشیها انقدر تونستند تو شهرهای سوریه وارد بشن و پیشروی کنند؟ جوابش برام عجیب بود چون از همراهی مردم بعضی از شهرها با گروههای مسلح تکفیری گفت
جنگ باعث خرابی مناطقی از سوریه شد. اکثر مردم سوریه با جریان تکفیری هم فکر نشدند و مقاومت کردند، ولی در حلب و رقه و دیرالزور کسانی بودند که آگاهی نداشتند و تفکر تکفیری در آنها نفوذ کرد و با مسلحین همراهی کردند.
این حرفهای ابوعلی من را برای رفتن به شهرهایی مثل حلب که مدتی دست تروریستهای تکفیری بوده مصممتر کرد. چون جوابش برام غیر قابل باور بود. حالا باید دنبال این سوال میرفتم که چه اتفاقاتی باعث شده که بخشی از مردم با تکفیریها همراهی کنند. آن هم گروههایی که ما ازشون تصویر سیاه و تلخی توی ذهنمون داریم. اونهم مردمی که این همه عشق به سرزمینشون دارن.
من دختر شام هستم و آرزو میکنم هرکس از شام رفته برگردد و ببیند چقدر شام خوب و زیباست. احساساتی که قابل بیان نیست. فرزندان من هم دور از من زندگی میکنند و ما مطمئنیم که به اذن خدا اولین هواپیمایی که در خاک سوریه بنشیند، فرزندان شام که از اینجا رفتهاند باز خواهند گشت. چون بهتر از شام وجود ندارد.
وطن برای آنها ارزش فروختن در ازای پول نداشت
نه
وطن برای آنها ارزش فروختن در ازای پول نداشت. آی مردم، وطن گران قیمت است.
شبهای دمشق شبهای قشنگیه. هر چند که هنوز نگرانی توی چهرهی مردم هست. اونشب یکی دوساعتی رو تو خیابونها میگذرونم. دنبال یه مصاحبه با مغازهدارها هستم، از اوضاع کاسبی این روزها و رونق بازار. اما هیچکس حاضر نمیشه جلو دوربین حرف بزنه. انگار هیچکس سرش درد نمیکنه برای حاشیه ساختن برای خودش. بعد از هفت سال جنگ انگار دلشون میخواد فقط مشغول کسب و کارشون باشن. بالاخره آخر شب توی رستوران با فراس لوغنیان آشنا شدم. یه تاجر جوون و تحصیل کرده رشته تجارت و اقتصاد، اهل دمشق.
با گذشت هفت سال از درگیریها شهر به تمام معنا نابود شده است و مردم درگیر رنج و سختی بودند. دشمن در پی نابود کردن زیر ساختها، منابع، نیروها بود که اوضاع بسیار بد شد. قدرت اقتصادی و روحیه مردم، قدرت خرید، سازندگی و تولید به تمام معنا از بین رفت. طبیعی است که همه از این بحرانها ناراحت هستند و هرکس بخشی از این سختیها را درک کرده است.
فراس برایم تعریف کرد که همهی این ماجراها از هفت سال پیش شروع شد، از یکی از شهرهای مرزی سوریه به اسم درعا. بعضی از رسانهها اعلام کردند که توی یک مدرسه چند تا از دانش آموزها بهخاطر نوشتن شعارهایی ضد بشار اسد دستگیر و شکنجه شدند. ماجرایی که بعداً عزمی بشاره، از مخالفان نظام سوریه دربارش گفت:«اخبار شکنجه این کودکان درست نبوده و درباره این ماجرا اغراق شده تا باعث تحریک مردم بشه» اما همین خبر اغراق شده کافی بود تا اعتراضاتی در درعا شکل بگیره. سوریه نیروی انتظامی داخلی نداشت، پس وظیفه کنترل اعتراضات درعابه عهده ارتشی قرار گرفت که برای برخورد با این نوع اعتراضات آموزش ندیده بود. با رفتار خشن ارتش معترضان و کشته شدن چند نفر از آنها، دامنه این اعتراضات گسترده و گستردهتر شد و به شهرهای دیگه هم کشیده شد.
با جان، باخون، فدای تو میشویم ای شهید ... با جان، باخون، فدای تو میشویم ای شهید
نظام سوریه که یک نظام تک حزبی بود که در اون فقط حزب بعث سوریه اجازه فعالیت داشت. حتی در انتخاباتهای ریاست جمهوری خبری از کاندیداهای متعدد و رقابت سیاسی هم نبود. بلکه مردم میتوانستند به صورت همه پرسی به یک کاندیدا آری یا نه بگن. این مدل از ساختار نظام در سوریه مخالفانی داشت که اونها هم به این تجمعها اضافه شدند. اما به اعتقاد نیروهای امنیت سوریه بخش زیادی از اعتراضات ریشه سیاسی نداشت، بلکه ناشی از مشکلات اقتصادی مردم و تحریکهای خارجی بود. طبق گزارش مؤسسه واشنگتن آمریکا، سوریه توی پنج سال قبل از بحران یکی از بدترین خشکسالیهای خودش رو تجربه کرده بود؛ به طوری که کمبود آب باعث شد بیشتر از 85 درصد دامهای مردم در شرق سوریه تلف بشوند و در شرایطی که زندگی حدود 40 درصد مردم به کشاورزی وابسته بود، این بیآبی باعث شد معیشت نزدیک به 800 هزار تا یک میلیون نفر در خطر بیفته.
درسته که مشکلات اقتصادی مثل بیکاری و معیشت هم یکی از مشکلات جدی اون روزهای سوریه بود، اما همون روزها بعضی از تحلیلگران از پیشرفت قابل توجه سوریه در یک دهه بعد میگفتند. ولی این پیش بینیها مانع از اعتراضات مردم نمیشد. مسئله بعدی مسئله فساد اداری و اقتصادی در سوریه بود. از سال 2000 که بشاراسد حکومت را از پدرش به ارث برد، از فساد موجود انتقادات زیادی کرده بود؛ اما با این وجود از نگاه مردم اتفاق ملموسی برای مبارزه با فساد نیوفتاده بود.
فساد وجود دارد قبول؛ فساد به صورت گسترده قبلا هم وجود داشته، ولی الان نوع جدیدی از فساد به وجود آمده. فساد جدیدی که به وجود آمده زد و بند بین اشخاص است. امروز نوع جدیدی از فساد به وجود آمده که معروف است به تاجران بحران، ما قبلا این نوع فساد را نمیشناختیم. تجارت او با کالاهای دست دوم است، او با خون مردم تجارت میکند، در بیمارستانها و درتجارت و صنعت وارد شده است. حتی در سطح نظامی هم ورود پیدا کردهاند و متاسفانه در پشت ماموران فاسد رشد کردهاند. این خیلی شایع شده است و زیاد شنیدهایم که خیلی از مردم از ارتش فرار میکنند، نظامیانی هستند که آنها را از ارتش فراری میدهند و پول دریافت میکنند. طبیعتا این نوع از فساد قبلا وجود نداشته.
یالا برو ای بشار
اما کم کم جنس اعتراضات تغییر کرد و تندتر شد.
مردم سقوط نظام را میخواهند.
اون روزها در مصر، لیبی و تونس انقلابهای مردم به نتیجه رسیده بود و همین موضوع هم بر اعتراضات مردم سوریه سایه انداخته بود. مهمترین ویژگی قیامهای مردمی توی این کشورها سرنگونی دیکتاتورهایی بود که سالها به پشت گرمی آمریکا حکومت کرده بودند. موضوعی که تو شعارهای ضد آمریکایی مردم خودش رو نشون میداد.
انقلاب مصر
]دست نوشته مردم مصر [بعد از امروز آمریکا قطعا بر ما حکومت نخواهد کرد.
حتی در مصر و لیبی به سفارت آمریکا حمله شد و سفیر آمریکا در لیبی هم کشته شد.
اما در سوریه بعضی اتفاقات و شعارها نشون میداد که جنس این اعتراضات متفاوته و پشت پرده ماجرای دیگهای در جریانه.
نه ایران نه حزب الله
دومین ویژگی انقلابهای مردمی در کشورهای دیگه این بود که همهی این انقلابها از پایتخت این کشورها شروع شده بود. درحالیکه بحران سوریه از شهر از شهر مرزی درعا آغاز شد و همین موضوع بود که احتمال دخالت کشورهای خارجی در این اعتراضات رو تقویت میکرد.
در مقابل طرفداران بشاراسد هم برای حمایت ازش دست به تجمع زدند.
دکتر بشاراسد به سمت شما میآید.
حالا جامعه سوری به دو قطب تقسیم شده بود، یک بخش طرفدار سرسخت نظام سوریه و یک بخش مخالف سرسخت این نظام.
اما کم کم تجمعهای مخالفان بشار به سمت خشونت رفت و اوضاع از یک تجمع اعتراضی به یک میدون جنگ واقعی تبدیل شد. معترضها توی چند شهر سوریه به اموال عمومی حمله کردند. بعضی از گروههای تندرو مثل اخوان المسلمین سوریه که سالها قبل علیه این کشور مبارزه مسلحانه کرده بودند و از حکومت کینه به دل داشتند هم حالا فرصتی برای عرض اندام دوباره پیدا کرده بودند.
یک صفحه در فیسبوک به سرعت مکانهای تجمع مخالفان رو مشخص میکرد و نحوه ساخت سلاح و روش مقابله با نیروهای نظامی رو آموزش میداد.
دعوت کنندگان به این تظاهرات، زمانها و مکانهایی را در داخل شهرهای سوریه تعیین کردند.
مخالفان حتی پرچم رسمی سوریه رو کنار گذاشتن و در اعتراضاتشون یکی از پرچمهای قدیمی این کشور رو به دست گرفتند. اون روزها بثینه شعبان، مشاور بشاراسد از تصمیم نظام سوریه درباره اصلاحات سیاسی و اقتصادی خبر داده بود.
بثینه شعبان
مشاور بشاراسد
اولا ایجاد سازوکارهای جدید و موثر برای مبارزه با فساد.
ثانیا افزایش حقوق کارمندان دولت به صورت فوری؛ که تاثیرش را در زندگی مردم نشان دهد.
ثالثا سرمایهگذاری لازم برای ایجاد بیمه درمانی کارکنان دولت.
رابعا ایجاد مردن امکانات و زیرساختهای لازم برای افزایش فرصتهای شغلی.
اما خیلی از مردم برای بهبود شرایط جور دیگهای فکر میکردند.
مثلا برای جوانان چیزهای سادهای مثل مسکن، خودرو و شغلی که با آن زندگی بگذرانند، بتوانند ازدواج کنند و زندگی عزتمندانه داشته باشند؛ اینها از سادهترین چیزها بودند، اما متاسفانه این مسائل نایاب شدند و نزدیک به 60 درصد جوانان، حتی بیشتر، از این امکانات برخوردار نبودند که حتی ازدواج بکنند. این از ساده ترین موضوعات است. به همین خاطر غرب از همین نقطه وارد زندگی ما شد و شروع کرد به تزریق سم به ذهن جوانان که جنگ نخواهد شد و افکار منفی را به آنها القا کرد که اگر شهر را خراب کنید، اگر با نظام مخالفت کنید، وضع زندگی شما بهتر میشود و حقوق خواهید داشت و امثال ذلک.
اما شرایط بهتر که نشد هیچ، هرروز بدتر و بدتر شد. آن روزها هیچکس فکر نمیکرد که این ماجرا بیشتر از هفت سال ادامه پیدا کنه، اما وقتی معترضها در بعضی از نقاط سوریه به مراکز نظامی حمله کردند و سلاح به دست گرفتند، دیگه صدایی که در خیابانهای سوریه پیچید صدای اعتراض یا آشوب نبود؛ این صدا صدای جنگ داخلی بود.
خیلی زود پای گروههای خارجی هم در سوریه باز شد. گروههایی که تحت حمایت عربستان، قطر یا ترکیه بودند و با حمایت این کشورها به اندازه یک جنگ چند ساله سلاح وارد سوریه کردند.
ما بعد از وادی الضیف به شهر حما میآییم و بعد از حما، به حمص و بعد از حمص، به میدانهای دمشق.
میزبانی اسرائیل از مجروحان داعشی
کمی بعدتر نقش اسرائیل و آمریکا در ایجاد و پشتیبانی از این گروهها هم آشکار شد.
دونالد ترامپ
رئیس جمهور آمریکا
داعش، به رئیس جمهور اوباما احترام میذاره. او بنیانگذار داعش است. او بنیانگذارشونه و بگذارید اینطور برای شما بگم که همدست او در این کار هیلاری کلینتون فاسد بوده.
گروههایی که به سرعت کنترل منابع آبی و سوخت کشور و به دست گرفتن و توانستند مناطق زیادی از سوریه رو به کنترل خودشون در بیارند. کار به جایی رسید که صدای درگیریها در چندصد متری کاخ بشاراسد هم شنیده میشد. اون روزها خیلیها میگفتند کار نظام سوریه و بشار اسد تموم شده، اما سرنوشت دیگهای در انتظار سوریه بود.
خب این جادهای که داخلش هستیم و داریم میریم، جادهای هست که به سمت حلب ما رو میبره. الان توی یک کیلومتری ما جبهه النصره و داعش مستقر هستند، این جادهای هم که میریم توش جاده معمولی نیست و رانندگی توش خیلی معمولی نیست؛ بهخاطر اینکه فضا کاملا ملتهب هست.اتفاقی که میافته این هست که تک تیراندازهای اونها با قناسه میزنند ماشینهایی که تو این منطقه هست. همه رانندهها دارن تلاش میکنند که با سرعت بیشتری این جاده رو رد بشوند ازش، که خطر کمتری داشته باشه.
در مسیر حلب به شهر حُمص رسیدیم. شهر که نه، ویرانی همه جا رو در برگرفته بود. نتیجه یک جنگ تمام عیار که خیابون به خیابون، کوچه به کوچه و خونه به خونه ادامه داشته.
قبل از حلب به یک درمانگاه خیریه محلی رسیدیم که در روزهای جنگ برای رسیدگی به مجروحان شکل گرفته بود.
من دیمام. قبلا اینجا مترجم بودم، ولی الان مسئول داروخونهام. اینجا درمانگاه میدانی. از چهار سال شروع کردیم. منطقه ما خطرناکه. مسلحین در دورهای منطقه. مجروحان زیاد میآیند.
لابه لای صحبت فهمیدم که پرستاران درمانگاه، یک بارهم میزبان مجروحهای مسلح تکفیری بودند.
یکبار مسلحین مجروح شدند، به درمانگاه ما آمدند، ولی بچههای سوری یا بچههای از ارتش سوری، این مسلحین به اینجا آمدند، ما لوازم پانسمان، یعنی جروحش تمام شد، فوراً به دست حکومت فرستادیم.
نگفتین با خودتون که اینها
ولی احساس خیلی ترسیدن، لرزیدن، از دست مسلحین. چون یک نفر مسلح به دست ما، یک نفر مسلح، ما لوازم پانسمان،ما ... تمام میشه، تمیز میکنیم براش سرم میدهیم، برای در زندگی میباشه. ولی ما احساس داریم یک نفر زنده بود یا زنده مونده است، بعدا به اینجا میاد ما رو میکشت؟
از اونها دربارهی افکار و عقاید کسانی که با گروههای تکفیری همراهی کردند هم پرسیدم.
یک نفر مسلح 18 سال دارد. یعنی کوچیک، یعنی پسر کوچیک با مسلحین میگوید الله اکبر الله اکبر سرشون میبریم.
چهطوری یک بچه 18 ساله رفته به ...
نمیدونم، نمیدونم از روستاهای نزدیک منطقه ...
یعنی اعتقاد قلبی داره یا چهجوریه که رفته به اونها پیوسته؟
نمیدونم، شاید یک نفر توی سرش، شاید قرص میخورد.
با اهالی درمانگاه خداحافظی کردم و دوباره به سمت حلب راه افتادم.
ایران
دی ماه 1396
آغاز ماجرا از یک تجمع در مشهد، در اعتراض به مشکلات اقتصادی و معیشتی در کشور بود.
مرگ بر گرونی...مرگ بر گرونی
این ماجرا جرقهای شد تا در بعضی از شهرهای دیگهی کشور هم تجمعهای اعتراضی مختلفی به راه بیفته.
مرگ بر بیکاری...مرگ بر بیکاری
با اینکه این اعتراضات یک عکس العمل طبیعی به اوضاع نابسامان اقتصادی و بعضی بیتدبیریها بود، اما به سرعت عدهای تلاش کردند تا جای شعارهای اقتصادی مردم رو با شعارهای سیاسی تند عوض کنند.
جمهوری اسلامی نابود باید گردد...جمهوری اسلامی نابود باید گردد
مرگ بر دیکتاتور...مرگ بر دیکتاتور
هنوز یکی دو روز نگذشته بود که پای خشونت هم به این تجمعها باز شد.
ماشین رو پارک کرده بودم اینجا، پایین شلوغ بود. پارک کردم اینجا، گفتم یکی دوساعت دیگه خلوت شد برم .رفتم بالا غذا بخورم، دیدم ماشینم رو آتیش زدن.
بعضیها حتی پرچم ایران را به آتش کشیدند.
بعضی از کانالهای تلگرامی هم لحظه به لحظه در همهی شهرها مراکزی رو برای حمله به مکانهای دولتی مشخص میکردند و روش ساخت سلاح و نحوهی برخورد با نیروهای نظامی رو آموزش میدادند.
اینجوری چسب میزنیم و یک کش هم میبندیم و به این صورت میزنیم به صورتمون.
وقتی عدهای در بعضی از شهرها به مراکز نظامی حمله کردند برای خیلیها سوال پیش آمده بود که چه اتفاقی داره میافته. این ماجرا به صورت طبیعی داره پیش میره یا پشت صحنه برنامهریزیهایی درجریانه تا اعتراضات مردمی رو به سمت دیگهای جهت بده.
هم اسلام، هم قرآن، هر دو فدای ایران
نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران
سوریه را رها کن، فکری به حال ما کن
مریم رجوی
رهبر گروهک تروریستی مجاهدین خلق
سوریه رو رها کن فکری به حال ما کن. شما نقطه عطفی در جنبش اعتراضی مردم ایران خلق کردید.
کم کم دستهای پشت پرده، نقش خودشون در به انحراف کشیدن این اعتراضات رو علنی کردند. از سازمان مجاهدین خلق که سابقهای مبارزه مسلحانه با مردم ایران و ترور 17 هزار نفر رو در کارنامه داشت.
سرنگونی این رژیم حتمی و در دسترس است
تا گروههای سلطنت طلب که بعدها بیپرده از برنامه ریزی و حضور وابستگانشون برای جهت دادن به اعتراضات میگفتند.
رضا پهلوی
رهبر اپوزسیون سلطنت طلب
با جین شارپ که یکی از متخصصین عمده این مطلب هست، بارها صحبت کردیم که اصلا چهجوری میتوان نافرمانی مدنی رو به عنوان یک روش مبارزه اتخاذ کرد. در حال حاضر که دارم باهاتون صحبت میکنم، اقوام و اقسام جریانات به نوعی دارن کار خودشون رو تقسیم میکنن. یک عده فعالان مدنی هستند در داخل کشور که بیشترشون درگیر همین مطالبات، اعتصابات و تظاهرات به روز و روزانه در ایران در چهار گوشه مملکت هستند.
جواد خادم
وزیر مسکن دوره پهلوی
آشنایانی که من دارم در مشهد، ماهها قبل با من در تماس بودند و فکر چنین حرکتی را داشتند و از من نظر میخواستند. تنها نظری که من میتونستم به اونها بگم، سعی کنید که این ماجرا سیاسی نباشه. شما اگر به اصطلاح کانسترینت بکنید روی مسئله معیشت و فساد، گسترش عمیق پیدا میکنه. وقتیکه یه مدت زمانی ازش بگذره، به احتمال خیلی زیاد یک پایه بسیار خوبی برای جنبشهای سیاسی. قرار بر این بود که در سه ماه مختلف هر جمعه، هر چهار هفته، برای سه بار بکنند این کار و شاید یک تحول ایجاد بشه.
پس عجیب نبود که در بعضی از شهرها شعارها رنگ و بوی خاصی پیدا کنه.
رضاشاه روحت شاد
اما همه میدونستن که این گروهها پایگاه اجتماعی و مقبولیت چندانی داخل ایران ندارند. پس چه کسانی آنها را پشتیبانی میکردند و هدفشون از این آشوبها چی بود؟
محمد بن سلمان
ولیعهد عربستان سعودی
منتظر نخواهیم ماند تا نبرد به درون سعودی کشیده شود، بلکه کاری میکنیم که جنگ به داخل ایران کشیده شود.
جان بولتون مشاور امنیت ملی آمریکا
همایش گروهک تروریستی مجاهدین خلق – پاریس
نتیجه بازبینی سیاست رئیس جمهور آمریکا باید این باشد که مشخص کند حکومت ]امام[ خمینی که در سال 1979 روی کار آمد به چهل سالگی خود نخواهد رسید.
نظرتون درباره گروههای اپوزسیون ایرانی در آمریکا و اروپا چیست؟ از تلاشهای آنها پشتیبانی میکنید؟
مایک پومپئو رئیس وقت سازمان سیا
و وزیر خارجه فعلی آمریکا
بله البته تا وقتی که هدفشان با ما هم راستا باشد.
با وجود همه این برنامه ریزیها آشوبها باعث شد حتی اعتراضات اقتصادی و معیشتی مردم که میتونست شنیده بشه و مورد رسیدگی قرار بگیره، هم به حاشیه بره. اتفاقی که نتیجهاش راه افتادن راهپیماییهای مردمی در شهرهای مختلف در اعتراض به این آشوبها بود. حالا هر چند که ماجرای اعتراضات دی ماه تموم شده بود،اما بازی هنوز ادامه داشت و بازیگران پشت پرده هنوز امید داشتن که بتونن روی موج نارضایتیها سوار بشن و از آب گل آلود ماهی بگیرند. برنامهای که میتونست تا سرآغاز اتفاقهای دیگهای در ماههای بعد باشه.
مایک پومپئو رئیس وقت سازمان سیا
و وزیر خارجه فعلی آمریکا
کمان من این است که تظاهرات را پشت سر نگذاشتهایم.
حلب قبل از آغاز بحران
خب ما الان در حلب هستیم. بزرگترین شهر تجاری سوریه و پر جمعیتترین شهر و منطقه استراتژیکی که برای سوریها تو این جنگ بسیار مهم بود. چند وقت پیش خبر آزاد سازی این شهر رو شنیدید، که این آزاد سازی حلب نقطه عطفی بود در روند پیروزیهای سوریها بر تروریستها.
اما پشت سر من رو که شما نگاه میکنید به شهر نگاه میکنید، کاملا ویرانی میبینید. اکثر ساختمونها خراب شده، تخریب شده و بازسازی اونها معلوم نیست چقدر زمان میبره.
لابهلای خرابیهای حلب به حرفهای خانم پرستار فکر میکردم. به این سوال که با ذهن این بخش از جوونها و مردم سوریه چیکار کردند که حاضر شدند با گروهکهای تکفیری همراه بشن و مقابل مردم خودشون بایستند. سوالی که بعد از تحقیق و گفتوگو با مردم حلب به جوابهای جالبی دربارهاش رسیدم.
سوریه کشوری که مردمش دین و مذهبها و قومیتهای مختلفی دارند. مسلمون، مسیحی، شیعه، سنی، علوی، ترک و عرب و بقیه قومیتها و مذاهب. با این وجود تا چند سال قبل همه توی این جامعه داشتند باهم به راحتی زندگی میکردند. اما کم کم دستهای بیرونی، حسابی روی شکافها و گسلهای جامعه سوری کار کرد. ویرانی حلب و بقیه شهرهای سوریه، دقیقاً از روزی شروع شد که این شکافهای اجتماعی در سوریه به وجود اومد.
مثلا بعضی از رسانهها به مردم تلقین میکردند که چرا نباید یکی از شخصیتهای اهل سنت به جای بشاراسد علوی مذهب رئیس جمهور سوریه باشه، یا بعضی از کشورهای منطقه مثل عربستان و قطر حسابی پول خرج کردند و مساجد و مراکزی برای نشر وهابیت توی سوریه راه انداختند تا شکافهای شیعه و سنی رو در این کشور فعال کنند. موضوعاتی که تا قبل از اون برای جامعه سوری محل اختلاف نبود. با اینکه در ابتدای اعتراضات مردمی، حتی گروههای تندروی مذهبی هم حرفی از اختلافات دینی و مذهبی نمیزدند و همه گروهها با شعار آزادی بیشتر و وضع زندگی بهتر به میدون اومده بودند، اما از روزی که وضعیت بحران سوریه به درگیری و جنگ کشیده شد؛ خیلی از گروهها و رسانهها همهی تلاششون و کردند تا اینطور القا کنند که این جنگ جنگ شیعه و سنیه.
زهران علوش
رهبر گروه تروریستی جیش الاسلام
بله ما افتخار میکنیم به دولت بنیامیه و با وجود دشمنی شما، عظمت بنی امیه به شام و دمشق برخواهد گشت.
جنگی که دوست رو در مقابل دوست، همسایه رو در مقابل همسایه و برادر و در مقابل برادر قرار داد.
آمدند کشور را خراب کردند و رفتند. کشور ما بهترین بود در دنیا، اینجا یک کشور تاریخی است، آمدند خراب کردند و فرار کردند مثل سگ.
ما قبلا در خوشی زندگی میکردیم. آمدند خانه ما را خراب کردند و رفتند. من و ایشان نزدیک هم زندگی میکنیم. شب آمدند به خانه ما و گفتند تو شیعه و کافر هستی. من را گرفتند و زدند.
من یک برادرزاده دارم. او را کشتند و در رودخانه انداختند. او را با شلیک ده تیر به جاهای مختلف بدنش کشتند و در رودخانه انداختند.
با اینکه آمارهای ضد و نقیضی از تلفات این جنگ هفت ساله ارائه میشه، اما طبق گزارش فرستاده سازمان ملل به سوریه در طول این سالها بیش از 400 هزار نفر یا کشته شدند یا ناپدید شدند و خبری ازشون نیست. و در طول این سالها 86 هزار قطع عضو اتفاق افتاده. از سال 2011 تا حالا بیشتر از نصف مردم سوریه از خونه و کاشانهشون آواره شدند. شش میلیون وصدهزار نفر در خود سوریه آوار هستند و پنج میلیون و 600 هزار نفر به کشورهای دیگه پناه بردند.
بهخاطر همین هم دوربین را به سمت هرکسی در حلب میگردوندیم در خانوادهاش کسی یا کسانی کشته و مفقود شدهاند.
پسران شما این جا زندگی میکنند؟
بله همین جا بودند، در این سرزمین عربی بودند.
کجا رفتند؟
رفتهاند. نمیدانم کجا هستند.
اینجا خرابیها زیاد است. چرا به اینجا برگشتید؟
برگشتم به خانه دیدم همه چیز را بردهاند من هیچ چیز ندارم. شوهرم هم مرده است.
ما آمدیم اینجا را بازسازی کنیم، ولی مجبوریم برگردیم چون بسیار مخروبه است.
این خانهها کاملا تخریب شدهاند.
مردم بهخاطر نبودن برق به اینجا بر نمیگردند. برق نداریم.
در این ساختمان کسی نیست در این ساختمان دو نفر زندگی میکنند در اینجا و اینجا کسی نیست.
در کوچه پس کوچههای حلب، با ابوحیدر آشنا شدم. کسی که مهندس معماری بود و در یکی از محلههای خوب حلب زندگی میکرد، اما خونه اون هم از آسیبهای جنگ مصون نمونده بود.
تلویزیون، اتاق مهمان، پذیرایی، آشپزخانه، همه نابود شدند. حقیقتا وضع سخت بود. من در خانه نبودم، تلفنی فهمیدم خانه مورد اصابت قرار گرفته است. در خانه ما حیدر بود و بچههای کوچکتر و مادرم و همسرم.
پدر بزرگم این جا بود و در حال نوشیدن چای بود و اطفال این جا بودند و ما همه پایین بودیم. موشک آمد. عموی کوچکم صحنه را دید. همه را به پایین برد. بعد از اینکه موشک دوم آمد دیوار به کل روی آنها خراب شد.
خیلی از مردم بهخاطر این جنگ طولانی کارشون رو از دست دادهاند. طبق گزارش القدس العربی با اینکه نرخ بیکاری در سوریه در سال 2011 حدود 15 درصد بود، اما تا سال 2015 نرخ بیکاری به 53 درصد رسید. از خرابی بسیاری از مغازهها در حلب هم میشد چنین وضعیتی رو حدس زد. حالا البته بعد از هفت سال بعضی از مردم کم کم برمیگردند، تا در دل خرابیها مغازههاشون و دوباره راه بندازن.
این مغازه توسط تکفیریها با خاک یکسان شده بود. بعد از حمله مسلحین و رفتن آنها، من با دستان خودم دیوارهای اینجا را ساختم، خودم کاشی کاری کردم، خودم بتونه کاری کردم، خودم گچ کاری کردم.
جهاد فقط این نیست که با اسلحه به جنگ بروید. جهاد ما این است که آنها اگر خراب کردند ما میسازیم، این جهاد ماست. جهاد فقط با اسلحه نیست جهاد ما این جاست. جهاد ما با کار است. ما در این شرایط زندگی خواهیم کرد و راضی هستیم به رضای خدا.
من اینجا مشغول تعمیر هستم. اینجا خراب شده بود.
قبل از این بحرانها من اینجا مغازه داشتم، الان برگشتیم تا کار را دوباره شروع کنیم. اینجا ارتش سوریه بودند و تکفیریها آنجا بودند.
قبلا اوضاع مثل الان بود، فقط کمی راحت تر. ولی الان کمی شرایط سخت است. قبلا راحت بودیم و مثلا اینجا قلیان میکشیدیم و شرایط آسانتر بود.الان هم به نظر میرسد کم کم شرایط بهتر میشود و اوضاع بهتر برمیگردد.
هر موقع شهیدی تشیع میکنم من از غصه خون گریه میکنم و هر موقع خانهها و منازلمان را میبینم گریه میکنم.
مثلا منزل من اینجاست، خراب شد و این خانه پسر عموی من است. نمیشود این احساسات را توصیف کرد خانه او هم خراب شده است. در خانه دیگران زندگی میکنیم. خانههای ما ویران شد و روزگار سختی بر ما گذشت. سختترین روز جنگ روزی بود که خانواده برادرم از بین رفتند. شش نفر بودند. من از اینجا دوکیلومتر راه رفتم و وقتی رسیدم بالای آوار باورم نمیشد که آنها خانواده برادرم هستند. آنها را از زیر خاک بیرون کشیدم، شش نفر به شهادت رسیدند.
وضعیت علمی آموزشی در سوریه هم وضع بهتری نداره. طبق آمار یونیسف، تا قبل از بحران 97 درصد بچههای سوری به مدسه میرفتند. اما حالا از هر پنج مدرسه یکی ویران شده، یعنی پنج هزار مدرسه تخریب شده بود و خیلی از کودکان هم کشته یا آواره شدهاند. درباره دانشگاههای سوریه هم شنیده بودم که با هر سختیای که بوده، در طول جنگ حتی یک روز هم تعطیل نشدند؛ اما این شرایط سخت باعث شدهخیلی از دانشجوها و اساتید هم مهاجرت کنند.
رئیس دانشگاه
دانشگاه حلب در دورهی بحران و جنگ سوریه ایستادگی و رسالت آموزشی و پژوهشی خود را ادامه داد و کار آموزشی حتی برای یک روز هم در دانشگاه حلب متوقف نشد. اولا این جنگ از چندین سال پیش برنامه ریزی شده بود. سوریه در کنار لبنان مقابل دشمن صهیونیست مقاومت و ایستادگی کرد و نیروی اصلی مقاومت بود. سوریه شکوفا شد و پیشرفت کرد. چه در زمان حافظ اسد و چه در زمان دکتر بشار اسد. ما پیشرفت اقتصادی، صنعتی، تجاری و گردشگری داشتیم و درآمد قابل توجهی داشتیم و در زمینههای مختلف مثل زمینههای علمی، فرهنگی و هنری پیشرفت کردیم. نمیخواستند ملتی که به صهیونیسم و اسرائیل نه گفته است، پیشرفته بماند.
این فیلم رو خوب نگاه کنید. اینجا حلب یا دمشق نیست، اینجا یکی از خیابونهای تهرانه. یک ماه بعد از اتفاقات دی ماه 96.
تهران
خیابان پاسداران – گلستان هفتم
دراویش گنابادی در اعتراض به دستگیری یکی از اعضاءشون با پلیس درگیر شدند. رفتار و تند و خشن بعضی از دراویش اوضاع رو در این خیابون به اوج حساسیت رسونده. نیروهای انتظامی امنیتی که نمیخوان شرایط بحرانیتر بشه، بدون سلاح گرم توی صحنه درگیری حاضر میشن. حتی اگر این تصمیم به قیمت به شهادت رسیدن چند نفر از اونها تموم بشه.
خیلیها در ایران انتظار چنین اتفاقی رو نداشتن، اما بعضی از رسانهها از مدتها پیش تلاش کردند تا با تحریک دراویش گنابادی، اونها را تبدیل به یک بحران در جامعه ایران کنند.
تحریک دراویش گنابادی، توسط بعضی از رسانهها از مدتها قبل
مهدی فلاحتی
در صفحه آخر میپردازیم به درویشان. چرا حکومت سرکوب میکنه درویشها رو؟ انقدر خشن؟
و منابع نزدیک به دراویش گنابادی، از دور جدید فشار بر دراویش در ایران خبر میدهد.
این موضوع نشون میداد که هرچند ماجرا آشوبهای دی ماه تموم شده، اما دستهای پشت پرده این اتفاقات هنوز از بازی جدیدشون ناامید نشدهاند. اونها هر جا در کشور مشکلی دیدند، سعی کردند اون رو به بحران تبدیل کنند و از هیچ گزینهای برای ایجاد شکاف در جامعه ایرانی صرف نظر نکردند. گاهی با موج سواری رسانهای روی مشکلات اقتصادی مردم.
تجمع مالباختگان مؤسسه کاسپین، تهران
پولهای ما امانته.
گاهی با تحریک صنفهای مختلف برای اعتصاب.
اعتصاب رانندگان همدان، روستای حاتم آباد.
و گاهی با سوءاستفاده از مشکلاتی که خشکسالی و کم آبی به وجود آورده بود. اونها میدونستن که کم آبی در ایران یه ماجرای دامنه داره و توی چند سال اخیر زندگی و معیشت مردم و کشاورزهای چندتا از استانهای کشور رو درگیر خودش کرده.اما این بار تلاش کردند مسئله بیآبی رو به یک مسئله پر تنش تبدیل کنند.
کارون جونمه، خوزستان خونمه
چهارمحال و بختیاری
تجمع گسترده کشاورزان در اعتراض به انتقال آب
اینجا چهارمحاله، بردن آب محاله
استان ما سرچشمه است، اما همیشه تشنه است
و اونقدر تلاش کردند تا به این بهانه کم کم مردم چند استان رو در برابر هم قرار بدند.
چهار محال بختیاری
تجمع گسترده کشاورزان در اعتراض به انتقال آب
اینجا شهرستان سامان. استان چهارمحال بختیاریه. مردم جمع شدند اعتراض کنند به انتقال آب زاینده رود. یک راست میخوان از اینجا تونل بزنند آب روبفرستند اصفهان.
گزارشگر – اصفهان
راهپیمایی اعتراضی کشاورزان به طرح انتقال آب
تجمع مردمی اصفهان برای آب زاینده رود
تجمع اعتراضی کشاورزان شرق اصفهان به دلیل کم آبی
عزیزم ... یزد کی آب داشتیم؟ کی کاشون آب داشتیم؟ آب ما رو برگردونین تا ما دست از این کار برداریم.
امروز 11 اسفند 1396 درگیری مردم ورزنه در روبهروی پمپاژخانه آب یخ.
تجمع برای تخریب لوله انتقال آب از اصفهان به یزد
ای لشکر شهر اصفهان، آماده باش ... اماده باش ... بهر پوکوندن لوله یزد آماده باش ... آماده باش
شکستن لوله انتقال آب از اصفهان به یزد
اینها گاهی هم سعی میکردند تا شکاف جامعهی مذهبی و غیر مذهبی ایران را زیاد کنند. اینطور مردم رو در مقابل مردم قرار بدند.
مسیح علینژاد
گرداننده کارزار دوربین ما اسلحه ما
کمپین دارم، دارم صدا میدم. پلتفرم میدم به جامعهای که، جلوی پلیس، جلوی مامور، جلوی گشت ارشاد، جلوی امر به معروف کنندگان میایستند.
دهنتو ببند دلم نمیخواد میخوام اینجا لخت شم به توچه.
انگار یه دست بیرونی نقشه کشیده بود تا همهی پیوندهای جامعه ایرانی رو دونه به دونه از هم باز کنه و مردمی که کنار هم زندگی میکنند رو به بهانههای مختلف روبه روی هم قرار بده. اما اونها چهطور میتونستن روی ذهن بخشهای مختلف جامعه ایرانی تائیر بذارن و اتفاقات و اعتراضات عادی رو به تنش بکشونن.
گزارش چند وقت بعده شبکه الجزیره پاسخ به این سوال رو راحتتر کرد. گزارشی که از حسابهای کاربری مجازیای میگفت که ماموریتشون هم برجسته کردن مشکلات ایران بود و هم تبدیل نارضایتیها به تنش و بحران.
گزارش شبکه الجزیره
ما رد پای یک کارخانه ساخت اکانتهای ضد ایرانی را در آلبانی پیدا کردیم. مجاهدین با درخواست ما برای مصاحبه موافقت نکردند. به همین خاطر فقط افرادی که از این گروهک گریختهاند و در آلبانی پراکنده شدهاند میمانند تا قصه جنگجویان کیبورد به دست را که با سوءاستفاده از رسانههای اجتماعی قصد تغییر حکومت ایران را دارند، تعریف کنند.
حسن شهباز
عضو سابق گروهک تروریستی مجاهدین خلق
ما دستورات را به صورت روزانه با توجه به مسائل مهم در حال جریان در ایران دریافت میکنیم. مسائلی مثل گرانیها، بیکاری، فقر. ما باید با توییت کردن، این موارد را جلوی چشم مردم دنیا قرار دهیم و جمهوری اسلامی را به هر شیوه ممکن به عنوان مقصر سرزنش کنیم. این وظیفهای بود که ما به صورت روزانه به آن مشغول بودیم.
حسن حیرانی
عضو سابق گروهک تروریستی مجاهدین خلق
هر بخشی از اخبار که از آن بشود به نفع آنها و بر ضد حکومت ایران استفاده کرد، ارزشمند است. حالا میخواهد اسرائیل باشد یا آمریکا یا ترامپ یا هر کس دیگر.
در دستورات به ما میگفتند که از چشم هشتگهایی برای توییتهای مان استفاده کنیم هشتگهای معروفی مثل تظاهرات سراسری یا بر اندازیم آنها به ما میگفتند از این هشتگها استفاده کنیم یا آنها را فعالتر کنیم.
به لحاظ سایز کار بخواهیم بگوییم هزاران حساب توسط 1000 تا 1500 عضو مجاهدین اداره میشود.
مارک اون جونز
تاریخپژوه خاورمیانه
اینطور نیست که هر چیزی که در رسانههای اجتماعی اتفاق میافتد مثل گذشته همانجا بماند. بلکه راهش را به سمت رسانههای جریان اصلی باز میکند. آنقدر پروپاگاندا و اخبار جعلی وجود داردکه به آسانی میشود جریانی را ایجاد کرد که به نظر بیاید عقیده تمام ایران بر ضد حکومت را نشان میدهد. ولی این واقعی نیست.
روزنامه گاردین انگلیس هم بعدها افشا کرد بعضی از شبکههای فارسی زبان که اتفاقا نقش مهمی در اعتراضات ایران داشتند با کمک 250 میلیون دلاری محمد بن سلمان ولیعهد عربستان تاسیس شدهاند.
علی علیزاده
تحلیلگر سیاسی
من نمیدونم تلوزیون منوتو،پولش از آمریکا میاد، از عربستان سعودی میاد، از اسرائیل میاد و غیره. با این همه لباسهای رنگی در منوتو، از پشت سوریه و لیبی میاد که سیاه رنگ و رنگ مرگه. ببین در همین چند ماه گذشته یکی از دلایلی که بازار ایران بی ثباتتر شد این بود که تلویزیون شما، مردم رو ترسوند.هلشون داد به سمت بازار دلار. گفت همین الان بازار و پر کنید. به سمت احتکار، انبار و غیره. اینکار چون قبلا در کشورهای دیگه شده، در لیبی شده، در سوریه شده. ما با پروسه تضعیف و کلنگی کردن استیت یا دولت-ملت در منطقهمون، در این 20 سال بسیار آشنا هستیم. یعنی چیزی که شما از هر بچه سال اول علوم سیاسی بپرسید، دیگه آشناست.
اما عامل افزایش شکافهای اجتماعی فقط دستهای خارجی نیستند، بعضی وقتها چهرهها و جناحهای داخلی ایران هم برای اهداف سیاسیشون به خصوص در ایام انتخابات، روی گسلهای مختلف جامعه دست میگذارن و با مانور روی آنها سعی میکنند برگ بیشتری به دست بیارند.
یاد حرفهای یک سال پیش فرمانده سپاه قدس افتادم. کسی که نزدیکتر از همه نقشهای که در سوریه اجرا شد رو دیده بود و حالا از یک خطر در جامعه ایرانی حرف میزد. از ایجاد شکافهای مختلف در جامعه.
سردار قاسم سلیمانی
فرماندار سپاه قدس
این بی حجابه، این با حجابه، این اینجوریه، اون اونجوریه، این چپه، این راسته، این اصلاح طلبه، اون اصولگراست. خب چی رو میخواین حفظ کنین؟ چیو داریم حفظ میکنیم؟ اینها مردم ما هستند، اینها بچههای ما هستند. خب باید بریم دنبال این. باید بیفتیم دنبالش. من و آدمای خودم، من و رفقای خودم، من و موردهای خودم. پس کجا رو میخوایم حفظ کنیم. جامعه ما خانواده ماست.
اما هنوز جواب یک سوال را نگرفته بودم. هدف نهایی از این جنگ رسانهای چیه؟ اگه هدف واقعی اونها براندازیه آیا اصلا چنین امکانی وجود داره؟ سوالهایی با جوابهای متفاوت.
جان بولتون مشاور امنیت ملی آمریکا
همایش گروهک تروریستی مجاهدین خلق - پاریس
سیاست اعلام شده ایالات متحده آمریکا باید سرنگونی رژیم آخوندها در تهران باشد.
محمدرضا خاتمی
دبیر کل سابق جبهه مشارکت
ما میخوایم مثلا با اون فراریهایی که مثلا دستشون تو جیب آمریکا و سازمان سیا و نمیدونم پولشون رو از عربستان و اینا میگیرن بخواهیم براندازی کنیم؟ کیه آخه؟ من هیچ کس که سرش به تنش بیارزه و بخواهد بیاد براندازی بکنه و یک بر اساس اون یک آینده بهتری برای مردم بسازه نمیبینم
یعنی شما میگید اگر با این وضعیت براندازی بشه، وضع بدتر میشه؟
ها ... من آینده رو بعد براندازی خیلی تاریک میبینم.
داریوش کرمی
مجری بی بی سی فارسی
مخالفان جمهوری اسلامی ایران عاقلتر از آناند که برای پایان حیات اون روز شماری کنند.
هوشنگ امیر احمدی
استاد دانشگاه راتگرز آمریکا
ببین هیچ انقلابی، 30 ساله، 20 ساله، 25 ساله و 40 ساله از بین نرفته. من نمیدونم چرا ما باید فرض کنیم که انقلاب اسلامی باید در ظرف ...خیلی جالبه مثلا تعریفی که فرمودید اونهایی که تو لس آنجلس نشستن، میخواستن شش ماه اول بره. من دارم میگم که انقلابها با نسل اول انقلابیون هیچ وقت نرفتن.
جان بولتون مشاور امنیت ملی آمریکا
همایش گروهک تروریستی مجاهدین خلق – پاریس
به همین دلیل هم هست که قبل از سال 2019، ما که اینجا هستیم در تهران جشن میگیریم. بسیار متشکرم.
حالا ماجرا پیچیدهتر شد. پس اونها از این همه برنامهریزی برای فعال کردن شکافهای اجتماعی در ایران دنبال چی هستند؟
بازار حمیدیه دمشق
آخرین روز حضورم در دمشق، مشغول فیلمبرداری در بازار بودم که فارسی حرف زدن بعضی فروشندهها توجهام را جلب کرد. یکی از اونها به اسم طارق من رو به مغازه خودش دعوت کرد.
بهخاطری که من ایران رو دوست دارم، زبان ایرانی رو یاد گرفتم. هنوز ایران نرفتم، ولی قشنگ بلدم مثلا تهران، اسم خیابون هم بلدم.مثلا تجریش، پیروزی، تهران پارس، جردن، ولیعصر، جنوب تهران، حتی ببخشید یه مثال ایرانی هست که میگن تعارف شاه عبدالعظیمی نمیکنه و ... حتی لهجه ایرانی هم بلدم، مثلا مشهدی. عذر میخوام من مسخره نمیکنم. فقط دارم میگم بهت چهجوری یاد گرفتم. مشهدی میگم مُدنوم ولی نُمگوم. مترسُم بگُم. اصفهانی میگم چی چیهاس؟ چی چی مگوی؟ خوبس، همینهاس. رشت اگر قیمت میکنی نمیگن گرونه، میگن اوووو گرونهمثلا.
طارق از تغییر نگاه بعضی از مردم سوریه در طول این هفت سال میگفت. ببین من الان مسلمونم، زیر مغازه خودم مسیحی. باهم زیر مغازه من. مثلا سنی و شیعه ندارم تو سوریه. ندارم. یعنی من الان ناهار با یک مسیحی میخورم. سنی باشی، هر جفتش یکی بودن. هیچ مشکل نداریم ولی وهابیها اومدن اینجا یک فکری الکی زدن تو مغز این آدم بی سواد بوده. مردم نمیتونه این کار رو بکنه. تو میدونی، الان شما خانوادگی سلیقه خودت با برادرت فرق میکنه. نمیشه مثلا 25 میلیون نفر یک سلیقه باشه، یک راه باشه. هر کدوم یک سلیقه، یک فکری دارن این فکرش مثلا اگر دولت نباشه، من کشور خودم رو بهترش میکنم؛ ولی برعکس اشتباه کردم. من چی میگم میگم میخوای اذیت باشی، قبل جنگ اذیت بودم. ببین الان کشور من 50 سال قبل رفته. اگر نمیخوام بگم صد درصد، میگم 50 سال عقب افتاده. ولی بالاخره دولت هست میگم خداروشکر، مردم یک کم الان دارن میفهمن اشتباه کردن. همهشون الان دوست دارن مثلا دوباره آروم بشینه. دولت باشه، همهشون میدونن اشتباه کردند.
حرفهای طارق درباره پسرفت سوریه در این سالها شبیه حرفهای ابوحیدر بود.
هنگامیکه بحران سوریه آغاز شد، محرکهای غیر داخلی داشت. به چه معنا؟ من به عنوان یک انسان که در یک دفتر طراحی و نقشه کشی کار میکنم، وضع مالی خیلی خوبی دارم. حقوق بالا و سطح زندگی رضایت بخش، ماشین جدید مدرن که بیست هزار دلار خریدم، خانه خوب در منطقه خوب، یعنی منطقهای که از مناطق مرفه حساب میشود، وضع مالی بسیار خوبی دارم. ولی هنگامیکه بحران و جنگ و یا آنطور که میگویند انقلاب آغاز شد البته بین پرانتز بگویم که من قائل نیستم که این انقلاب است، زیرا انقلاب با سازندگی همراه است. تخریب و ویرانی نیست. جنگ نیست، خون ریزی نیست. انقلاب این نیست که نظامیهای کشورت را بکشی و ارتش کشورت را به قتل برسانی. ما ملت واحد و برادر هستیم. این ارتش برای ما است. فرزند حمص برادر من است، فرزند شام برادر من است، فرزند دیر برادر من است. ما ملتی واحد هستیم. درسته؟ وقتی این ماجرا شروع شد، ما توقع نداشتیم که اینطور ادامه پیدا کند، ولی عوامل خارجی باعث شدند جنگ طول بکشد. فساد در همه جا وجود داره. در آمریکا هم فساد است. در انگلیس هم فساد هست. مردم ما خواهان اصلاح هستند، ولی مزدوران موج سواری کردند. اگر قبول کنیم که این اتفاقات انقلاب بوده، اصلا مبنای علمی درستی ندارد؛ بلکه بر مبنای شخصی و درگیریهای قومی است. هدف نابود کردن سوریه است. حقیقتا این هدف است.
حرفهای ابوحیدر پاسخ به سوالم درباره اتفاقات ایران رو راحتتر کرد.
دکتر محمد جواد ظریف
وزیر خارجه
هدف نه دیگه نظام جمهوری اسلامیه، نه دولت آقای روحانیه، هدف ایرانه. ایران رو میخوان نابود کنن. ما تو ایران از اصولگرا، اصلاحطلب، بیخط، مخالف جمهوری اسلامی، مخالف دولت همهمون توی یک کشتی نشستیم.
درعا. هفت سال بعد از شروع درگیریها، شکافهای اجتماعی، اعتراض، دست خارجی، اختلاف پشت اختلاف، اشوب، خشونت، کشته سازی، مردم در برابر مردم، جنگ داخلی، شهرهای ویران شده، چند میلیون آواره، چهارصدهزار کشته و مفقود، نسلی که اثرات جنگ رو سالها در روحاش حس خواهد کرد. شهرهایی که توسط مسلحین اشغال شدند. شهرهایی که حالا بعد از هفت سال آزاد شدند. کشوری که به سرعت در حال پیشرفت بود و کشوری که حالا پروژه بازسازیاش سالها زمان میبره.
ایران مردمی با سلیقهها و عقیدههای مختلف، با قومیتهای متنوع، با دین و مذهبهای متفاوت، با گرایشهای سیاسی گوناگون، اما همهی ما عضو یک خانوادهایم. ما یا همه باهم قهرمانیم یا بدون هم هیچ چیزی ازمون باقی نخواهند گذاشت.
نقد مستند :
1 - مستند تهران دمشق، یکی از مستندهای پرحاشیه و داغ سیاسی سالهای اخیر میباشد که سعی نموده است با بررسی وقایع کشور سوریه، به فرمی موازی، این آشوب ها و اعتراضات را مقایسه نماید و تا حدی نیز موفق بوده است.
2 - یکی از نکات منفی این مستند، عجله در پخش آن، دقیقاً پس از اعتراضات سال 96 در ایران که به عنوان نارضایتی معیشتی شکل گرفت، اما به بیراهه رفت، این مستند بدون برنامه ریزی و حتی تدوین نهایی پخش گردید، ای کاش با تأمل و محتوای کاملتری حتی سال بعد آن اعتراضات انتشار مییافت.
3 - نقطه قوت دیگر این مستند، آرشیوی نبودن و سفر نمودن مستند ساز به کشور جنگ زده سوریه بوده است که قطعاً هنوز در آن زمان امنیت کامل برقرار نبوده است.
4 - مستندساز سعی نموده است که با افرادی از هردو جناح سیاسی در ایران مصاحبه داشته باشد، تا بیطرفی حفظ شود.
برای تایپ خلاصه مستند و آپلود عکس ها زمان زیادی گذاشته شده است لذا لطفا در صورت استفاده از این مطلب ، نام منبع و لینک (سایت سیمابان) را استفاده فرمایید
مستند 72 ساعت ( hours 72 )، روایتی پر التهاب از سه روز پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی میباشد.
این مستند 72 دقیقه ای در سال 1400 به کارگردانی مصطفی شوقی و با حمایت سازمان هنری رسانه ای اوج در کشورهای ایران، عراق و سوریه ساخته شده است.
متن مستند :
عراق – بغداد - دوشنبه 2 دی ماه 1398 ( 23 دسامبر 2019 )
قاسم سلیمانی حدود یک ماه است که در عراق حضور دارد
عراق از نوامبر 2019 (مهرماه 1398) با اعتراضات گسترده مردم نسبت به فساد اداری و تبعیض روبهرو است.
چرا؟ !!!! چرا این همه خرابکاری؛ شهر رو نابود کردید.
عراق- بغداد - میدان التحریر - پاییز 1398 - دسامبر 2019
شبچله همین دخترخانمشون زینب خانم، زنگ زد به ایشون و خیلی با ناراحتی که چرا نمیای و بلند شو بیا و اینها. پنجشنبهای بود که هفته قبل از شهادتشون ایشون از اونجا رفتند.
مواظب باش مواظب باش
جمعه 27 دسامبر 2019 – 6 دی ماه 1398
پایگاه آمریکاییها در کرکوک مورد حمله قرار گرفت و یک آمریکایی کشته شد.
آمریکاییها بهانه قرار دادند و گفتند این توسطه عرضم به شما که نیروهای کتائب حزبالله کشته شده
روز 29 دسامبر آقای اسپر وزیر دفاع آمریکا با من تماس گرفت و گفت ما در پاسخ به حمله به پایگاه کرکوک برخی از مقرهای مشکوک را هدف قرار میدهیم.
گفتم ما یک کمیته تحقیقاتی تشکیل دادهایم و شما نیز عضو این کمیته خواهید بود و اگر شما این کار را انجام دهید، بسیار خطرناک و غیرقابل قبول برای ماست.
تا اون زمان هنوز مستقیم اقدامی انجام نشده بود توسط آمریکاییها، اسرائیلیها زده بودند تو خاک سوریه.
بنده مستقیما به فرماندهی ستاد مشترک عراق اعلام آماده باش دادم و همینطور به شهید ابومهدی اطلاع دادم. هنوز یک ربع یا ده دقیقه از مکالمه ما نگذشته بود که ایشان با من تماس گرفت و گفت همین الان قائم رو بمباران کردند.
گروههای مختلف حشدالشعبی، واشنگتن را به دلیل هدف قرار دادن پایگاههای کتائب حزبالله عراق در غرب آن کشور تهدید به انتقام سخت نمودند.
به اعتقاد من این حمله یک حمله از پیش برنامهریزی شده بود و هدف انجام آن خارج شدن نیروهای مقاومت حشدالشعبی از این مناطق میباشد. و اینکه این منطقه از هر نیرویی که باعث نقش بر آب شدن نقشههای آمریکا برای ادامه حضور در این منطقه میباشند تخلیه شود.
دکتر علی خفاف
دستیار شهید ابومهدی و معاون اجتماعی حشدالشعبی
حاج قاسم طبق برنامه قبلی قرار بود روز دوشنبه به عراق سفر کند.
لبنان – بیروت
دوشنبه 9 دی ماه 1398
30 دسامبر 2019
شهید سردار سید محمد حجازی
از فرماندهان جبهه مقاومت
تماس گرفتم با حاجی، از ایشون پرسیدم که، حالا با کد معمولا باهم صحبت میکردیم. گفتم حالا مثلا سمت ما میای یا نه؟ ایشون گفت نه، من برنامهای ندارم و گفت که من میخوام برم سمت عراق، شاید از اونجا بیام سراغ شما.
30 دسامبر 2019-( 9 دی ماه 1398 )
یک روز قبل از حمله به سفارت آمریکا
ترامپ در هنگام بازی گلف با سناتور لیندزی گراهام در فلوریدا درباره ترور ژنرال قاسم سلیمانی مشورت میکند. گراهام به ترامپ میگوید: هدف قرار دادن سلیمانی مانند این است که " بلک جکی 10 دلاری را مقابل بلک جکی دستی 10 هزار دلاری بازی کنی !" اشاره به یک نوع بازی قمار
کتاب خشم – نوشته باب وودوارد – روزنامه نگار و نویسنده مشهور آمریکایی
سوریه – دمشق
دوشنبه 9 دی ماه 1398
30 دسامبر 2019
حاج یونس
از فرماندهان مقاومت
من زنگ زدم به آقا جواد گفتم که من میخوام برم حلب، اگر کاری نداری نیستم. گفت که نه نرو، گفتم بریچی نرم؟ گفت که احتمال داره که رفیقمون بیاد. وقتی که با این عبارت که رفیقمون بیاد، من متوجه میشدم که حاجی میخواد بیاد. گفتم کی؟ گفت که تو 24 ساعت آینده گفته میام.
روز دوشنبه شد و سفر حاج قاسم کنسل شد و یا به تاخیر افتاد و ایشان به عراق نیامد و ما نیز از موضوع مطلع نشدیم.
عراق – بغداد
سه شنبه 10 دی ماه 1398
31 دسامبر 2019
روز سی و یکم دسامبر تشیع پیکر شهدای حمله آمریکا به قائم برگزار میشد و همین باعث شد که بسیاری به سوی سفارت آمریکا حرکت کنند تا در آنجا دست به تحصن بزنند.
آمریکاییها در وضعیت بسیار حساسی قرار گرفته بودند.
ابوعلی البصری
از فرماندهان مقاومت و حشدالشعبی عراق
مردم در حالت بسیار هیجانی قرار داشتند. و از فقدان این همه جوان بسیار متاثر و خشمگین بودند. پس جمعیت به سوی سفارت روان شد و به تدریج تنش بالا گرفت و گروهی از معترضین وارد سفارت شدند.
هادی العامری
رئیس ائتلاف فتح در پارلمان عراق
در این شرایط حساس ما صلاح نمیدانستیم که حاج قاسم به عراق بیاید.
بعد از حادثه سفارت، به ابومهدی اصرار کردیم که به ایران برود تا خانواده را ببیند و همچنین اوضاع هم کمی آرام شود، اما موضوع سفر حاج قاسم این موضوع را به تاخیر انداخت.
سوریه – دمشق
سه شنبه 10 دی ماه 1398
31 دسامبر 2019
سه شنبهها تو اون زمان ما یه پرواز مندنئی داشتیم یعنی روتینگ ما همیشه اینطوری بود.
از فرماندهان جبهه مقاومت
ما فرودگاه بودیم منتظر بودیم آقای ابو باقر تشریف بیارند. به ما گفتند ابو باقر میخواد بیاد اینها. خب طبیعی بود که من هم وظیفهام بود هم فرودگاه باشم همیشه، هم موقعی که بالاخره مسئولی، فرماندهی کسی چیزی میاد، خب بالاخره احتراما برم استقبالشون.
سید اکبر
از فرماندهان جبهه مقاومت
من به دفتر گفتم که هماهنگ کنین من میرم فرودگاه ابو باقر رو خودم میرم میارم.
پرواز نشست و اومد چسبوند به فینگر ...
مطابق معمول، بنده زمانیکه میخوام درب هواپیما رو باز کنم، از برادرمون{بوق} مجوز میگیرم که در هواپیما رو باز کنم یا باز نکنم فعلا.
{بوق} با ماشین رفتیم پای پلکان هواپیما.
مسافرها شروع کردن پیاده شدن، سر تیم امنیت، پرواز گردن منو گرفت گفت آقا سید کجاست؟ گفتم اقا سید پایینه. گفت بگو بیاد بالا
دیدیم ابو باقر داره از پلهها میاد پایین، هی اشاره میکنه بیاید بالا. نزدیکتر که بهش شدیم، تقریبا سینه به سینه شدیم، گفت حاجی بالاست. وقتی که گفت حاجی بالاست، من همون لحظه سید رو دیدم. اصلا سید رنگ و روش پرید ...
یک چند دقیقه وایسادم اصلا، دیدم از این پله سمت راست هواپیما، آقای حسین پورجعفری از پلهها تا وسط پلهها اومد و هی به من اینجوری اینجوری میکنه.
دیگه ابو باقر نشست تو ماشینی که اونجا بود، من و {بوق} رفتیم بالا.
حاج آقا رو اون صندلی ردیف اول هواپیما، اون گوشه اون سمت چپ نشسته بود. یه دونه هم از این ماسکا به دهان مبارکشون زده بودند. گفتم که حاج اقا من که هنگ کردم. گفت حالا یه صلوات بفرست از هنگی در میای.
موقعی که حاج آقا میاد دیگه ما دور میشیم، پخش و پلا میشیم. کاری میکنیم که نه حاج آقا ما رو ببینه، نه ما حاج آقا رو ببینیم. رفتیم پشت هواپیما آقا سیدم اومد دیگه حاج آقا رو برد و رفت.
{بوق} راننده شد. پور جعفری جلو، نفر بعدی نشست. حاج آقا عقب نشستند سمت راست پشت سر پورجعفری، منم نشستم عقب پشت سر {بوق}.
خب نه تیمی، نه حفاظتی، نه اسلحهای، هیچی. یه مقدار از راه رو که اومدیم، اولا که هی سوال میکرد که کی میرسیم؟ گفتم حاج آقا الان میریم میرسیم شهر، بعد میریم فلان جا و از اونجا اینجوری میریم. یکم که گذشت دیگه با آقای سید اکبر عقب صحبت میکردند راجع به کار اینها ...
یک دفعه حاجی بدون مقدمه گفت: ...
آقای سید اکبر، حامد عراق هم دیگه پیر شده باید شهید بشه.
گفتم حاج آقا؟
یکم دیگه اومدیم جلوتر گفتش که آقای ابو باقرم دیگه پیر شده، اونم باید شهید بشه. دوباره یکم اومدیم جلوتر باز گفتش که سید {بوق} تو هم دیگه پیر شدی، توام دیگه به درد نمیخوری، تو هم باید شهید بشی. گفتم حاج آقا خدا از زبونت بشنوه انشاءالله.
گفت ما مثل میوه رسیده بالای درخت هستیم، اگر نچیننمون، میفتیم زمین له میشیم.
عراق – بغداد
سه شنبه 10 دی ماه 1398
31 دسامبر 2019
ابوفدک المحمداوی
نائب رئیس نیروهای حشدالشعبی عراق
برنامه ریزی این بود که تظاهراتی مقابل سفارت صورت بگیرد. برنامه این نبود که آتشسوزی و آشفتگی صورت بگیرد. مثلا مردم مقابل سفارت تجمع کنند، این یک گزینه بود و گزینه دوم این بود که مقاومت صورت بگیرد و پایگاههای دشمن هدف قرار بگیرند و در واقع جنگی در بگیرد.
تظاهرات در واقع یک برنامه آمریکایی برای تغییر حکومت بود و ما از آن مطلع بودیم و یکی از دلایلی که باعث شد سفر آقای عادل عبدالمهدی برای سومین بار به ایالات متحده آمریکا به تعویض بیفتد، این بود که آنها منتظر بودند تا باز خورد تظاهرات را ببینید و اگر به ثمر مینشست، دیگر نیازی به آمدن ایشان نبود و اگر به نتیجه نمیرسید به آقای عبدالمهدی اجازه سفر به ایالات متحده را میدادند. وقتی تظاهرات صورت گرفت، کلیه برنامهها تغییر کرد و آمریکاییها بر تمام امور مسلط شدند و حتی دیگر به دستورات حکومت عراقی نیز توجهی نمیکردند. اصلا توجهی به خواستههای حکومت عراقی نداشتند و در آسمان عراق به پرواز در میآمدند و فعالیت میکردند. گو اینکه در آسمان ایالات متحده سیر میکنند.
خانه و ستاد و فعالیتها تحت نظر بود. صدای هواپیماهای بدون سرنشین همیشه به گوش میرسید. یک روز پس از حادثه سفارت ایشان به آنجا رفتند، تا از برادرانی که در آنجا تحصن کرده بودند بخواهد که آنجا را ترک کنند. من نیز با ایشان بودم ولی نپذیرفت که همراهیشان کنم و تنها به همراه راننده رفتند. من خیلی نگران شرایط بودم و ایشان را با اتومبیل خودم دنبال کردم.
حاج حامد
از فرماندهان جبهه مقاومت
و با تاکیدات اکیدی که آقای ابوحسن و آقای ابومهدی اینجوری کردند که آقا اینها رو بیرون بکنید، درگیری کشیده نشه؛ خیلی سخت جلو جمعیت رو گرفتن که وارد ساختمون اصلی نشن.
مشاهده کردم که در آنجا تحت کنترل دقیق آمریکاییها است، تا جایی که برجهای کنترل سفارت نقطه تمرکز خود را بر روی جایی که حاج ابومهدی حاضر بودند قرار میدادند. ایشان مورد شناسایی بودند و تمامی تحرکاتشان زیر نظر بودند.
به همین دلیل با همه این اوضاع آقای ابوفدک و دوستان اونجا و بچههایی که اونجا بودند کوشش کردند و جمعیت رو کشیدند بیرون از داخل سفارت ...
سوریه – دمشق
سه شنبه
10 دی ماه 1398
31 دسامبر 2019
رضا
از نیروهای جبهه مقاومت
من در گاراژ رو باز کردم، دیدم عه، حاجی از ماشین پیاده شد. دیدم حاجی یک ماسک به صورتش داره و من حالت شوک بهم دست داده بود. به همین شوک من، حاجی یه خنده بهم زد. ماسکش رو برداشت خندید و گفت چیه رضا؟ گفتم حاج آقا هیچی همین جوری. سلام علیک کردم و گفت رضا تو هنوز مجردی؟ گفتم بله حاجی، تا الان که ما هنوز مجرد موندیم. بعد حاجی اومد داخل خونهشم. خیلیهم حاجی عجله داشت این وسط. اونجا مثلا هیچ فضای آمادهای هم نبود مثلا حاجی بیاد، سردم بود، زمستون هم بود. حاجی هم خیلی طبعش سرد بود، با سرما زیاد رابطهی خوشی نداشت.
تا رسیدیم حاجی اصرار به اینکه دوتا چیز اصرار کرد:
تلفن میخوام.
تلویزیون رو روشن کنید.
تلویزیون چی رو نشون میداد؟ سفارت آمریکا رو ریخته بودند.
تلفن آماده شد. سه تا تلفن زد. یک تلفن زد به ابومهدی، دیگه من اومدم این ور، یعنی جایی که تلفن میزد، من یک خورده اومدم این طرفتر. یک تلفن زد به حامد، یک تلفن هم به احتمال خیلی زیاد، میگم 98 درصد میگم، زنگ زد به آقای شمخانی.
از فرماندهان جبهه مقاومت
چهار پنج ماه قبلش من رفته بودم تهران خدمتشون. یعنی رفته بودم مرخصی، یک سر رفته بودم بهشون سر زده بودم و اینها، دیدم که چند دقیقهای به من گفت بشین. یک چند دقیقهای نشستم باهاش اینها، یک ذره با هم اونجا گریه کردیم. حاجی برگشت گفت: سید، خسته شدم دیگه، گفت عراق منو خیلی خسته کرده ...
سید صادق
از فرماندهان حزب الله لبنان
واقعا خسته بود، خسته از سیاست عراق، خسته از تن خویش، خسته از روابط با بسیاری از برادران، میخواست استراحت کند. او به مصلحت عراق به عنوان عراق و به عنوان یک حکومت فکر میکرد. میگفت اشخاص مهم نیستند. مهم حکومت است مهم حکومتی است که بتواند به مردم خدمت کند او این موضوع را حتی با برادران سیاسی نیز در میان گذاشته بود. در یکی از جلساتی که این هیات حاضر بود و در مورد اشخاص صحبت میکردند و از خوب و بد بودن برخی چیزها سخن میگفتند؛ ایشان به آنها میگفتند به شخصی فکر کنید که بتواند درد عراق را به دوش بکشد، بتواند به مردم عراق خدمت کند. او کلمه سهم خواهی را به میان نیاورد، اما میگفت چرا هرگروه از شما میخواهد که رییس حکومت از میان آنها باشد؟
من ممکنه امروز باشم، فردا نباشم. شماها اگر باهم وحدت نداشته باشید و هماهنگ نباشید و این جبهه رو تشکیل ندید، نمیتونید مقابل این حوادث مهم ... چون عراق یک مکان اصلی است ...
سه شنبه 1 اکتبر 2019 – 9مهر ماه 1398
تظاهرات بزرگی در استانهای مرکزی و جنوبی آغاز شد که مردم نسبت به بیکاری؛ تبعیض و فساد در ساختار حکومت اعتراض میکردند.
از یه جهت بعضی از اشکالات رو میشد به این گروههای اسلامی اونجا نسبت بدی، ولی از طرف دیگه زحماتی که این گروهها کشیده بودند، کارهایی کرده بودند، در واقع مستحق این هجوم و این عملیات روانی نبودند و متاسفانه در بیت شیعی که بزرگترین مجموعه شیعه در عراق هست، یک ناهماهنگی و ناهمگونی عجیبی وجود داشت.
تظاهرات در روزهای بعدی با حمله به ادارات و بخشهای دولتی به خشونت کشیده شد و در نجف و ناصریه با دخالت پلیس؛ عدهای از متعرضین کشته شدند. با شدت گرفتن تظاهرات؛ دولت عادل عبدالمهدی، نخست وزیر عراق استعفا داد.
بسیاری از جریاناتی که حتی ارتباط نزدیک با خود گروههای عراقی و گروههای شیعه داشتند، بعضیهاشون حتی وارد این تظاهرات شدند. نمیدونستند حادثه چیه؟
در ارتباط با آقای دکتر عادل، آمریکاییها خیلی خسارت دیدند، خسارت بزرگ دیدند.
اما بن بست سیاسی در عراق با خشونت و تحصن در میدان التحریر بغداد وارد فاز جدیدی شد؛ به صورتی که نشان میداد ارادهای خارج از اراده مردم؛ بن بست سیاسی عراق را خواستار است.
حاج حیدر
از فراماندهان جبهه مقاومت
اومدن خود ترامپ در عین الاسد، زمانیکه به ایشون تماس گرفتند، ایشون فرمودند که شما اومدنتون غیر قانونی بوده و شما بر ما وارد نشدید. ایشون بیاد، ما دعوت رسمیاش بکنیم بیاد بغداد، بله من میرم استقبالش.
میدان التحریر به عنوان مقر اصلی معترضان بخشی از شهر بغداد را تبدیل به یک منطقه جنگی کرده بود.
و حساب میکردند که اگر آقای عادل ادامه پیدا بکنه این نخست وزیریش، حتما لطمه به منافعشون وارد میشه و اونها دیگه کمر همت رو بستند و به هر شکلی شده حکومت ایشون رو ساقط بکنند و ساقط هم کردند.
حاج قاسم و حاج ابومهدی، نگاه خاصی نسبت به تظاهرات داشتند و میگفتند که این مردمی که تظاهرات کردند، مردم مظلومی هستند و حق و حقوقی دارند. درسته که سفارت تلاش کرد که از حضور این مردم سوءاستفاده کند و تلاش کرد با احساسات مردم بازی کند، ولی در واقعیت این مردم یک سری خواستههای مشروع و حقیقی داشتند و به ما و برادران سیاسی میگفتند: لازم است که تظاهرکنندگان پیروزمندانه به خانههایشان بازگردند و نه با حالتی شکست خورده.
ابوایمان
مسئول استخبارات حشدالشعبی
نقشی که شهید حاج قاسم سلیمانی و حاج ابومهدی در مقابل اهداف تظاهرات ایفا کردند آمریکاییها را واقعا آزرد.
عراق – بغداد
سه شنبه 10 دی ماه 1398
31 دسامبر 2019
عادل عبدالمهدی
نخست وزیر وقت عراق
در آن شب در حدود ساعت 9 آقای ترامپ با من تماس گرفت. همانطور که میدانید 31 دسامبر آغاز سال میلادی است و در ایالات متحده جشن به پا میشود و از من تشکر کرد که این موضوع را به پایان رساندم و گفت این افراد چه کسانی بودند آیا ایرانی هستند؟ گفتم خیر، آنها عراقیهایی بودند که در مورد موضوع قائم تظاهرات کردند. ما به وزیر دفاع آمریکا آقای اسپر هشدار داده بودیم و گفتیم که این کار تبعات خطرناکی به همراه خواهد داشت. پاسخ داد ما ایرانیها را به خوبی نمیشناسیم، شما بهتر از ما آنها را میشناسید. من گفتم ایرانیها میگویند ما خواهان جنگ نیستیم و شما نیز میگویید ما خواهان جنگ نیستیم. این مکالمه تلفنی حدود ربع ساعت ادامه داشت.
گفتند: شما مذاکره کنندگان ماهر و زبردستی هستید، هر کاری میتوانید برای این مسأله انجام دهید، ما آمادیگی پذیرش آن را داریم. میتوانی در هر زمانی با من مستقیما تماس بگیری. این موضوع را تا جایی که به یاد دارم دوبار تکرار کرد. ما آمادگی شنیدن صحبتهای طرف ایرانی را داریم، ولی از ایران اصلا راضی نبود. سعی کن با ایرانیها تماس بگیری و ما نیز آمادگی داریم. امیدوارم حامل خبرهای خوبی در سال جدید برایمان باشی.
سوریه – دمشق
سه شنبه 10 دی ماه 1398
31 دسامبر 2019
ما به حاجی گفتیم که اینجا نمون، گفت خب باشه. من اینجا نمیخوام بمونم. گفتیم خب برنامهتون چیه؟ حاج آقا گفتند که من میرم لبنان، یا چهارشنبه آخر شب برمیگردم یا پنج شنبه.
دیگه نشستیم تقریبا تا ساعت شد تقریبا دوازده، یک بعد از شب
بعد حاجی قبل از اینکه بخوابه گفت که، پرواز کی داریم برای بغداد؟ گفتم حاج آقا من فردا سوال میکنم، بهتون میگم.
حاج قاسم سفری قبل از آخرین سفرش که در آن به شهادت رسیدند به عراق داشت، که در تاریخ 22 دسامبر در منزل حاج ابومهدی نشستی داشتیم. این نشست، نشست بسیار مهمی بود که در آن موضوعات محرمانه مطرح میشد، زیرا آمریکاییها معاون وزیر خارجه آمریکا را به عراق ارسال کرده بودند. او به عراق آمد و به مسئولان عراقی اعلام کرد که آمریکا به عراق آمده و بیشتر از این نیز به آن (عراق) خواهد آمد و هرگز از عراق خارج نخواهد شد و این به معنای اجازه گرفتن از شما نیست. این چنین صحبت میکرد.
نوری المالکی
نخست وزیر سابق عراق
مگر من نبودم که توافقنامه چارچوب استراتژیک و همکاری در زمینههای مختلف را با آمریکا امضا کردم؟ ایران از من سوال نکرد که چه چیزی را امضا نمودید؟ زیرا که این یک امر داخلی عراق است و ما معتقدیم که عراق میتواند از همکاری آمریکا بهره ببرد؛ ولی اگر آمریکا بخواهد برای مثال در امور عراق دخالت کند یا اینکه عراق را به عنوان سکویی برای ضربهزدن به کشورهای دیگر استفاده کند میگوییم نه.
نیروهای نظامی آمریکا در توافقنامه سال 2011 از عراق خارج میشوند و چیزی جز حضور سیاسی و روابط دیپلماتیک از آن در عراق باقی نمیماند و هر آنچه که در زمینه آن با دولت توافق بشود، ولی حضور نظامیش در سال 2011 به پایان رسید. لذا این امر مردود است که آمریکا دوباره بیاید و خواستار حضور نظامی باشد، این نوعی از اشغالگری جدید است و این اشغالگری با مقاومت رو به رو خواهد شد.
حسین موسویان
دیپلمات سابق ایرانی
سردار سلیمانی یک نیروی کاملا عملگرا، واقع بین و نه تنها یک ژنرال، واقعا یک دیپلمات بود.
گفتم که میاد یا نمیاد حاجی؟ گفت که اومد ... اومد و بلافاصله رفت بیروت.
لبنان _ بیروت
چهارشنبه 11 دی ماه 1398
اول ژانویه 2020
تقریبا ساعت یک بود رسید بیروت. گفت که من میخوام زود برم یک جوری ترتیب بده که من زود برگردم، میخوام امشب برگردم. گفتم حالا چه عجلهای دارین؟ حالا یک شب بمون. گفت نه جلسه دارم، میخوام برم. من تماس گرفتم با دفتر آقا سید، صحبت کردم. چون نمیخواستیم مزاحم برنامههای آقا سیدم بشیم، معمولا هماهنگ میکردیم دیگه. چون ایشون برنامههای از قبل تنظیم شده داشت معمولا. گفت حالا خبر میدیم به شما و اینها. دوباره حاجی پرسید چی شد؟ گفتم که خب الان پرسیدین، بزار یکمی صبر کن میپرسیم، هماهنگ میکنیم. گفت من عجله دارم، میخوام برم ... خیلی عجله داشت.
گفت نه، من کار خاصی ندارم، فقط یه سلام و علیکی میکنم و زود تمام میشه و یک ساعت بیشتر کار ندارم. اینها هم برنامهشون رو بهم نزنن.
بعد گفت حالا من تا تو هماهنگ میکنی، من یک سر میرم منزل شهید حاج عماد، یک سری به خانواده شهید حاج عماد میزنم.
فاطمه مغنیه
دختر شهید عماد مغنیه
حاج قاسم همیشه وقتی به لبنان میرسید، ابتدا به دیدار سید حسن نصرالله میرفتند و بعد به منزل ما میآمدند. این بار برعکس ابتدا به خانه ما آمدند و بعدا به دیدار سید حسن رفتند. وقتی از هواپیما پیاده شدم و به محل اقامتم رسیدم، دیدم تسبیحم نیست. بعد رو کرد به مادرم و گفت که تسبیح دارید؟ مادرم رفت و یک کیسه تسبیح برایش آورد. عموجان دستش را در کیسه فرو کرد و یک تسبیح از تربت امام حسین(ع) را برداشت.
نشستیم به صحبت و اینها، خب خیلی ایشون سرحال بود. خیلی با نشاط بود. عجله داشت، ولی هول نمیزد. یه آرامش خاصی هم داشت.
مصاحبه سید حسن نصرالله با صدا و سیما
باهمدیگه شوخی میکردیم، و حاج قاسم از همیشه راحتتر بود. احساس خوشبختی میکرد، علیرغم اینکه دل مشغولیهای فراوانی در جاهای دیگری داشت. به تعبیر شما خیلی سرحال بود.
چیزی که برادران حاج قاسم و حاج ابومهدی دنبال میکردند، لزوم حفظ عزت دولت و شهروندان عراقی بود. آنها به دنبال تبعیض در حمایت یا موضع گیری خود نسبت به عراق برای تقویت موقعیت اهل تشیع نسبت به اهل تسنن، یا کردها و یا کردها نسبت به اهل تسنن نبودند؛ بلکه به عراق بعنوان یک کشور نگاه میکردند و این دیدگاه از یک استراتژی خوبی برخوردار است. زیرا اگه به عراق به دیدگاه حمایت از اهل تشیع نگاه میکردند آسیب آن بسیار بزرگتر بود.
ابوعلی البصری
از فرماندهان مقاومت و حشدالشعبی عراق
وجود حاج قاسم فعال و موثر بود و آمریکا به اهمیت وجود ایشان واقف بود و میدید که حاج قاسم شبانه در حلب سوریه بودند و در روز بعد از آن در موصل و صحرای موصل عراق حاضر میشد و در روز دیگری در جای دیگری است. لذا آمریکا مراقب حرکتهای وی بودند.
دکتر علی خفاف
دستیار شهید ابومهدی و معاون اجتماعی حشدالشعبی
فعالیتهای حاج قاسم آشکار بودند و در بسیاری از مواضع به خصوص در میدان نبرد ما یا برادران در جبهه به رابطهای نیروهای آمریکایی اطلاع میدادند که حاج قاسم در اینجا حضور دارد لذا اشتباها اینجا را بمباران نکنید و بعد اعلام کنید که مرتکب اشتباه شدیم، حاج قاسم به تنهایی سوار موتور میشد و به خط مقدم میرفت.
حاج آقا؛ دیدگاه خاصی داشتند. میگفت ما در این نبرد (البته نظر ایشان تا درجه بالایی درست بود) در عراق و سوریه، نیازمند درجه بالایی از ثبات و شجاعت و پایداری بودند.
معمولا وقتی میآمدند برادران دفتر دوربین را میآوردند و تصویربرداری را شروع میکردند، گاهی اوقات نیز این کار را نمیکردند؛ ولی این دفعه آخر خود ایشان به آنها گفتند، آنها را صدا زد و گفت دوربین کجاست؟ آن را بیاورید.
حتی یک چند تا عکس گرفت، بهش گفت عکس رو بیار ببینم عکس چه جوری در اومد؟ نگاه کرد گفت ها، این خوبه.
این آخرین دیدارمان بود، من به ایشان گفتم حاجی خواهش میکنم به بغداد نروید، اوضاع در آنجا نگران کننده است. به من گفت: نه باید بروم. چارهای ندارم.
موقعی که حاجی میاد توی دفتر آقای حجازی، اونجا داشت لباس عوض میکرد و آماده بشه بره، فاطمه زنگ میزنه و {بوق} جواب میده، بعد گوشی رو میگیره و میگه حاجی رفت؟ میگه نه، داره آماده میشه. میگه حاجی من یک چیزی یادم رفته، حتما باهاش صحبت کنم.
به ایشون گفتم: عمو وضعیت (عراق) خوب نیست و برای شما بسیار خطرناک است. عمو جواب داد: ببین امروز چه روز زیباییه و هوا بسیار لطیف و خوبه.
من پای تلفن نبودم ولی یکی از دوستان ما اونجا بود، شنیده بود که دختر شهید پرسیده بود که اینها معمولا حاجی رو به عمو خطاب میکردند، پرسیده بود که عمو کجا میری؟
بعد حاجی با خنده بهش میگه: عمو! من به سوی قتلگاه خود میروم!
یکی از برادران عزیزی که در لبنان هست و خب مورد تهدید دشمن هست و رژیم صهیونیستی به دنبال اون هست معمولا، اونجا بود موقع خداحافظی حاجی، که داشت ایشون سوار میشد که بره به سمت دمشق، حاجی بهش گفت که فلانی به عربی هم بهش گفت، گفت که حواست جمع باشه این خنجر دشمن روی گلوی تویهها، مراقب باش. اون گفت که نه، خنجر دشمن روی گلوی شماست. حاجی هم خیلی حالت آرام و ریلکسی داشت، گفت من که آمادهام. شاید این آخرین کلامی بود که من از ایشون شنیدم بعد از چند دقیقه دیگه سوار ماشین شد و رفت.
از نیروهای جبهه مقاومت
آقا سید به من زنگ زد گفت {بوق} برای بغداد چه پروازهایی دارید؟ اتفاقا تو فرودگاه بودم رفتم دفتر ترافیک، گفتم که برای چه روزهایی بغداد دارید؟ گفتش که ما پروازمون جهت روز جمعه است. گفتم که وضعیت جا چهطوره؟ گفتش که پرواز ما فوله، اومدم تو دفتر از خط امنمون زنگ زدم به حاج آقا، گفتم حاج آقا هواپیمای سوریا الایرلاین جا نداره، میگه پروازمون چارتره، فوله. گفت زنگ بزن به اجنحه الشام. اجنحه الشام یک شرکت خصوصی سوریه. زنگ زدم به مدیرعاملش، تو منزل بود. از خط شهری با ایشون صحبت کردم. گفتم حاج آقا، میگه ما پنج شنبه ساعت 19:20 دقیقه پرواز داریم برای بغداد، گفت بهت خبر میدم. بعد از ده دقیقه، گفت شیش تا جا بگیر.
حاج آقا روی خط امن بهم زنگ زد گفت کجایی؟ گفتم حاج اقا فرودگاهم. گفت به دفترم زنگ بزن. با خط امن به دفترم زنگ بزن. ما زنگ زدیم گفتیم سلام آقا، علیک السلام. آقای برادر؟ گفتم جانم حاج آقا؟ گفت یک بلیط دیگه هم بگیر. خودت هم باید بری.
رضا
از نیروهای جبهه مقاومت
ساعت سه، سه و نیم صبح بود. حدود یک ربع به چهار دیدم چراغهای اتاقهاش همهاش روشنه. یک خورده نزدیک در حاجی شدم، گفتم برم حاجی رو صدا کنم، یعنی کارهاش رو انجام بدم؟ ندم؟ دیدم از تو اتاقش صدای شعر حماسی میاومد، در مورد شهدا میخوند، در مورد مثلا ... انگار حال و هوای جنگی ... با خودم گفت حاجی چرا میخونه این موقع صبح؟
سوریه – دمشق
جلسه فرماندهان
پنجشنبه 12 دی ماه 1398
دوم ژانویه 2020
حاج اقا رفتش قبل از اینکه ما صبحونه بخوریم پای تخته ...
شروع کرد نوشتن ...
حاج آقا میره پای تخته، نه که نره، اما مثلا هر 20 تا جلسه، 10 تا جلسه بگیم ...
12 تا بند یا 11 تا حالا یادم نیست، اینها رو نوشت. حدود شیش تا هفت بند هم سمت راست صفحه نوشت...
که ما عین دست خطش رو داریم. خوب بود بالاش مینوشتیم تدوین سیاستهای راهبردی پنج سال آینده، چهار سال آینده، مثلا یه چیزی باید مینوشتیم.
عصری زنگ زد گفت من شب ساعت 11:30، 12 پرواز دارم و دارم میام و اولین باری بود که گفت من نمیرم خضراء، مستقیم میام پیش شما. پرسنل اجنحه زنگ میزنن به کلیه مسافرهای پرواز بغداد که آقا پروازتون به جای 7:20 دقیقه شده 10 شب. پرسیدیم چرا 10 شب؟ همون شب فرودگاه دمشق یک فرودگاهی که در زمستان مه آلود میشه، مهاش هم سنگینه، یعنی بهش میگن ویزیبلیتی، دید صفره. دید خلبان نسبت به باند فرودگاه صفره.
تو همین که میخواستیم نزدیک بشیم{بوق} اومد.
به حاجی گفت که پرواز تاخیر خورده.
شیش هفت نیستش رفته 10 شب.
حاجی یک کمی ناراحت شد، گفت آه. یه همچین حالتی تو چهرهاش ... من به حاج آقا گفتم، که بلافاصله گفتم پس اینجا نمون. از صبح تا حالا اینجا بودیم، خوب نیست جامون رو عوض کنیم. جا رو عوض کن. که حاجی گفت باشه میریم.
حاجی هیچ وقت انقدر طولانی اینجا نمیموند. از صبح مونده بود حاجی. جایی که از لحاظ ما شاخصه اونجا. یعنی همه آدم قرمزها اومده بودیم اون تو.
همیشه بهترین آدمها اگه بدترین همراهان رو داشتند شکست میخوردند؛ بالعکس هم بوده، بدترین آدمها بودند بهترین همراهان رو داشتند، پیروز شدند. ما تو تاریخ زیاد داریم.
گفت من میخوام برم عراق، تا صبح نمیتونم بخوابم. گفت من اصلا ... انقدر مهمه فردا برای من، فردا روز سرنوشت ساز عراقه.
برای سه ماه فرصت التماس میکردند. به یاد دارم که روزی خدمت شهید حاج قاسم رسیدیم گفت: با شما کاری دارم اما قبل از اینکه بگویم نزد سید حسن نصرالله بروید، بعد از آن پیش من بیایید، من به بیروت رفتم تا سید حسن نصرالله را ببینم. به او گفتم: موضوع چیست؟ حاج قاسم موضوعی داشت اما چیزی نگفت! چرا؟ سید گفت: آمریکاییها در ترک عراق جدی هستند درخواست میکنند برای این کار مهلتی به آنها داده شود. سه ماه آتش بس بدهید تا در این مدت آنها فرصت کنند تا بدون اهانت از عراق خارج شوند. من گفتم: نظر شما چیست؟ سید گفت: معتقدم شما این مهلت را بدهید. حاج قاسم از شما خجالت میکشد که بگوید عملیات بر علیه آمریکاییها را متوقف کنید (این ماجرا برای سال 2011 بود) اما به شما میگویم که عملیات را متوقف کنید.
چون تلفنی نمیخواستیم موضوعات مطرح بشه، اومدن حاجی رو من رفتم به آقای ابومهدی خبر دادم. حاج حامد به من گفتش که به ابومهدی بگید که رفیقتون امشب میان. دوسه نفر بیشتر مطلع نبودن.
رفتم گوشی رو برداشتم، دیدم که آقای ابومهدیه، ابومهدی مهندس. گفت از دوستمون چه خبر کی انشاءالله برنامه؟ گفتم یک مقدار تاخیر داره پرواز، قرار بود هفت شب باشه بعد تاخیر خورده بهخاطر شرایط آب و هوایی، دیگه شده بود 10 شب. من دیگه از اتاق اومدم بیرون، یک دو سه دقیقهای گذشت، دیدم صدام میکنه سید، دیگه اومدم تو. گفت کی برنامهی ما؟ گفتم که حاج آقا یک دو سه ساعت دیگه. من یک چند دقیقه دیگه گفتم که شاید حاجی کار داشته باشه وایستادم اونجا، دیدم که حاجی بهش اون ظاهرا اصرار میکنه داره بهش میگه که من خودم میام اونجا، حاجی من خودم شنیدم ازش، گفت آقای ابومهدی ما داریم میایم دیگه، شما نمیخواد بیای خودت فرودگاه. فقط محمدرضا رو بفرست بیاد، محمدرضا جابری رو بفرست بیاد، دوباره باز دیدم که ظاهرا اون اصرار کرد، که دوباره باز حاجی بار دوم تکرار کرد گفت بابا ابومهدی ما شب میایم میبینیمت، شما دیگه خودت نمیخواد بیاید.
پیغام به آقای عادل رسید، چون صبح ساعت هشت صبح ایشون با آقای دکتر عادل جلسه داشتند. آقای دکتر عادل گفت که من به حاج آقا بگین تشریف نیارن من میرم خدمت ایشون ایران. حاجی خدا رحمت کرده، چیزی که میگفت که من نمیمونم اونجا.
نامهای فرستادن سعودیها که من میخوام نامه رو خودم بگیرم، ببرم ایران. ببینم موضوع موضوع نظر سعودیها چیه.
صدام زدن گفتن که حاجی داره میره، یونس بدو حاجی داره میره.
همینجا ... همینجا که حاجی ماشین سوار شد و خداحافظی کردن و رفتن دیگه.
سوریه – دمشق
خانه امن – 3 ساعت تا پرواز
پنجشنبه 12 دی ماه 1398
دوم ژانویه 2020
یونس
مستشار نظامی ایران در سوریه
اینها رو عامر برای من تعریف میکنه. میگه تو خونه که رفتیم نشستیم، میگفت حاجی رفت تو اتاقش. بعد من که تو راهرو رد میشدم میدیدم حاجی نشسته جلوی میزی که آینه داره، یک چیزایی مینویسه. بعد بلند میشه میاد بیرون. میاومد بیرون مینشست پنج دقیقه با ما، باز دوباره میرفت. یک حالت بیقراری داشت.
حاجی وقتی میخواستن حرکت کنند، حسین آقا اومد، من داشتم تو آشپزخونه به کارهام میرسیدم. حسین آقا اومد گفت رضا سریع سریع، بیا حاجی تو سالن وایساده کارت داره. گفتم حسین آقا نگاه دستم کفیه. گفت نه، سریع سریع حرکت کن، بدو حاجی منتظرته. حالا بچهها ... میخواست ماشین حرکت کنه حاجی گفته من رضا رو ببینم. رفتم داخل اتاق دیدم حاجی و گفتم در خدمتم. حالا آستینم بالا زده، دستم همه خیس. حاجی اومد به سمت من. وقتی حاجی اومد به سمت من، من دوییدم به سمت حاجی، من خجالت کشیدم. چون حاجی دویید به سمت من. بغلم کرد و گفت آقا رضا اذیتت کردیم، ببخشید حلالمون کن. یک نوازشی کرد و گفت خداحافظ و اینجوری رفتش.
بی سیم دستم بود حاج اقا رو بی سیم با من رمزدار صحبت میکرد. وضعیت چهطوره؟ کی آمادهای؟ ما هم بهش گفتیم ده دقیقه دیگه آمادهایم. بعد ده دقیقه دیدم یک کارتن برای من آورد. این کارتن توش انار بود، گفت این کارتن رو هم با خودت میبری اونجا میدی تحویل.
رسیدیم فرودگاه که بریم گفت وایستا، وایساتد یک نگاهی به بالا کرد و یک نگاهی به پایین گفت، خب برو الان. میگفت رفتیم نزدیک وسط باند که رسیدیم، گفت وایستا. یه نگاه باز کرد، یک نگاهی اینور آسمون کرد و گفت حالا برو.
از فرماندهان جبهه مقاومت
من تا دم در اسکورتشون کردم آوردم داخل فرودگاه، قبل از اینکه مثلا به این فینگری که هواپیما بهش وصله، من وایستادم. دیدم محافظها نیومدن هنوز. من وایستادم اومدم به همین سمت راننده، به حاج عامر گفتم که حاج عامر، محافظها نیومدن. مگه جلوتر از ما نیومدن؟ دیدم حاجی با عصبانیت گفت بریچی وایستادی اینجا؟ گفتم حاج آقا هم فینگر شلوغه، جمعیت توشه. شما یک کم زود اومدین، هم اینکه محافظها ... گفت نه، بریم سوارشیم، اینجا واینستید.
گفت برای اولین بار وقتی که رسیدیم گفت برو زیر پله هواپیما.
در حین مسافر سوار کردن یعنی چهار پنج تا، شیش هفت تا مسافر بیشتر دیگه نمونده بود دیدم یک دفعه بدون اطلاع به من، مثلا بگه آماده باش یا هماهنگ باشین، دیدم ماشین اومد پای پرواز، بعد گفت {بوق} کجایی؟ گفتم حاج آقا من سر جامم. پشت بیسیم زیاد توضیح نمیدیم که کجاییم؟ چی نیستیم؟ با اینکه بیسیم هم مال مجموعه است و ...
سوار شد و مسافر هم تموم شد و محافظها هم تو همین فاصله رسیدن و همه سوار شدند. حسین پورجعفری معمولا تو این سفرها میاومد و میرفت، در حدی که سید کاری ندارید؟ خداحافظ. این بار حسین پورجعفری اصلا پای پله وایستاد. گفتش که سید ما تو رو خیلی اذیت کردیم، این دفعه هم از من ناراحت نشو. من گوشی رو برداشتم به تو خبر بدم که ما داریم میایم، حاجی گفتش که نمیخواد زنگ بزنی. {بوق} اینجا هست؟ گفتم که حاج آقا هستش. گفتش دیگه هستش، نمیخواد خبر بدین. میریم همینجوری دیگه.
از نیروهای جبهه مقاومت
حاج آقا کلاه سرش بود، ماسکی هم که حاج آقا زده بود، هیچیاش مشخص نبود. یعنی صورت حاج آقا اصلا مشخص نبود. بعد شهید پورجعفری بغل دستش نشسته بود. بعد شهید هادی طارمی، بغل دست من نشسته بود و شهید شهرام و شهید وحید هم، پشت سر حاج آقا بودن.
دیگه در هواپیما رو بستن. تقریبا ساعت 10:20 دقیقه 10:30 به وقت اینجا، دیگه پرواز حرکت کرد رفتش.
حاج آقا در طول مسیر خواب بود. من و شهید طارمی، بغل دست هم نشسته بودیم. پاشو دراز کرد گل بهروتون گفت کفشم قشنگه؟ گفتم آره، مبارک باشه. گفت میدونی چه بلایی سرم اومد؟ گفتم چه بلایی سرت اومد؟ گفت رفتم زینبیه زیارت کردم، نماز خوندم، دعا کردم، بدون کفش موندیم. آقا سید فهمید سریع دستور داد رفتن همین مال شام سیتی سنتر، یک کفش برامون خریدن و آوردن. این کفشه خوبه؟ گفتم ان شاءالله به دل خوش به پا کنی. بعد اقای طارمی گفت با اجازهات 10 دقیقه میخوام قرآن بخونم. گفتم ما رو هم دعا کن. گفت چشم. دست برد جیب کاپشنی که تنش بود، قرآن مجید رو در آورد یک 10 دقیقهای، بالای 10 دقیقه، قرآن خوند بوسید و گفت دعاتم کردم. گفتم خدا طول عمر بهت بده.
امشب ساعت 12 قرار است یکی از پایگاههای حشدالشعبی در منطقه سبز بغداد مورد حمله قرار گیرد.
احمد
از نیروهای امنیتی حشدالشعبی
با کردم – از نزدیکان شهید ابومهدی – تماس گرفتم و گفتم چنین اطلاعاتی به دست ما رسیده و شما به حاجی موضوع را بگویید.
ابوفدک المحمداوی
نایب رئیس نیروهای حشدالشعبی عراق
من تا ساعت 11:30 دقیقه شب منزل حاج ابومهدی بودم. داشتیم درباره وضعیت موجود بحث میکردیم. در خصوص اینکه از نظر امنیتی در مقابل این وضع موجود باید چه کار کنیم و آمریکا در چه حال است. حاج ابومهدی خسته بود پشت به سمت اتاق خوابش رفت ما هم تصمیم گرفتیم که به خانههایمان برویم.
کرم مجددا به من زنگ زد و گفت دوستت میخواهد شما را ببیند. من به خانه ایشان رفتم و کرم را در سالن دیدم. حاجی لباسهایش را عوض کرد و بیرون آمد. در این حین دکتر علی الخفاف آمد.
در دستش عصایی بود. کنار ایشان ایستادم و گفتم که شرایط جسمی شما اجازه حرکت زیاد به شما نمیدهد.
گفت من و احمد برای چند ساعت جایی میرویم و برمیگردیم.
به ایشان خیلی اصرار کردم که وضع امنیتی خوب نیست. موقع آمدن یک اکیپ آمریکاییها را نزدیکیها مقر دیدم. موضوع را به ایشان اطلاع دادم.
من نمیدانستم که قرار است به سمت فرودگاه برویم. فکر میکردم حاج ابومهدی میخواهد اطلاعاتی که در مورد وضع امنیتی منطقه منتشر شده است را مشاهده کنند.
حاج قاسم وقتی در مورد موضوعی تصمیم میگرفت، دیگر با کسی بحث نمیزد. حاج ابومهدی هم همینطور بود.
دکتر خفاف گفت اجازه بدهید با شما بیام. گفت داروها رو بدهید و بروید. دکتر گفت نه منتظر میمانم.
با ایشان از پلهها پایین آمدیم. دونفر از بچهها را صدا کردند و گفتند ماشین را آماده کنید. به صورت خصوصی در حال صحبت با آنها بود. ما نفهمیدیم چه میگفتند برای اینکه کاملا خصوصی حرف میزدند.
موبایلهایش را به منشی تحویل داد و به یکی از نیروهای محافظ گفتند که تنها میرویم.
همه ما و کسانی که به صورت خاص به ابومهدی نزدیک بودند از آمدن حاج قاسم بیخبر بودیم.
با ابومهدی در ماشین نشستیم و کرم رانندگی میکرد، ما نمیدانستیم به کجا خواهیم رفت.
فرودگاه بغداد
ساعت 00:30 دقیقه بامداد
جمعه 13 دی ماه 1398
سوم ژانویه 2020
اعلام کردند که هواپیما در حال ارتفاع کم کردنه و نشستن در فرودگاه بغداد هستیم. تو این پرواز حاج آقا از زمان ورود به هواپیما تا زمانی که هواپیما چرخهاش رو زد، زمین حاج آقا کاملا سرش اینطور بود، شهید پورجعفری بغل دستش خوابه خواب.
وقتی از گیت اول بازرسی فرودگاه بغداد رد شدیم، حاج ابومهدی گفت برای بازگشت به منطقه سبز بغداد 4 یا 5 ماشین آماده کنید. در این حین یک ماشین ون مشکی دیدیم که پارک کرده بود. کرم به آنها با چراغ علامت داد شهید محمدرضا شیبانی از ماشین پیاده شد و حاجی هم برای سوار شدن به ماشین دوم رفت. من هم پشت سر ایشان پیاده شدم و در ماشین دوم را باز کردم تا همراهشان بروم. شهید ابومهدی گفت: تو همین جا کنار کرم بمان! کارهایی که گفتم را هماهنگ کنید. آنها رفتند و ما دور زدیم و برگشتیم و در کنار مسیر خروجی ماشین را پارک کردیم.
اولین شخصی که پیاده شد بعد از اینکه پله به هواپیما چسبیده بود حاج اقا بودند با یک کیف کوچیکی که همیشه همراهش بود. یک ماشین مشکی پای پله بود. این پله هواپیماست، پیاده شد یک ماشین اومد دقیقا چسبیده به پله. سوار ماشین شد که چسبیده بود به هواپیما، ماشین یک ده بیست متر رفت جلوتر. منتظر بود که بقیه همراهها سوار بشن. ماشین رفت دوتا ماشین پشت سر هم ماشین مشکی که اول حاج آقا توش بود رفت، بعد ون پشت سرشون راه افتاد.
حاجی گفت من ربع ساعت دیگه میام اما کمی تاخیر کرد کرم گفت: دیر کردند، تماس بگیرم، گفتم: آره دیر کردند. پرسید تماس بگیرم؛ گفتم نه پیام بفرست.
پاسخ شهید محمدرضا این بود که: ما به سمت شما در حرکتیم.
در همین زمان بود که صدای انفجاری آمد. یعنی بعد از مدت کوتاهی این اتفاق رخ داد.
شیخ علی
مسئول امنیتی حشدالشعبی
در اولین تماس به ما خبر از وقوع انفجاری در فرودگاه بغداد دادند. معلوم نبود که کیفیت انفجار چگونه بود. شاید اصابت یک موشک باشد اما هر چه بود خبر اصابت و شلیک بود.
ابتدا نگران شدیم اما مطمئن بودیم که برای ابومهدی اتفاقی رخ نداده.
بعد از مدتی معلوم شد که شلیک از سوی یک هواپیما بوده است و دو ماشین هستند که به وسیله پهباد آمریکایی مورد اصابت قرار گرفتند.
خلبان درخواست سوخت کرد. ماشین سوخت اومد پای پرواز، وصل که کرد یک دفعه مهندس اومده گفت که قطع کردن سوخت رو. نمیدن به ما. پرسوجو کردم، گفتند که فرودگاه بغداد تا اطلاع ثانوی بسته است. گفتند چرا؟ گفت به دلایل امنیتی.
در همین شرایط کرم با محمدرضا تماس میگرفت اما او جواب نمیداد.
ابوایمان
مسئول استخبارات حشدالشعبی
ساعت یک یا یک و چهل و پنج بود که با تماس از خواب بیدار شدم تماسی بود از طرف احمد همراه ابومهدی. گفتند یک انفجار صورت گرفته؛ ما در ورودی فرودگاه بودیم که یکسری تحرکات عجیب و غریب از سوی نیروهای امنیتی صورت گرفت و حتی نیروهای ویژه مبارزه با ضد تروریست عراق نیز در ورودی فرودگاه بغداد حضور دارند. گفت آنها ابتدا اقدام به انداختن لیزر سبز – هشدار امنیتی – به سمت ما کردند و پس از آن به سوی ما حرکت کردند.
احمد
از نیروهای امنیتی حشدالشعبی
به ما دستور دادند که با نیروهایمان وارد فر.دگاه شویم.
بعد از پنج دقیقه متوجه شدیم که ماشینهای هدف گرفته شده متعلق به تشریفات حشدالشعبی است.
ما از آمدن حاج قاسم با خبر بودیم؛ اما زمان مشخص آن را نمیدانستیم.
حدس زدم که قرار بوده میهمانی بیایید به همین دلیل به حاج ابومهدی زنگ زدم.
صدای تلفنهای حاج ابومهدی را در اتاق میشنیدیم موقع رفتن آنها را با خود نبرده بود. تلفنهای خودش دوتا گوشی موبایل بود، صدایشان را میشنیدم.
حدود بیست بار بیشتر تماس گرفتم و کسی جواب نمیداد.
حاج حامد به من زنگ زد گفت حاج حیدر یک خبر بسیار بدی برات دارم، ولی انشاءالله که صحیح نیست.
یک خبر فوری را روی صفحه یکی از این شبکههای ماهوارهای دیدم، اعلام میکند که فرودگاه بغداد با موشکهای کاتیوشا مورد حمله قرار گرفته است.
به تماس گرفتن ادامه دادیم اما جوابی دریافت نمیکردیم.
نمیدانستیم این ماشینی که در حال سوختن است همان ماشین حاجی ابومهدی است یا اینکه محمدرضا رانندهاش است یا حتی اینکه حاج قاسم با آنها بوده و بقیه افراد چه کسانی هستند.
دکتر علی خفاف
دستیار شهید ابومهدی و معاون اجتماعی حشدالشعبی
دیگه صبر نکردم و به دوستان گفتم که به سوی فرودگاه میروم. اگر حاجی برگشت به من خبر دهید، سوار ماشین شدم و حرکت کردم. در همین موقع بود که تماسهای تلفنی شروع شد و همه از من سراغ حاجی را میگرفتند. من از اضطرابی که دوستان داشتند بیشتر مضطرب میشدم. موقعی که رسیدم ماشینها در حال سوختن بودند و اتش هم هنوز وجود داشت و آتشنشانی مشغول کار بود.
یکی از برادران مسئول را بیدار کردم و به او گفتم با ایران تماس بگیر، و از جزئیات موضوع باخبر شو، زیرا با تلفنهای بغداد تماس میگرفتیم و برادران را نمییافتیم. مثلا با ابومهدی و دفترش تماس گرفتیم و کسی پاسخ نداد.
اون وقت شب تلفن بیوقتی بود. تلفن رو که برداشتم، دوستان لبنانی بودن. گفتند که حاجی قرار بود بره عراق، شما خبر دارید رفت؟ نرفت؟ کی رفت؟ گفتم که قرار بود سر مغرب عصر و مغرب اینها قرار بود بره. اگر تغییری تو برنامهاش نباشه علیالقاعده الان باید رسیده باشه.
مستقیم به سمت فرودگاه رفتیم و حدود بیست دقیقه بعد از انفجار در محل حادثه بودیم بعد شروع به تفتیش کردیم.
از وجود این همه نیروهای امنیتی و فرماندهان تعجب کردیم. کلی ماشین پلیس و افسر در آنجا وجود داشت.
حاج حامد
از فرماندهان جبهه مقاومت
ما اطلاعاتی داریم که یک سری، حداقل بعضی از کسانی که در اونجا بودند از حادثه مطلع بودند. میدونستن که حادثهای میخواد اتفاق بیفته. وگرنه ساعت 2 شب چهطور یه سیستمی، تیمی میره همه اسناد رو جمع میکنه.
بچههایی که با محمدرضا شیبانی کار میکردند در آنجا حضور داشتند، افرادی از فرودگاه هم در صحنه بودند داخل لباسها را بگردم شاید سندی پیدا کنم.
مسئول امن حشد برادر شیخ علی با من تماس گرفت و گفت حاجی محمدرضا شیبانی مورد هدف قرار گرفته است.
اولین ماشین را که بررسی کردیم هنوز در آتش بود و زغال شده بود. ماشین برادران محافظ بود، مشخص نبود چه کسانی در آن حضور دارند. در آن چیزی که متعلق به ابومهدی و حاج قاسم باشد را پیدا نکردم.
هادی العامری
رئیس ائتلاف فتح در پارلمان عراق
تقریبا ساعت 1:30 دقیقه یا 2 بود که پسرم من را از خواب بیدار کرد و گفت انفجاری در مسیر فرودگاه رخ داده میگویند که این موضوع مربوط به ابومهدی و حاج قاسم است.
در مسیر فرودگاه بودم که ابوحسن عامری با من تماس گرفت و گفت ابوفدک موضوع چیست؟ گفتم: ظاهرا محمدرضا مورد اصابت قرار گرفته و شهید شده است. گفت ابومهدی هم بوده؟ گفتم من یک ساعت پیش نزد ابومهدی بودم و او رفت که در اتاقش بخوابد معقول نیست آنجا باشد. گفت: خدا به تو بشارت دهد.
به سمت ماشین آتش گرفته بعدی رفتم ... ماشینی متعلق به شهید ابومهدی که معمولا با آن تردد میکرد، در آن جسد شهید محمدرضا شیبانی وجود داشت. یعنی جرئی از ان باقی مانده بود دستی که فرمان را گرفته بود و انگشتری هم در دستش بود و آثاری از وسایل همراه (حاج قاسم و حاج ابومهدی) هم مشاهده میشد.
بعد از گذشت 40 دقیقه ماشین سوخت اومد. سوخت رو زدیم و هواپیما مسافرگیریاش رو کرد و هواپیما تیکاف کرد و اومدیم دمشق، بعد از یک ساعت و چهل دقیقه تاخیر.
با ایران تماس گرفتم گفتم شما خبری چیزی دارید؟ و اونا هم اظهار بی اطلاعی کردند. هیچکس اطلاعی نداشت تو ایران.
اولین تماسم با آقای سردار قاآنی که جانشین ایشون بود گرفتم، گفتم ماجرا یه همچین اتفاقی شده، حادثه اتفاق افتاده. ساعتهای 2 بود تقریبا، که ایشون گفت مطمئنی؟ گفتم مطمئنیم
یکی از برادران صدایم کرد و گفت این دست حاج قاسم است. به مکانی که دست افتاده بود رفتم...
یک انگشتر داشت، دستی که یک انگشتر داشت، این انگشتر رو میشناختم برای شهید سلیمانی بود ولی بیشتر بررسی کردیم.
به شما گفتم که در وضعیت آشفته و پر اضطرابی به سر میبردیم. با صراحت بگویم حتی در مورد امنیت اجساد دو شهید نگران بودم.
بعد از مدتی چند کیف پیدا کردیم که در آن چند پاسپورت و تعدادی انگشتر بود. مستندانی بود که نشان میداد اینها برای حاج قاسم و همراهان است که توسط شهید پورجعفری همراه همیشگی حاج قاسم در سفرها حمل میشود.
من شهید ابومهدی را قبل از اینکه از ساختمان بیرون برود دیده بودم. کاملا شکل و شمایل لباسهایش را میدانستم. شلوار، کت، عینک، پیراهن و ساعتش و حتی کفشهایش رو وقتی میپوشید، چون من در کنارش بودم و برای همین همه اینها در ذهنم بود. دوستان من رو صدا کردند. قسمتی از پشت سر بود که کمی مو و بخشی از گردن را شامل میشد. رنگ مو خاکستری بود و باز هم شک کردم که این بخشی از موی ابومهدی است یا نه؟! چون موی ابومهدی کاملا سفید بود. از بچهها خواستم برایم آب بیاورند. مو را شستم تا ببینم سفید است یا نه...
در درون خودم میگفتم که یکی از آنها زنده ست. یکی از آنها سوار ماشین نشده و یا از مسیر دیگری رفته است. از دست دادن هر دو نفر همزمان خیلی سخته... نمیخواستم باور کنم و هنوز هم باور نکردهام.
به گشتن ادامه دادم. دیگران همین کار را میکردند. تا اینکه ساق و کف پا سمت راستی را پیدا کردم. از جمله درمانهایی که برای ابومهدی انجام میدادیم، طب سنتی بود. برای اینکه زانوی ایشان مشکل داشت . وقتی پا را پیدا کردم اطمینان یافتم که متعلق به حاج ابومهدی است. دیگر نای ایستادن نداشتم و بدون اراده در خیابان نشستم. پا در دستم بود و همه ظاهرش را میدانستم...
بعد شرایطی بود که ما واقعا ابهام بود برامون اینها میخوان چیکار بکنن، حالا حاجی رو زدند یکی بعدی یکی بعدی، لذا ایجاد امنیت و حفظ مسئولین رده یک و اساتید برای ما یکی از مسائل حیاتی و مهم بود.
صراحتا ترسیده بودم و نمیدونستم که اجساد رو کجا ببرم برای همین اجساد را به سردخانه وزارت دفاع در فرودگاه مثنی بغداد بردم. ما در آنجا امکانات و کنترل بیشتری داشتیم.
ابوفدک المحمداوی
نایب رئیس نیروهای حشدالشعبی عراق
ما میدانستیم که شهادت حاج قاسم بر اوضاع موجود در روسیه، ترکیه، سوریه، لبنان، فلسطین و عراق تاثیر خواهد داشت؛ ما میدانستیم که نه در عراق قطعا در منطقه تغییراتی رخ خواهد داد.
از نیروهای جبهه مقاومت
رسیدم منزل دیدم {بوق} پسرم داره گریه میکنه. گفت استشهد عمو. گفتم مِن عمو؟ گفتم عمو حاج. سریع گذاشته بود روی المنار، گفت نگاه کن. خشکم زد.
اینجا جای شهید حاج قاسم سلیمانی هستش و اینجا جای بقیه شهدایی که با ایشان بودند.
نوری المالکی
نخست وزیر سابق عراق
تصمیم به ترور حاج قاسم از گذشته وجود داشت. در زمانی که او به شهادت رسید تنشها بسیار بالا گرفته بود. آمریکا از حاج قاسم بسیار خشمگین بود. از وضعیتاش در سوریه بسیار ناراحت بود. تمام برنامههای آمریکا برای ساقط کردن نظام بشاراسد شکست خورده بود و مسئول این شکست را حاج قاسم میدانستند. در ائتلاف جنگ علیه یمن شکست خورده بودند و باز مقصر را حاج قاسم میدانستند. و مسئولیت موشکهایی که از غزه به سمت رزیم صهیونیستی شلیک میشد را متوجه حاج قاسم سلیمانی میدانستند. بر این اساس تنشها روز به روز بیشتر میشد و حکومت آمریکا را به این تصمیم رساند که باید از دست این مرد خلاص شود.
رضا
از نیروهای جبهه مقاومت
رفتیم به سمت همون منزل. ما رفتیم پایین تو اتاق حاجی من دیگه. من اصلا ... خودم نمیدونستم اصلا دست خودم نبود، اصلا نمیدونستم دارم چیکار میکنم. پسری بود گفت: چیکار داری میکنی گفتم من نمیدونم. گفت رضا راهت اینه، جادهات اینه، کجا داری میری؟ اصلا تمام. هیچی اصلا یادم نمیومد نمیدونستم روزه، شبه، خورشید هست، آدم هست. اصلا هیچی یادم نبود. ذهنم به هیچ جا خطور نمیکرد. اصلا قبول نمیکردم رفتم داخل اتاق حاجی خب سجاده حاجی بود و دیگه باهمون حالی که داشتم فقط تونستم سجاده حاجی رو برگردونم سرجاش که فقط اینکه سجاده وا نمونه. دیدم کنار میزشون یک نامهای هست. زیر یک قلم و خودکارم بود روش انداخته بود. بعد این کاغذ و برداشتم چشم افتاد به این کاغذ. گفتم این کاغذ چیه؟ همینجور نشسته نگاه کردم تو دستام دیدم خداوندا مرا پاکیزه بپذیر خداوندا عاشق دیدارتم.
از فرماندهان جبهه مقاومت
دیدم همچین مثل سیر و سرکه داره گریه میکنه. گفتم رضا چی شده؟ گفت آقا سید حاجی میدونسته میخواد شهید بشه. رضا چی میگی؟ گفت این کاغذ رو بگیر بخون.
سید اکبر
از فرماندهان جبهه مقاومت
نامه رو آوردن اینجا، بعد مستقیم آوردن اینجا و که خدا منو بیامرزه و خدا ... که معروفه با دست خطش، آوردن اینجا. قشنگ یک محشری شد اینجا. توی همین اتاق، محشری شد نامه رو خوندن. من خودم هنوز نمیتونم اون نامه رو بخونم. هنوز نمیتونم بخونم.
حادثه ترورشون رو ما در کرمان پیگیری کردیم تیمی که آمده بود برای ترور ما تیم رو گرفتیم با همه امکاناتش، با روز، با نوع، با چی، با همهچی. طراحی آمریکاییها این بود، اسرائیلیها... با دستگیریهایی که ما انجام دادیم که این رو بندازن گردن داعش، بگن آقا در داخل ایران، خودشون مخالف حاج قاسم جمهوری اسلامی بودند. آمدند این کار را کردند و در یک انفجاری که میخواست اونجا انجام بشه، یک تعدادی میخواستند به شهادت برسند. خب اینم کاملا یک ماه دو ماه قبل این حادثه کشف شد. بعد این حادثه من بهش گفتم حاج آقا دیگه اینها هیچ امیدی در ایران ندارند رو ماجرای شما، چون تموم شد سه سال کرده بودن، به این نتیجه رسیده بودند الحمدالله اون توطئه کشف شد.
وقتی آمریکاییها حاج قاسم را شهید کردند ارزیابی درستی نداشتند و نمیدانستند که میلیون نفر در ایران و عراق در تشیع ایشان شرکت میکند. اگر این را میدانستند به این صورت ایشان را شهید نمیکردند. میتوانستند یک ماشین بمب گذاری شده بر سر راهشان بگذارند و بگویند این کار داعش بوده است. چرا ترامپ گفت که این کار ما بود؟ لزومی نداشت؟ آنها اعتقاد داشتند که مردم عراق و کسانی که در تظاهرات شرکت داشتند برای به شهادت رساندن حاج قاسم جشن میگیرند. دو ماه بر علیه ایران در عراق تظاهرات بود هزینههای زیادی کرده بودند. پمپئو گفته بود که عراقیها برای شهادت حاج قاسم جشن میگیرند. همان شب در توییتی از تشیع بزرگ شهدا تعجب کرد. از اخراج قوای آمریکایی از عراق توسط پارلمان تعجب کرد. از حضور شخص نخست وزیر – آقای عادل عبدالمهدی – در تشیع تعجب کرد. برای این موضوعات برنامهریزی نکرده بودند و البته نمیتوانستند هم برنامهریزی کنند.
شیخ قیس الخزعلی
دبیرکل جنبش عصائب اهل عراق
انتقام خون حاج قاسم و حاج ابومهدی برگردن همه ماست. ما عراقی- عرب و مسلمان و شیعه معتقد به علی بن ابی طالبعلیه السلام نخواهیم بود مگر اینکه انتقام خون حاج قاسم و حاج ابومهدی و ما بقی شهدا را از این قدرت طاغوتی و استکباری بگیریم.
حسین موسویان
دیپلمات سابق ایران
روزی که ایران زد پایگاه رو چند روز بعد من رفته بودم آمریکا دیگه، یه آمریکایی به من میگفت که این زن برایان هوک چند روز خواب نداره تا صبح، میلرزه تن و بدناش و گریه میکنه میگه برایان تو رو میکشن، چون تو شریک بودی تو قتل حاج قاسم. یعنی اینطوری لرزه افتاده بود به بدن اینها.
روزی خواهد رسید که خوشحالی را به قلب حاج قاسم و حاج ابومهدی هدیه میدهیم. این زمانی است که کل نیروهای آمریکایی را در حالی که شکست خوردهاند را از عراق اخراج کنیم.
شما را که اذیت و معطل نکردیم؟
نه اینطور نبود. سخن گفتن در مورد حاج قاسم زیاد است و تمام نشدنیست. نقشی که او داشت نباید فراموش شود. حالا ممکن است کسی بترسد اینها را بگوید نه باید گفت! در سوریه نقش داشت و اگر ممکن بود برای سوریه اتفاقی رخ دهد در عراق نقش داشت و اگر نبود ممکن بود برای عراق اتفاقی رخ دهد. در زمان مبارزه با داعش در عملیاتی هلیکوپترها امکان حضور نداشتند، به همین دلیل به هواپیماهای سوخو احتیاج پیدا کردیم.
ایشان به نزد رهبر ایران رفت و گفت عراق هواپیمای سوخو نیاز دارد. هفت هواپیمای سوخو را مسلح به موشک کردند و به ما دادند و از آن استفاده کردیم تا توانستیم حمله کنیم.
بعد به هواپیمای بدون سرنشین احتیاج پیدا کردیم. سریع یک پایگاه برایمان ساخت، به سلاح نیاز پیدا کردیم – یادم است که برای آخرین بار که ابومهدی را دیدم موقع رفتن به او گفتم یادت است که روی همین سکو با هم نیازها و قراردادهای سلاح را تنظیم و امضا میکردیم ... اینگونه مسائل برای ما پیش رفت. در این جنگ او از ما حمایت کرد ... نمیتوانیم برخی چیزها را بگوییم ...
نقد مستند :
1 - یکی از نقاط قوت مستند، کنار گذاشتن برخی ملاحظات همیشگی و مستندساز برای اولین بار اقدام به مصاحبه و نمایش برخی از چهره های امنیتی نموده است.
2 - با وجود اینکه داغ شهادت سردار سنگین است، اما مستند صرفاً احساسی نیست و بلکه توانسته منطقی پیش رود.
3 - یکی از نقاط ضعف مستند، حجم بالای مصاحبه ها میباشد که تا حدودی در لحظاتی مخاطب عام را خسته مینماید.
برای تایپ خلاصه مستند و آپلود عکس ها زمان زیادی گذاشته شده است لذا لطفا در صورت استفاده از این مطلب ، نام منبع و لینک (سایت سیمابان) را استفاده فرمایید
مستند بی تربیت ( بیتربیت )، روایتی است از بیان اشتباهات سیستم آموزشی کشور که مسئولیت تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان امروز و نسل آینده را به عهده دارد.
در حالی که سند بومی تحول نظام آموزش و پرورش که بعد از انقلاب نوشته شده است و سال ها در غفلت مسئولان خاک میخورد در مقابل خواستار اجرای سندی همچون 2030 هستیم که با فرهنگ و مذهب ما همخوانی ندارد.
این مستند 32 دقیقه ای در سال 1399 با کارگردانی سید حسین امام جمعه ساخته و در آستانه شروع به کار دولت دوازدهم در مرداد ماه 1400 انتشار یافت.
متن مستند :
کتاب، دفتر، نیمکت چوبی؛ هنوزم که هنوزه تو خیلی از ماها یه حس عجیبی رو زنده میکنه. نمیدونم، به قول امروزیها یه حس نوستالژیک.
یه حسی که ما رو با خودش میبره به عمق اقیانوس خاطراتمون.
شبهای پرتلاطمی که مجبور بودیم به عشق یه مهر صد آفرین تا دیر وقت بیدار باشیم و فرداش مجبور بودیم خمیازههای اول صبحی رو سر صف با استرس قورت بدیم و خلاصه کلی خاطرات تلخ و شیرین.
نتیجه اینکه ماها شدیم دسته گلهای اون شیوه تعلیم و تربیت. البته این استرسها واسه ما بودند و با تغیراتی که آموزش و پرورش کرده، دانش آموزان نه تنها دیگه طعم استرس رو نمیکشن، بلکه تو یه محیط شاد و جذاب رشد میکنند و با مهارتهایی که یاد میگیرند کاملا آماده حضور در اجتماع میشن.
ایمان، تقوا و عمل صالحی که پاسخ سوالهای دینی بود در مدارس با کار عملی اینجوری یاد میگیرند.
یا به جای اینکه بخوان مثل ما با کلی منت پول تو جیبیشون رو یه خورده بیشتر کنند، یاد گرفتن نون بازوی خودشون رو بخورن و با این وضع اقتصاد به خانواده هاشون فشار نیارند.
دیگه مثل ما پولشونو تو قلک نمیریزن تا روز به روز ارزشش کمتر بشه.
به جاش اینجوری اونو خرج ارتقای سطح علمی کشور میکنند.
محدودیت براشون هیچ معنایی نداره و همیشه در هر زمان و مکان حتی تا پاسی از شب آماده کار تیمیاند.
ورزشکار شدند و الان دیگه مدرسه، حکم باشگاه و زنگ تفریح و کلاس، حکم سالن کشتی رو براشون داره.
تک بعدی نیستن و به جز ورزش هنرمند هم هستند و هنر نویسندگی رو هم یاد میگیرند.
علاوه بر نویسندگان، هنرمندانی را هم داریم که از نسل پیکاسو و داوینچی، که مدرسه رو به چشم یک دفتر نقاشی و کارگاه منبت کاری نگاه میکنند. و اما دیگه خبری از تنبیه با شلنگ و چوب و خطکش نیست و به جاش معلمها دست در دست دانش آموزشها محیط شادی رو برای رشدشون فراهم میکنند.
نبض جهان لحظهای از تبوتاب نمیافته و محیط اطراف ما دائما در حال تغییره. تغییر و تحولی که اگر نباشه، رشدی هم اتفاق نمی افته.
البته تب و تاب تغییر، فقط تو طبیعت خلاصه نمیشه و هرجا که سر برگردونیم نشانههایی از ضرورت این تغییر تحول رو میبینیم.
ساختار آموزش و پرورش هم از این قاعده مستثنی نیست.
نیازمند شدیم به تحول در آموزش و پرورش.
و همه دنبال یک طرح نو در انداختنن، یعنی دنبال اینن که یه چیز جدیدی رقم بخوره.
طرح نویی که همه دنبال در انداختنشن، طرحیه که ضمن تحول در آموزش و پرورش، در باغ سبزی رو برای رهایی دانش آموزان از وضعیت موجود نشون بده.
البته این علاقه وافر به طرحی نو، منحصر در زمان ما نیست و نیاکان ما هم قدمهایی رو برای تغییر و تحول برداشتند.
تغییراتی که سابقه اون برمیگرده به سالهای قبل (1357)....
نه نه، باز هم عقبتر ...
فتحعلی شاه قاجار، یک ولیعهد لایق داشت به نام عباس میرزا. عباس میرزا بعد از شکست سنگین تو جنگ با روسها، درگیر یه سوال مهم شد و براش پاسخهای متنوعی کشف کرد. اون همش از خودش میپرسید چهجوری میتونیم پیشرفت کنیم؟ جامعترین جوابی که نظر عباس آقا رو جلب کرد، مسئله مدارس و نظام آموزشی رایج در کشورهای غربی بود. با این سوال بود که جرقهی اولین تحول در سیستم آموزشی کشور، در ذهن اون شکل گرفت و جوابش رو با فرستادن چند تن از امیدان این مرز و بوم به خارج از کشور، برای یادگیری شیوههای مدرن پاسخ داد. تاریخ ورق میخوره و انگار مسیر افتتاح شده توسط عباس میرزا پیروانی هم پیدا میکنه. پیروانی که سعی دارن مسیر غربی عباس میرزا رو بومی کنند.
ایشون میرزا محمد تقی خان فراهانی هستند که البته ماها بیشتر به نام امیر کبیر میشناسیمشون، که تصمیم به بومی کردن این مسیر گرفتن. این شد که با تاسیس مدرسه مدرن حکومت ایران به اسم دارالفنون، قدمی در راستای تغییر برداشت تا از نفوذ اجنبی جماعت در ایران کم کنه و خودش روی تعلیم و تربیت ماموران و کارشناسان حکومت ایران نظارت کنه، ولی متاسفانه گلچین روزگار اجازه نداد که ثمرات این مدرسه رو ببینه.
بعد از امیر کبیر تاریخ از فردی به نام میرزا حسن خان تبریزی، معروف به رشدیه یاد میکنه. کسی که دومین مدرسه از مدارس نوین رو تو ایران تاسیس کرد و از چمدون سوغاتیهاش از بیروت، آموزش الفبایی که تو مدارس فرانسوییها دیده بود، به نظام آموزشی ما هدیه کرد. شاید هم به همین خاطر بود که هر مدرسهای رو که تاسیس میکرد، عدهای بهش حمله میکردند و خرابش میکردند.
اما نفر چهارم این مسیر ایشون بود. {رضاخان}
وقتی که رضا پالانی، ره صد ساله رو با عنایت انگلیسیها یک شبه طی کرد و به رضاشاه تبدیل شد، تصمیم به اصلاح نظام آموزشی با ممنوعیت حجاب در مدارس گرفت. نکتهی جالب این تغییرات، تاسیس مدارس پیشآهنگی بود که مدیریت اون رو آمریکاییها به عهده داشتند. راه عباس میرزایی که توسط امیر کبیر یه خورده کج شده بود، این بار با تلاش رضاخان به مسیر اصلیش برگشت و جاده مستقیمی شد که انتهاش به غرب میرسید. و خلاصه مشکل همه اینها کپی برداری از رو دست غربیها بود و نیاز به شکل بومی خودمون داشتیم. در واقع نیاز به یک انقلاب داشتیم.
پیروزی انقلاب اسلامی یک تحول بزرگ تو منطقه و جهان بود و انگار مردم دیگه فهمیده بودند که با تغییرات جزئی نمیشه، این نظام طاغوتی رو اصلاح کرد و باید یک تحول رقم زد. یک دگرگونی اساسی.
خیلی زود این ادبیات از انقلاب، وارد سیستم آموزشی شد و مسئولین دست به قلم شدند.
ابتدای انقلاب که در شورای عالی انقلاب فرهنگی در دهه 60، دلسوزان کشور و تا حدی متخصصین، مینشینند و سندی مینویسند برای تغییر بنیادی در آموزش و پرورش. متاسفانه اون سند بعد از رحلت حضرت امام و تغییر دولت، به حاشیه گذاشته میشه و عملا اجرا نمیشه. البته اتفاقات خارج از سندی خوبی میافته.
اتفاقهایی که با ارائه چند طرح و اصلاحیه در دستور کار قرار گرفت.
مثل اصلاح کتابهای درسی، معاونت پرورشی، تربیت معلم یا اجرای یه سری از طرح ها مثل طرح کاد، پیشتازان، سمپاد، مدارس قرآنی و یه سری طرح های دیگه. ولی در عمل همه این طرحها تغییراتی رو در قسمتهای سطحی آموزش و پرورش ایجاد کرد.
هرچند آموزش و پرورش، با گذشت زمان قیافه خوشگلتری پیدا کرد، ولی همچنان حرکتش روی همون ریلی بود که مقصد مبهم و تاریکی داشت.
متاسفانه عمق فاجعه تازه داره خودش رو نشون میده.
آروم آروم نبض آموزش و پرورش از تب وتاب میافته و انگار فقط با یه شوک جدی میتونه به حیاتش ادامه بده.
منتها ما خیلی فاصله داریم با وضع مطلوب، سندی باز دوباره در سال 90 تصویب میشه، البته از سال 83 تا 88 طول میکشه تدوین این سند، افت و خیزها و نوسانات زیادی داشته تدوین این سند. نهایتا در سال 90 سند تحول بنیادین آموزش پرورش به تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی میرسه.
سند تحولیکه به دستور رهبری تدوین شده بود، جدیترین شوکی بود که بعد مدتها آموزش و پرورش به خودش دیده بود و میتونست زندگی رو به پیکر نیمه جون تعلیم و تربیت کشور برگردونه. یک شوک اساسی که دانش آموزان رو به اون ایدهآلی که باید باشند نزدیک کنه.
سند 63 صفحهای که برای همه چیز تدبیر کرده بود و تونسته بود منتقدانشان رو هم تا حد زیادی راضی کنه. مثلا تو فصل هفتم سند مسیری طراحی شده، تا با یه برنامه ریزی دقیق دانش آموز مهارتهای جذاب و متناسب با دوره تحصیلیشو یاد بگیره که با مجموعه این آموزشها در آینده دیگه نگران شغل و درآمد و اینجور چیزها نباشه.
یا اینکه تدبیر شده بود دانش آموز تو تمام مدت تحصیلش، خدمات مشاورهای دریافت کنه، اونم نه فقط تو زمینههای مرتبط به درسش، بلکه تو موضوعات مختلفی مثل سلامت جسم و روان و حتی مشاورههای تخصصی برای آیندهاش.
سند تحول مثل طرحهای قبلی، پایتخت محور نبود و نگاه ویژهای به مناطق محروم داشت. مثلا مصوب شده بود بچهها تو مناطق محروم هم امکان شرکت در دوره پیش دبستانی با تاکید بر آموزشهای اجتماعی و قرآنی رو داشته باشند.
یا یکی دیگر از ویژگیهای این سند، طراحی و تدوین برنامه آموزشی و تربیت متناسب با تفاوت در نقشهای دختران و پسران بود.
در واقع با اجرایی شدن این سند دیگه تو نظام آموزش و پرورش، مدرک گرایی، حفظ محوری، آسیبهای اخلاقی و تربیتی نوجوانان، دیگه جایی نداره.
هر وزیری هم که میاومد کلی وعده و وعید برای اجرای سند میداد و اتفاقا معتقد بود که سند کاربردیه.
حمید رضا حاجی بابایی (1388-1392)
و تحول بنیادی بر تمام زوایای گوناگون آموزش و پرورش خواهد تابید
علی اصغر فانی (1392-1395)
اهتمام به اجرایی شدن سند تحول بنیادین آموزش و پرورش
سید محمد بطحائی (1396-1398)
از همین امروز تحول در نظام آموزش و پرورش رو بر اساس سند تحول بنیادین با جدیت آغاز کنم.
محسن حاجی میرزائی (1398)
سند تحول بنیادین تعلیم و تربیت یک دستاورد بزرگیست برای نظام آموزشی ما.
اما خب نتیجه این همه قول و قرار، چی شد؟
این تلاش جمعی، این فکر جمعی رقم خورد، اما آیا اینکه در اجرا چه چیزی رقم خورده. در اجرا، خب بله، در اجرا تقریبا هیچه. به این معنی که خب از همون چیزی که تو خود اون سند نوشته شده، چقدش اجرا شده مسئله داریم.
طبق سند تحول، فصل هشتمش، میگه که اینکه آقا! این سند تحول باید گزارش اجراش سالانه بیاد در شورای انقلاب فرهنگی.
چند تا، توی این 9 سال چند تا گزارش گرفتند اینها از اجرای سند تحول؟
یعنی شما اگر صد و مثلا 30 تا راهکار توی سند نوشته شده، از 130 تا راهکار امروز باید گزارش داده بشه، که بگین از این 130 تا راهکار، چند تا راهکارش اجرایی شد. این گزارش رو باید شورای عالی آموزش پرورش بده.
تنها گزارشی که از روند اجرایی سند تحول تا همین الان موجوده، گزارشی که مرکز پژوهشهای مجلس منتشر کرده. و تو این گزارش راهکارهایی که تو سند ذکر شده رو به این سه دسته تقسیم کرده.
کوتاهترین ستون این نمودار، از میزان راهکارهای «اجرا شده» خبر میده. خبری که اصلا خبر خوبی نیست
ایشون دبیر شورای عالی آموزش و پرورش هستند. شورایی که سند تحول رو تصویب کرده و در واقع نظارت اجرای سند هم به عهده ایشونه.
میشه گزارشهایی که به شورای عالی انقلاب فرهنگی تحویل دادید، منتشر بکنید لااقل بخشیاش رو.
نه دیگه اونها گزارشهای درون سازمانی بودند.
بسیاری از مشکلات آموزش پرورش رو، در موضوعی میدونم که اسمش رو گذاشتم کوچکانگاری آموزش پرورش.
این کوچکانگاری، همیشه در نگاه حاکمیت به آموزش و پرورش جریان داشته و موضوع جدیدی نیست. ولی در مورد سند تحول همون طوری که تو فصل هشتم این سند اومده، شورای عالی انقلاب فرهنگی، جایگاهش جایگاه تصمیمگیر و ناظر بر فرآیند تحوله.
بعد شورای عالی آموزش و پرورش، مسئول بررسی و تصویب و ابلاغ سیاستهای اجرایی این سنده، و اما دولت و مجلس هم مسئولیت مستقیم نسبت به این سند دارند.
همین وزارت آموزش پرورش، با همین کارکردی که ما ضلع توسعه برای اون قائلیم، با همین نگاه حداقلی، آیا برای همین عزمی وجود دارد که تحول ایجاد کنیم یا نه؟
که اقایون وزرا براشون، نه آقایون وزرا، برای سیاستگذاران کشور به غیر از رهبری رو اگر استثنا بکنیم، هیچکسی فایلی به اسم آموزش پرورش تو ذهنش وجود نداره.
نداشتن فایل آموزش و پرورش، یعنی رئیس جمهور حاضر نباشه تو جلسه با وزیر شرکت کنه و بعد ایشون هم استعفا بده و علتش هم یه چیزی دیگه اعلام بکنه.
ربیعی- سخنگوی دولت وقت: ابتدای هفته استعفاشون رو به رئیس جمهور محترم دادند و در استعفا نوشتهاند که به علت حضور در مجلس ...
معاون اول رئیس جمهور در مراسم معارفه وزیر جدید آموزش و پرورش گفتند که بطحائیخودش استعفا داد و من وقتی خبردار شدم که با استعفای او موافقت شده بود. این استعفا در ایام تعطیلات عید فطر بود و من آن را در موبایل دیدم و تعجب کردم که چرا وی هوس مجلس به سرش زده است
بطحائی – وزیر مستعفی: به بنده برخورد، وقتی من برای یک موضوع مهمی و فوری در آموزش و پرورش، وقتی رو از رئیسم میخوام و ایشون این وقت رو نمیگذاره، اما برای دهها کار دیگه تو حوزه سیاست خارجی، تو حوزه نفت، ساعتها وقت میگذاره، ولی 5 دقیقه، 10 دقیقه، به من وقت نمیده، به من حق بدین که به من برمیخوره. خب من صبح استعفا رو نوشتم، خبر دارم که بعدازظهر بدون اینکه حتی یک پرسوجویی بشه که آخه تو چه مرگته؟ که واقعا تو کلت به دیوار خورده میخوای بری مجلس؟ یا نه چیز دیگهایه؟ نه از طرف رئیسم، نه از طرف مثلا معاون ایشون، از آبدارچی دم در. یک زنگی به من بزنه، آبدارچی بگه فلانی تو به عنوان وزیر آموزش و پرورش، واقعا چه مرگته که تو این شرایط میخوای بری واقعا؟
چون نظام فکری دولت، منطبق بر نظام فکری تمدن موجوده، نظام فکری در واقع لیبرال یا نئو لیبرال داره بر اون حاکم میشه به تعبیر آقایون، اونی که وقتی داره اینجوری فکر میکنه، دیگه خیلی دنبال این نیست که سندی رو بیاد پیوست بکنه برای اجرا شدنش، که بوی مثلا فرهنگ بومی خودمون رو بخواد بده. اصلا دنبال این نیست. ته تهش اینه که میگه آقا ببین همینجوری که تو خیلی از مسئلههای دیگه میگه آقا بریم مدیر وارد کنیم، همینجوری که تو مسئله اقتصادی، دستش به اون طرف درازه، خیلی نباید تعجب بکنیم که برای تحول تو آموزش و پرورش دستش به اون طرف دراز بشه بره سند آموزشی 2030 رو بیاره. اصلا نمیشه تعجب کرد
و البته خب مجلس هم دغدغهای برای اجرایی شدن سند نداره و مجموع مطالبه اونها از وزرای آموزش و پرورش خلاصه میشه به این که حقوق و مزایای معلمها چی شده و چی نشده.
جالبتر اینکه مجلس حتی یه بار هم وزیر یا رئیس جمهور رو برای موضوع به این مهمی صدا نکرده. وقتی عزم و اهتمامی نیست، باعث میشه قوانینی تصویب بشه که اتفاقا در تضاد با سند تحوله. مثلا قانونی که باعث شد معلمهایی که حتی کمترین آموزش رو ندیدهاند، به صورت رسمی استخدام آموزش و پرورش بشند و سر از کلاس بچهها در بیارند.
مجری خبر: مجلس با کلیات طرح اصلاح قانون تعیین تکلیف استخدامی معلمان حق التدریس و آموزش یاران نهضت سواد آموزی موافقت کرد و این طرح ...
اوج فعالیت شورای عالی آموزش و پرورش هم در این حد بوده که طی این 10 سال فقط زیر نظامها یا همون برنامههای اجرایی این سند رو تصویب کنه.
شورای عالی آموزش پرورش به عنوان یک رکنی که باید میاومد حمایت میکرد از این سند برای اجراش، جایگاه فرادستی رو نداشت که حمایت بکنه. این ضعف مدیریتیه در آموزش و پرورش.
و شورای عالی انقلاب فرهنگی هم که طبق قانون، مسئولیت نظارت بالاتر نسبت به سند رو داره، تا امروز قدم از قدم برنداشته.
شورای عالی انقلاب فرهنگی هم که تعطیله اصلا، یعنی شورای عالی آموزش و پرورش انصافا پرکاره، اما خوش کار نیست. یعنی زیاد کار میکنه، اما خوب کار نمیکنه. شورای عالی انقلاب فرهنگی که نه خوش کاره، نه پرکاره، تعطیله. به ویژه در این دولت که کاملا تعطیل شده، تقریبا میشه گفت تعطیله.
شورای انقلاب فرهنگی که اشاره کردید بر اساس سند مسئولیت داشت که این عزم ملی رو رقم بزنه. همه دستگاهها رو به صراحت خود سند باید میآورد کنار آموزش پرورش قرار میداد.
اما دلسوزان کشور همیشه و همه جا هم، بیحال و بی اراده نیستند.
علی الظاهر قراره سر این سند هوو بیاد.
روحانی: من از این 2030 نخواهم گذاشت، تا آخر دولت دوازدهم دنبال میکنم.
وقتی 5 سال از تصویب سند گذشت و طبق قانون زمان بازبینی سند تحول رسیده بود، مسئولین به جای بررسی موانع اجرای سند تحول، یک تحول دیگهای رو رقم زدند.
کارگروهی برای اجرایی شدن این سند چیده شده، یک هیئت دولت کوچولوست. رئیس این کارگروه کیه، وزیر آموزش پرورش. دبیرش کیه، دبیر یونسکو در ایران.
25 شهریور 1395 ابلاغیهای صادر میشه که طی اون از تمام وزارت خونهها، تا صداوسیما و حتی بهزیستی کشور کارگروهی شکل میگیره که هرچه سریعتر مواد جهانی سند 2030 رو به اجرا در بیارند.
ای کاش هوویی که سر سند تحول آوردن، فقط همین بخشنامه بود.
بند محکمی که به این بخشنامه اضافه میشه، تیر خلاصیه به پیکرهی نیمه جان سند تحول.
اما این بند رو محکم کرد آقای جهانگیری، دولت این بند رو توی مصوبه هیئت وزیراش محکم کرده. بند 3 اش این رو میگه، تمام مصوبات این کارگروه لازم الاجراست. کی داره این حرف رو میزنه؟ معاون اول رئیس جمهور. کی داره این حرف رو میزنه؟ مصوبه هیئت وزیران. یعنی هیچ دستگاه دیگهای حق تخلف و تخطی از این مصوبات اینجا رو نداره.
بندی که همه دستگاههای اجرایی کشور رو به خط میکنه:
3- دستگاههای اجرائی برای تحقق اهداف برنامه آموزش 2030 موظف به اجرای تصمیمات کارگروه میباشند.
عرضم اینه که، تمام توان دولت اومد پای کار این سند. 30 تا کارگروه براش درست کردند.
30 تا کارگروه درست کردند، ریز کردند. که اون چون طبق سند آموزشی 2030 که وجود داشت، باید کشورها میاومدند اون رو بومی کشور خودشون میکردند. هفتاد و خوردهای صفحه، شد سیصد و هفتاد و خوردهای صفحه، تو ایران.
شورای انقلاب فرهنگی هم که حال رسیدگی به این مسائل رو نداره.
استاد رحیم پور ازغدی: چرا جلسات شورا مکرر تعطیل میشده تو این سالها؟ حال غیر از این چهار پنج ماه اخیر که اونم الان میگم چی بود. چرا دستورات غرب و سازمان ملل، بر خلاف قانون اساسی و بدون نظر نهادهای قانونی اینجا(ایران) مستقیم از اونجا میگیرند، اجرا میکنند، بودجه میگذارند و به اونها گزارش میدهند. و اینجا به بحث هم نمیگذارند، خلاف قانون هم هست
روحانی: آقای دکتر دانش، خب جزو باز دوستانیست که در این اواخر به ما ملحق شده بودند در آموزش و پرورش.
البته این تلاشهای بی وقفه و به خط کردن تمام ظرفیتهای کشور بینتیجه هم نبود و اتفاقا خیلی زود به ثمر رسید.
ببینید چه اتفاقی افتاد ما ظرف یک سال و یکی دو ماه از شروع شدن اجرایی شدن سند آموزش 2030، توسط یونسکو تقدیر میشیم. میدونی برای چی تقدیر میشیم؟ به عنوان کشور برتر در اجرایی شدن سند آموزش 2030 در آسیا و اقیانوسیه.
وقتی توان دولت بیاد پای کار، میشه این.
2030 هر چهقدر هم که بد شه، یک خوبی داشت. اونم اینکه ثابت کرد مسئولین عزم و اراده جدی برای اجرای تحول رو دارند، فقط به شرطی که پای سند تحول در میون نباشه و برچسب فرنگی خورده باشه.
آموزش و پرورشی که کمیتش لنگ تامین حقوق کارکنانشه و ریاضی، شیمی، هندسه و حتی دین و زندگی رو فقط نمره میبینه، دیگه چه انتظاری میشه ازش داشت؟
اهمیت تربیت صحیح نسل آینده، روز به روز داره کمرنگ میشه و الان با بحران جدی تربیت مواجهایم و بیشک تو چند سال بعد با یک نسل «بیتربیت» مواجهیم
روشنی کلاسهای درس آیندگان کشورمون به نفسهای پاکیه که تو این کلاسها نفس زدند و شرط خاموش نشدن این چراغ، اراده و عزمیه که همه ما باید داشته باشیم.
میدونی، یکی از اتفاقاتی که لازمه، نگاهشون به آموزش و پرورش از یک دستگاه مصرفی به یک دستگاه سرمایه تغییر پیدا کنه. همون عزم مدیرانی که گفتن آقا، مدیران عزم لازم رو ندارن، این باید اول ایجاد بشه. اگه این ایجاد بشه، دیگه آموزش و پرورش مصرف کننده نیست. سرمایه است. سرمایههای کشور رو اون داره میسازه، این حداقلترین کاریه که باید اتفاق بیفته.
این حساسیت نظام آموزش پرورش، حساسیتش حساسیت امنیت ملی ماست. دیر بازدهه، بله. ولی واقعا تو همین ترازه.
اما این وسط عزم و اراده مسئولین نقشی تعیین کننده داره و درواقع حرف اول رو میزنه. البته تربیت نسل آینده، فقط وظیفه آموزش پرورش نیست و مثل اتفاقی که در نوشتن سند 2030 افتاد، نیازه تا همه نهادها بیان پای کار.
یکی از اصلاحات لازم در سند تحول اینه که این تلقی از تربیت، که تربیت کار یک وزارتخونه است، این شکسته بشه. تربیت بشه کار کشور، تربیت بشه کار کل جامعه، تمام نهادها درگیر تربیت باشند.
هرچند اجرای سند وظیفه قانونی مسئولین مرتبطه، ولی ما هم نباید بیکار باشیم. برای اجرایی شدن سند تحول، نیاز به یک مطالبه جدیه. مطالبهای ازمسئولین اجرایی که بی شک با همصدا شدن معلمها به سادگی محقق میشه.
هر چند از حق نگذریم معلمها و مخصوصا جوانها، دست از تلاش برنداشتند و با تشکیل گروههای تحولخواه، قدمهای خوبی برداشتهاند.
شما در تمام تحولات تاریخی که نظام مدرن و جریان سرمایهداری در دنیا طی کرده، برای سیطره بر هر بوم و فرهنگ و کشوری، رفت ابتدا شروع کرد آموزشش رو تغییر و تحول ایجاد کرد.
شاید سند تحول به تنهایی در وضعیت آموزش و پرورش معجزه نکنه، اما حتما شروع خوبیه برای تربیت نسلی که بتونه آینده کشور رو رقم بزنه.
برای تایپ خلاصه مستند و آپلود عکس ها زمان زیادی گذاشته شده است لذا لطفا در صورت استفاده از این مطلب ، نام منبع و لینک (سایت سیمابان) را استفاده فرمایید
مستند گزارش آشوب ( The Chaos Report )، روایتی پر التهاب از آشوب ها و ترور های سال 1360 بدست گروهک منافقین میباشد.
در این مستند از چگونگی به قدرت رسیدن بنی صدر اولین رئیس جمهور ایران و زاویه گرفتن وی از اهداف اصلی انقلاب اسلامی، سبک زندگی و نحوه شهادت محمدعلی رجایی و در نهایت ریاست جمهوری سید علی خامنه ای اشاراتی شده است.
متن مستند :
عصر شنبه 30ام خرداد سال 60
اوضاع تهران عادی نیست، صدای گلوله و درگیری از همه جا به گوش میاد. هواداران رئیس جمهور به خیابانها آمدهاند و طرفدارای مجاهدین هم به اونها پیوستند. شهر به هم ریخته.
{صدای یک شهروند}: همون بنیصدریها زدنش ... فقط میخوام بفهمم اگر خودشون میگن آزادی، آزادی مردم رو با چاقو میزنن؟ ....
شروع قصه برای 17 ماه قبله. 5 بهمن 58. ابوالحسن بنی صدر با یک پشتوانهی رای ده میلیونی، اولین رئیس جمهور تاریخ ایران میشه. در مراسم تنفیذ امام خمینی توصیه مهمی به بنی صدر میکنه که بعدها ریشهی بسیاری از اتفاقات رو نشون میده: حب دنیا راس کل خطیئه.
اما بنی صدر فکرهای دیگری در سر داشت.
من به عنوان رئیس جمهور در پیشگاه قران کریم و در برابر ملت ایران، به خداوند قادر متعال سوگند یاد میکنم که پاسدار مذهب رسمی و نظام جمهور اسلامی و قانون اساسی کشور باشم.
بیشتر نمایندگان که شاهد سوگند بنی صدر هستند از نیروهای حزب جمهوری محسوب میشن. حزبی که بنی صدر به شدت باهاشون مخالف بود. این اختلاف موقع انتخاب نخست وزیر به شکل واضحی خودش رو نشون میده. گزینههای پیشنهادی بنی صدر رای لازم رو در مجلس نمیارند و این مسئله تبدیل میشه به چالش بزرگی بین اولین مجلس و اولین رئیس جمهور.
در نهایت کمیتهای با حضور بنی صدر و تعدادی از نمایندهها و اعضای شورای انقلاب تشکیل میشه تا بر سر یک نفر توافق کنند و اون رو به عنوان نخست وزیر به مجلس انتخاب کنند.
بعد از بحث و گفتوگوهای زیاد محمد علی رجایی، از جانب کمیته به مجلس معرفی میشه و رای اعتماد هم میگیره؛ اما بنی صدر رجایی رو هم قبول نداره. انتخاب رجایی آغاز ده ماه کارشکنی بنی صدر در فعالیتهای قوهای هست که ریاستش رو خودش بر عهده میگیره. بعد از این انتخاب رئیس جمهور سیاست دو قطبی سازی سازی جامعه رو در پیش میگیره، بنی صدر تصمیم میگیره تا هر اختلافی رو بین مردم بکشونه. کشور خیلی زود تبدیل میشه به میدون جنگ بین طرفداران بنی صدر و مخالفینش.
در حین این درگیریها، حزب حاکم عراق با لغو یک طرفه قرار داد 1975 الجزایر و حمله به مرزها یک جنگ طولانی رو با ما شروع میکنه. فرماندهی نیروهای مسلح به عهده بنی صدره، اما اون با دستوراتی که بوی خیانت میده، مانع اقدامات به موقع علیه دشمن میشه. حالا نا امنی از نقطه صفر مرزی شروع میشه و تا قلب پایتخت ادامه داره.
14 اسفند 59 – دانشگاه تهران
بنی صدر: وقتی شکست آمد، این قدر بدبختی زیاد خواهد شد. این قدر روزها و شب های مردم تیرهتر از سیاه خواهد شد، که کسی را حوصله و دماغ اینکه ببیند تقصیر با که بود، نیست، ما میباید ....
اوج نمایش رئیس جمهور و طرفداراش در مراسمیست که برای سالگرد در گذشت مصدق برگزار شد. بنی صدر این بار اومده تا از مسئولان دیگهی کشور زهر چشم بگیره. اون با چماقدار خطاب کردن مخالفینش، هواداراش رو به درگیری دعوت میکنه.
بنی صدر: شمایی که با این چماقدارها نیستید، از اونها جدا بشوید؛ تا من از مردم بخواهم که به حساب اونها برسند ... شمایی که از اونها نیستید، فورا اطراف اینها رو تخلیه کنید.
بعد از 17 ماه تحمل کردن بنی صدر، امام خمنی در خرداد سال60 اون رو از فرماندهی قوای نظامی برکنار میکنه. کم کم در مجلس هم بحث عدم کفایت رئیس جمهور مطرح میشه. ایران به نقطه جوش رسیده. حتی در گوشه و کنار صحبتهایی در باره کودتا علیه انقلاب به گوش میرسه.
اما آیت الله بهشتی، رئیس دستگاه قضائی در مصاحبهای اعلام میکنه که با حضور مردم، کودتا یک سودای خامه.
{شعار مردم}: حزب الله میرزمد، منافق میلرزد.
26 خرداد دو فوریت طرح عدم کفایت رئس جمهور، در مجلس تصویب میشه، اما دوروز بعد در واکنش به این اتفاق، یک اطلاعیهی تهدید آمیز در تهران پخش میشه.
{تیتر اطلاعیه}:
هشدار
نسبت به حفظ جان رئیس جمهور دکتر بنی صدر
خطاب به نمایندگان مجلس
هشدار مجاهدین خلق نسبت به عواقب عزل رئیس جمهور و مسئولیت نمایندگان
مجاهدین خلق ایران، ضمن محکوم کردن مجدد تعطیل کردن روزنامه انقلاب اسلامی و توطئه حذف آقای رئیس جمهور دکتر بنی صدر، حمایت خود را از ایشان را اعلام میدارند.
اطلاعیهای به قلم موسی خیابانی، نفر دوم سازامان مجاهدین خلق که در اون مجاهدین، صریحا به نظام اعلام جنگ میکنند. البته رویارویی سازمان با جمهوری تازه تاسیس از چندین ماه قبل کلید خورده بود. دقیقا از 22 بهمن 57 که سازمان قصد تصرف کلیه حکومت آینده رو داشت.
اما بعد از اینکه در دو انتخابات مجلس و ریاست جمهوری سال 58 ناکام موندن، سراغ گزینه نظامی رفت. اون ها برای مبارزه مسلحانه، نیاز به جمع آوری سلاح و نیروی بیشتر داشتند. به همین دلیل، اقدام اصلی به تعویق افتاد، تا بالاخره تو خرداد 60 اتحاد با بنی صدر و طرفداراش رو فرصت خوبی برای دست به اسلحه بردن بدونن. و سازمان میخواست با ایجاد یک فتنهی داخلی در کنار جنگ با عراق کار کشور رو یکسره کنه.
همزمان با بررسی عدم کفایت، آشوب مجاهدین هم در حمایت از بنی صدر کلید میخورد.
30 خرداد 60
{راننده شرکت واحد}: اومدن جلوی من رو گرفتن و گفتن «مرگ بر بهشتی» و این ماشین رو هم زدن خورد کردن. این حرف حقیقی که من گفتم. باز هم اگر سوال دیگهای دارین.
دلیلش چی بود؟
دلیلش رو که ما دیگه نفهمیدیم که ... پیاده کن مسافرا رو. بالا پر مسافر، پایین هم پر مسافر. پیاده کن. ما هم وایستادم و درها رو زدم، وا کردم، گفتم پیاده بشین. پیاده هم نشدن، بالاییها که اصلا گرفتن نشستن از ترس، زدن شیشهها، همه رو توی سروکلهشون شکستن.
با اوج گرفتن درگیریها مردم هم با برگزاری تظاهرات، به کمک نیروهای کمیته میان. در نهایت این معرکه ختم میشه، اما با 16 کشته، 156 مجروح و یک تنفر غلیظ از ابوالحسن بنی صدر.
{شعار مردم}: مرگ بر بنی صدر
بالاخره لحظات پایانی ریاست جمهوری برای بنی صدر از راه میرسد. موافقان پر شمار و مخالفان کم تعداد، باید دلایل خودشون رو مطرح کنند.
حسن روحانی اگر چه قصد حمایت از بنی صدر رو نداره، اما نمیتونه علت مخالفتش رو با اصل طرح رو برای مجلس بیان نکنه.
حسن روحانی: بنده معتقدم که اقای رئیس جمهور، آقای ابوالحسن بنی صدر خود به خود از ریاست جمهوری منعزل هست. احتیاجی به این طرح نداره، احتیاجی به بحث نداره و دلیل دارم. کفایت سیاسی معنیش اینه رئیس جمهور آنچنان باشه .... {همهمه نمایندگان}... نخیر، بنده با این طرح مخالفم ... نخیر ... کفایت سیاسی .... {همهمه نمایندگان} ... به هرحال من مدارک و دلایلم اورده بودم، حالا که مجلس موافق نیست، من بحثم رو قطع میکنم. من آقای ابوالحسن بنی صدر رو توطئهگر بر علیه جمهوری اسلامی میدونم و این آدم توطئهگر، جای بحث در مجلس شورا اسلامی نیست که این کفایت داره یا نداره. این خود به خود منعزل هست.
هاشمی رفسنجانی: ... ناطق نوری بودن، موافق بعدی که وقتشون رو دادن به آقای سید علی خامنهای
سید علی خامنهای در موافقت با طرح، معنای نداشتن کفایت سیاسی را توضیح میدهد.
امام خامنهای: کفایت سیاسی یعنی اینکه شخص، برای اداره مسئولیتی که به عهده او گذارده شده کافی و صالح نباشد. فقدان کفایت سیاسی در هنگامیست که وی اون شرایطی را که برای انجام این مسئولیت و قانون اساسی معین شده، فاقد باشد و کمبود یا عیبی داشته باشد که با اون صفات مقرره منافیست.
و موسوی خویینیها، از فراموشی شعار «مرگ بر آمریکا» در دوره بنی صدر صحبت کرد.
موسوی خویینیها: چهطور سخنرانی رئیس جمهور کشور جمهوری اسلامی ایران که رهبرش دائما اعلام میکند، آمریکا دشمن شماره یک ماست و هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا، همه تفنگها به طرف امریکا، چرا آقای بنی صدر با سیاست مزورانه سعی کرد که این شعار مقدس را از زبانها بیاندازد. این عدم کفایت سیاسی رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران نیست؟
سرانجام عدم کفایت به رای گذاشته میشه و نمایندهها با 177 رای موافق در پرونده ریاست جمهوری ابوالحسن بنی صدر مهر «باطل شد» میزنند.
هاشمی رفسنجانی: آقایون دیگه، از این به بعد آقای بنی صدر به عنوان رئیس جمهور از قاموس جمهوری اسلامی حذف شده و شعارها برگرده به طرف آمریکا، علیه آمریکا!
فردای اون روز امام علت اتفاقات پیش آمده را تحلیل میکند و برای مردم از نصیحتهایی میگه که تو این 17 ماه به بنی صدر داشته تا کارش به این نقطه نرسه.
امام خمینی: ... اینها را دعوت کردم به اینکه رها کنند این راهی را که در پیش دارند و با ملت ایران، این طور نکنند. وقتی احساس شد که اینها یک نقشهی شیطانی، اتحاد با منافقینی که دیروز پریروز ریختند در خیابانها و جوانهای ما را سربریدند و مال و اموال مردم را آتش زدند و خیابانها را به فساد کشاندند و وقتیکه احساس یک همچین خطری شد، من قبلا هم گفته بودم که اگر من احساس خطر بکنم، اون چیزی را که به شما دادند پس میگیرم.
بعد از سخنرانی امام، حجت السلام علی قدوسی، دادستان کل انقلاب دستور دستگیری بنی صدر رو صادر میکنه، اما خبری از او در دسترس نیست. بنی صدر پنهان شده.
شنبه، 6 تیر 60
صدای مهیبی که از طرف مسجد ابوذر تهران شنیده شد، خبر از روزهای خونینی در آینده میدهد.
تو این مسجد، مراسمی به سخنرانی سید علی خامنهای برپاست، که چند دقیقه بعد از شروع، ضبط صوتی روی میز سخنران منفجر میشه. آقای خامنهای از موافقان اصلی عزل بنی صدر بود، که بارها در خطبههای نماز جمعه علیه رفتار مجاهدین موضع میگرفت.
با رسیدن خبر به مردم اونها خودشون رو به بیمارستان بهارلو میرسانند. اگر چه در ابتدا امیدی به بهبود حال مجروح نیست، اما بالاخره تو اتاق عمل جلوی خونریزی گرفته میشه.
با تصمیم پزشکان و به دلیل وجود نفوذیهای مجاهدین در بیمارستان، قرار میشه تا امام جمعه تهران را برای مراقبتهای بعد از عمل، به جای امنتری ببرند. اما ازدحام مردم به حدی است که انتقال از طریق درب اصلی ممکن نیست.
سرانجام آقای خامنهای رو با هلیکوپتر به بیمارستان غرب میرسانند.
عامل سوءقصد به امام جمعه تهران، مسعود تقی زاده از اعضای گروهک فرقان بود. البته یک مسئله در ارتباط با این واقعه، هنوز مبهم مونده و اون رد پای مجاهدین در این تروره.
یکی از افراد سازمان به اسم جواد غدیری، چند روز قبل از ششم تیر وقوع چنین اتفاقی رو به دیگران خبر داده و تاکید کرده بود که کار انقلاب ظرف دوسه روز آتی تموم میشه.
7 تیر 60
صدای آژیر آمبولانسهایی که به سمت دفتر تخریب شده حزب جمهوری میرند، باعث میشه مردم موقتا اتفاق ششم تیر رو از یاد ببرند.
تو حزب هم جلسهای برپا بوده با حضور مسئولان سه قوه، برای بررسی اوضاع کشور بعد از بنی صدر، که یک انفجار سقف سنگین بتنی ساختمان رو روی حاضرین جلسه خراب میکنه.
{از مجروحان حادثه}: ... آقای دکتر بهشتی صحبت میکردند، آقایون وکلا بودند، آقای وزیر نیرو بود آقای وزیر مخابرات بود، معاونین آقای وزیر بازرگانی بود، معاونین وزارت خونهها بودند ... من یک مرتبه یک آتش خیلی زیادی رو مشاهده کردم، من فقط دستم رو بردم به طرف صورتم و دیگه چیزی نفهمیدم. بعد در میون سنگ و سرم رفته بود توی یک منگنهای اصلا. یه دونه صندلی رفته بود آهنش توی گردن من، پام رفته بود زیر خروارها. واقعا سنگ و بتنی که ریخته بود و بچههایی که اون زیر بودند حرفشون فقط لاالهالاالله؛ محمد رسول الله بود، آیات قرآنی میخوندند. خدا رو صدا میکردند، مرگ بر امپریالیسم ... به شدت من تو همون زیر خاکها میشنیدم، که این بچهها، در همه جا واقعا با دشمن جنگ میکنند.
بعد از برداشتن آوار و امداد رسانی تا نیمههای شب به مرور آمار شهدا تکمیل میشه، از این حادثه 37 نفر زنده بیرون میان که هر کدوم از جمله آخر سخنران جلسه، شهید بهشتی چیزی به یاد دارد. اما یکی از جملاتی که چندین نفر نقل میکنند چیزی غریب به این مضمونه که بهشتی در لحظه آخر مکث کوتاهی میکنه و میگه بچهها بوی بهشت میآید، شماها میفهمید بوی بهشت رو ...
قاتل شهدای هفتم تیر کسیه که اسمش در لیست مجروحان احتمالی حادثه ذکر شده. محمدرضا کلاهی از نفوذیهای مجاهدین توی کادر حفاظت حزب جمهوری اسلامی که لحظاتی قبل از انفجار محل رو ترک میکنه.
ظهر روز بعد، اتفاق سوم تو زمان اوین رقم میخوره. وقتی که خبر ترور شهید بهشتی به اعضای زندانی مجاهدین میرسه، اونها با پایکوبی و سرود خوندن سعی میکنند تا فضای زندان رو منتشنج کنند و یک شورش رو از داخل اوین کلید بزنند. با شروع این غائله سید اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب تهران، به زندان میره و درکنار محمد کچویی، سرپرست اوین به کنترل اوضاع میپردازه. همون روز کاظم افجهای از نفوذیهای مجاهدین در بین نگهبانهای زندان، مامور به کشتن لاجوردی بوده.
شهید لاجوردی: من به مجرد شنیدن صدا و دیدن کاظم، خودمو به زمین پرت کردم و به پشت درخت ها سنگر گرفتم، اما برادر گرانقدرمون کچویی که فدای جوانمردیش شد، برای اینکه جلوی حرکتهای ضد انقلابی این و این حرکت تروریستی رو بگیره، از جای برخاست و میخواست حمله کنه به کاظم و جلوی تیراندازیش رو بگیره که متاسفانه یکی از گلولهها یا چند گلوله به مغز محمد اصابت میکنه.
بعد از این سه روز، مجاهدین نشون میدن که اعلان جنگ رنگ واقعیت به خودش گرفته و هیچکس و هیچجا از تیررس اونها در امان نیست.
22 تیرماه با اعلام اسامی نامزدهای ریاست جمهوری، رقابتهای انتخاباتی به طور رسمی بین چهار نفرآغاز میشه. محمدعلی رجائی، عباس شیبانی، سید علی اکبر پرورش و حبیب الله عسگر اولادی
گزارشگر: شما هم شرکت میکنید؟
شهروند: اصلا فکر میکنم که وظیفه هر ایرانی هست که برای تعیین رئیس جمهور مملکت، شرکت بکنه. ولی باید این بار مردم بیشتر از سابق چشم و گوش خودشون رو باز بکنند و ببینند که رئیس جمهوری که انتخاب میکنند برای مملکت خودشون، با موازین اسلامی و در خور یک مملکت اسلامی برای مردم باشه.
گزارشگر: شما فکر میکنید که چرا در دوره قبل موفق نشدیم، رئیس جمهور صالحی انتخاب کنیم؟
شهروند: ایشون توی بازی سیاست بود. اگر ما میخواستیم مثلا اینها روکنار بزنیم، همینهایی که الان میگن انحصار طلب، اون وقت بدتر میگفتن انحصار طلبن. ولی اینها باید چهرهشون برای مردم شناخته بشه که اینها واقعا چه کسانی هستند.
در بین نامزدها، گرایش مردم به یک نفر بیشتره. محمد علی رجایی، نخست وزیر بنی صدر که با وجود سنگ اندازیهای رئیس جمهور سعی میکرد به وظایفش عمل کنه.
شهید رجائی: من معتقدم اگر کسی تو خط مخالفت بیفته، شما هر چه از این به اصطلاح نمودهای زندگی مسئولان رو در صفحه تلویزیون ببرید، اونی که مخالفه میتونه یه چیزی بسازه، به نظر من برای اون مشکلی نیست. اونی هم که موافقه، خب طبیعیه که اگر بهش بگن که زندگی نخست وزیر اینه، گر چه من واقعا شرمنده هستم. من گمون نمیکنم زندگی ما خیلی قابل ارائه باشه، در جامعهای که این همه مردم به داشتن چنین زندگی هم آرزومند هستند. ولی در مجموع خوبه، من خودم اون موقع که نخست وزیر نبودم. خیلی دلم میخواستم ببینم که نخست وزیر خونهشون چجوریه؟
با نزدیک شدن به انتخابات، تلاش گروهکها هم برای نا امن کردن کشور شدت میگیره. چهار روز قبل از رای گیری، حبیب الله عسگر اولادی، نامزد ریاست جمهوری در مقابل منزلش هدف شلیک چند گلوله قرار میگیره و تیری به دست راستش اصابت میکنه.
محافظ حبیب الله عسگر اولادی: ... منتظر موندیم تا ایشون بیاد، ساعت 8:10 دقیقه بود که ایشون از در منزل بیرون اومدن. پیکان زرد رنگی پشت سر ما پارک کرده بود، صندوق عقب اون روبهروی ما بود. وقتی درب منزل آقای عسگراولادی وا شد، این ها به طور اتوماتیک صندوق عقب اونها رفت بالا، دونفر که انگار تو صندوق عقب بودند، به طرف ما رگبار بستند.
جمعه بر خلاف تهدیدهای مختلف، مردم زیادی پای صندوقهای رای میاند تا این بار مسیری که از سال 57 پیش گرفتند با یک انتخاب غلط منحرف نشه. نزدیک به 13 میلیون نفر سکان قوه مجریه رو به محمد علی رجایی میسپارند. امید به بهبود اوضاع، در بین مردم زنده میشه. رجایی که خودش در زندگی، فقر رو با تمام وجود احساس کرده بود، از ابتدای دوران مسئولیت، برای حل مشکلات کشور به طور شبانه روزی وقت گذاشت.
4 روز بعد، ششم مرداد موقعی که هنوز مردم اخبار رئیس جمهور تازه رو دنبال میکردند، تو پایگاه یکم شکاری مهرآباد، دور از چشم بقیه یه اتفاقی در حال وقوع بود. بهزاد معزی خلبانی که قبلا شاه را هم فراری داده بود، بنی صدر و رهبر مجاهدین مسعود رجوی رو پنهانی از کشور خارج کرد و به فرانسه برد. بعد از خروج رجوی فرماندهی مجاهدین در داخل، به موسی خیابانی رسید.
و شدت در مقابل کفار و مخالفان اسلام، دعوت فرموده است، با تمام جدیت عمل کرده و در عمل به حق ....
روز عید فطر همه تو حسینیه جماران، جمعاند تا رجایی حکم ریاست جمهوریش رو از دست رهبر انقلاب بگیره. امام خمینی رجایی رو توصیه میکنه به چیزی که باعث سقوط رئیس جمهور قبلی شد.
امام خمینی: ما اگر بندگی خدا را بپذیریم و قلب ما منور بشود به نور بندگی خدا و عبودیت، این امر ناچیزی که به حساب در عالم نمیآید در ما تاثیر نباید بکند. شما دیروز نخست وزیر بودید و پریروز وزیر بودید و قبل از او معلم بودی و قبل از او هم یک شاگردی بودید و بعد از این هم معلوم نیست کی از اینجا برید. ممکن است خدایی نخواسته همین الان که بیرون رفتید یا همین حالا یک بمب اینجا باز منفجر بشه و فاتحه همه را بخواند.
رجایی به محض دریافت حکم ریاست، محمد جواد با هنر رفیق قدیمیش رو به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی میکنه و باهنر با 130 رای موافق مسئول تشکیل کابینه میشه. بعد از انتخاب وزرا بررسی صلاحیت اونها دو روز تو مجلس طول میکشه و در نهایت به جز یک نفر همه گزینههای نخست وزیر از نماینده ها رای اعتماد میگیرند.
در جریان بررسی دولت جدید، دکتر حسن آیت، نماینده مردم تهران مقابل منزل و جلوی چشم پسرش ترور میشه. همسرش تعریف میکنه که اون از مدتها قبل بخاطر مواضعش توسط مجاهدین تهدید میشده، اما هیچ وقت حرف اونها رو جدی نمیگرفته و به چیزی که درست میدونسته عمل میکرده. 14ام مرداد آیت، با شلیک بیش از 60 گلوله کشته میشه و فرصت پیدا نمیکنه تا آخرین نطقش رو در مخالفت با یکی از وزرای پیشنهادی انجام بده.
در مراسم تشییع آیت، مردم نشون میدن که صبرشون در مقابل آشوبگرها تموم شده و تصمیم میگیرند برای کنترل اوضاع به کمک دولت بیان.
شهروند: مردم باید تمام اولا که مواظب همسایههای خودشون باشند، تمام همسایههای خودشون رو کنترل کنند. کوچکترین حرفی، کوچکترین شکی پیدا کردند، باید برن اطلاع بدند تا بتونن تمام منافقان را از بین ببرند.
شهروند: مردم هم باید تنها فکر نکن که پاسدار داریم، اون یکی داریم، فقط به خاطر اینکه پاسدارا هستند؛ مردم خودشون باید پاسدار باشند، مردم باید خودشون کنجکاوی کنند، جستجوگر باشند ...
مردم باید بیشتر همکاری کنند، افراد منافق توطئهگر اینها رو معرفی کنند، هر چیزی مشکوکی رو میبینند اینها رو در نظر بگیرند و به کمیته معرفی کنند.
بعضیها تو این راه برای آرامش کشور و ملت حتی از فرزند خودشون میگذرند.
مادر یک منافق: ... وقتی محارب خدا و رسول باشی، نمیخوام که دیگه بچهام باشی.
امام خمینی: این ها باید برگردند به دامن اسلام و راه توبه باز است، اگر خود اونها پیش قدم بشوند و بیایند، قبل از اینکه اونها رو بگیرند به دامن اسلام برگردند، توبه اونها مقبول است و من امیدوارم که این امر تحقق پیدا بکند و اون سرانی هم که در خارج هستند و فاسد هستند، اگر چنانچه اون ها هم توجه بکنند و راه خطای خودشون رو بفهمند، باز راه توبه هست، گرچه میدانم که اونها توبه هم نمیکنند.
یکشنبه، 8 شهریور 60، خیابان پاستور
غرش هولناکی که در شهر میپیچه، همه رو از خواب عصر تابستان بیدار میکنه. صدا از طرف یکی از سالنهای ساختمون نخست وزیری، که همون موقع محل جلسه رئیس جمهور و نخست وزیر و مسئولان نظامی و امنیتی بوده. دیوارهای سوخته خبر از اتفاقی میدهند که هیچکس منتظرش نیست.
من سرتیپ شرفخواه، معاون نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران هستم. ابتدا آغاز سخن به وسیله سرهنگ وحید رئیس شهربانیهای جمهوری اسلامی ایران شروع شد. ایشون نزدیک به 20 دقیقه صحبت کردند، سوالاتی آقای رئیس جمهور و همینطور نخست وزیر مطرح کردند، ایشون پاسخ دادند و درست در ده دوازده دقیقه به ساعت 3 مونده بود من صدای مهیب انفجار رو شنیدم.
باورش راحت نیست که عمر دولت جدید کمتر از یک ماهه و حالا رئیس جمهور و نخست وزیر توی تابوت خوابیدهاند و قراره تشییع بشوند.
صبح روز بعد ابتدا پیکر شهدا رو برای وداع مقابل مجلس میارن. مرتضاییفر پشت بلندگو شعار میده و مردم هم صدا با اون تکرار میکنند.
شعار مردم: رجایی، باهنر، سلام ما را به بهشتی برسان.
بعد از دوماه سخت و تلخ داغ رجایی و باهنر قابل تحمل نیست و خیلیها تو بهشت زهرا صبرشون رو از دست میدهند.
یک زن: مادر اینا کاری نکرده بودند مادر مادر ... مادر جان بمیرم چه خاک برسرم این دله منو خنک نمیکنه این حرفا دله منو خنک نمیکنه میخوام بمیرم
همرمان با رای مجلس به نخست وزیری موقت آیت الله مهدوی، فرانس پرس گزارش میده که اعضای مجاهدین با صدور بیانیهای مسئولیت این ترور را بر عهده گرفتهاند. اما مسعود رجوی در مصاحبه با رادیو فرانسه چنین چیزی رو تکذیب میکند. ترور رئیس جمهور و نخست وزیر اتمام حجتی برای دستگاه های امنیتیه تا بعد از اون برخورد با گروهکها با قاطعیت بیشتری انجام بشه.
شنبه، 14 شهریور 60
در سمت دیگه میدان مجاهدین هنوز دارن از محصولاتی برداشت میکنند که تو روزهای اول انقلاب کاشته بودند. یه نفوذی دیگه از اونها با کار گذاشتن یک بمب حجت الاسلام علی قدوسی رو هم شهید میکنند. شهادت قدوسی در حالیست که او به سرعت پیگیر روشن شدن ابعاد پرونده 8 شهریور بود. هفته بعد ربانی املشی، از مسئولان دستگاه قضا متهم ترور رجایی و باهنر رو مسعود کشمیری، جانشین دبیر شورای امنیت معرفی میکنه. کشمیری همون شخصی بود که روز تشیع به عنوان شهید سوم ازش یاد میشد و کنار رجایی و باهنر یه تابوت خالی هم برای او روی دست های مردم بود.
دربارهی کشمیری، که قبل از سال 57 ظاهر مذهبی نداشته و از همون موقع به مجاهدین پیوسته بود. اما با وقوع انقلاب با ظاهرسازی خودش رو مدافع نظام نشون میده و ابتدا به عضویت کمیته مستقر در اداره رکن 2 ارتش درمیاد. کشمیری طی دوسال با لیاقتی که از خودش نشون میده موفق میشه به دفتر نخست وزیری نفوذ کنه. دقتش در نقش بازی کردن به حدی بوده که یکی از مسئولان نخست وزیری میگه، در بین هزار احتمال، یک احتمال انحراف درباره او نمیدادیم.
اسد الله لاجرودی تلاش زیادی برای محاکمه متهمان جسدسازی کشمیری میکنه، اما در نهایت با پیگیریهای غیر عادی و نامه نگاریهای چند نفر از مسئولان کشور متهمان به دستور امام آزاد میشن و رسیدگی به پرونده متوقف میشه.
بعد از یه تابستان داغ در 5ام مهر، خبر خوشی از جبههها به گوش ملت میرسه. محاصره آبادان پس از یک سال شکسته شد. ارتش که بعد از عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا، جان تازهای گرفته بود، با طراحی عملیات ثامن الائمهعلیهم السلام عراق رو وادار به عقب نشینی میکنه، تا آبادان از خطر سقوط نجات پیدا کنه.
مجاهدین هم درست برای همون روز برنامهای دارند. هواداران اونها تو نقاط مختلف شهر با آتش زدن چند اتوبوس دست به اغتشاش میزنند.
ولی با ورود نیروهای کمیته و با حضور مردم این حرکت ناکام میمونه و بساط فتنه زود برچیده میشه.
دو روز بعد هواپیما سی130 نیروی هوایی ارتش، به دلیلی که هیچ وقت به طور دقیق مشخص نشد، در حوالی کهریزک تهران سقوط میکنه. تو این پرواز چند نفر از فرماندهان نظامی کشور، که پس از عملیات ثامن الائمهعلیهم السلام عازم تهران بودند به شهادت میرسند.
محمد جهان آرا، جواد فکوری، ولی الله فلاحی ، سید موسی نامجو و یوسف کلاهدوز.
بعد از گذشت یک ماه از شهادت رجایی کشور برای دومین انتخابات و برگزیدن سومین رئیس جمهور تو سال 60 آماده میشه.
اینبار هم رقابتی بین چهار نفر.
علی اکبر پرورش، رضا زوارهای، حسن غفوری فر و سید علی خامنهای، که تنها دوماه از حادثه ترورش میگذره.
نگاه بیشتر مردم به امام جمعه تهرانه که بین مسئولان و شخصیتهای کشور هم وحدتی روی انتخابش وجود داره. این بار قراره انتخابات تحت حفاظت شدیدتری برگزار بشه، دو روز قبل از رای گیری نیروهای سپاه سی خانه تیمی رو تصرف میکنند.
هاشمی رفسنجانی هم توی خطبههای نماز جمعه اعلام میکنه که راه قلع و قمع منافقین مسلح رو در پیش گرفته و از حالا قاطعانه برخورد میشه.
جمعه، 10 مهر 60
روز رای گیری مردم باز هم صفهای طولانی رو تشکیل میدهند. این بار برخلاف چیزی که شاید انتظارش میرفت، بیشترین میزان مشارکت در انتخابات به ثبت میرسه.
گزارشگر: من میبینم که شما مسلح هستین ممکنه بگین که ..
پاسدار کرد: من اینجا پاسدار هستیم ...
گزارشگر: شما هم اومدین رای بدین؟
پاسدار: بله اومدیم به آقای خامنهای، چون واقعا برای اسلام کار میکنه. واقعا برای ملت ایران کار میکنه برای ملت شهید پرور ایران کار میکنه.
سه روز بعد شمارش آرا به پایان میرسه و سید علی خامنه ای با 16 میلیون رای رئیس جمهور ایران میشه.
در مراسم دریافت حکم ریاست جمهوری، اگرچه بیشتر مسئولین در مراسم حاضرند، اما نسبت به اول تابستان جای خالی بعضیها احساس میشود.
امام خامنهای: اکنون که مردم ایران با رای قاطع خویش، مرا به ریاست جمهوری اسلامی برگزیدهاند، به عنوان امین ملت اولا با روح و جانی خالی از خشم و نفرت و با احساس عطوفتی خالصانه و صمیمی اعلام میکنم که در جمهوری اسلامی و در آغوش این ملت بزرگ و مبارز برای همه خدمتگزاران به اسلام و مسلمین و همه دوستداران راستین خدا و خلق، جایگاهی مناسب و سزاوار برای خدمت وجود دارد. پس به همه آنان که با امید سرابی واهی از مردم و جامعه خویش بریدهاند، میگویم: به انبوه مردم بپیوندید قطرهای در میان دریای خروشان خلق باشید.
حالا که مسئولان همدلاند، امام هم یک چیز از او میخواهد:
امام خمینی: این ملت با زحمت خودش اونها رو به مقامی رسونده است، میخواهم که تمام توان خودشون را برای خدمت این مستضعفین و خدمت این بیغوله نشینهای بیچاره و خدمت به این زاغه نشینها صرف کنند ...
و اتمام یک کار ناتمام هم به عهده قوای نظامی گذاشته میشه.
امام خمینی: و از قوای نظامی میخواهم که با قدرت تمام این تتمه این اشخاصی که به ناحق در ملت و مملکت ما وارد شدند، به اینها خاتمه دهند.
روز عید که همزمان شده با شروع یک فصل جدید در تاریخ کشور، فرصت خوبیه تا همه با هم دیداری تازه کنند و به هم نزدیک تر بشند، تا ا ز این به بعد بتونند با همکاری از پس مشکلات ریز و درشت بر بیان.
چهار ماه بعد، دوشنبه، 19 بهمن 60
شهید لاجوردی: در دهه فجر، در هنگامیکه مردم مسلمان ایران، دهه انقلاب اسلامیشون رو جشن میگرفتند، با اطلاعاتی که ما از مردم غیورمون به دست آورده بودیم، پس از پیگیریهای یک مدتی، توانستیم سازمان منافقین رو به حمدالله، کادر مرکزیشون رو کشف کنیم.
لاجوردی در حالی که فرزند خردسال مسعود رجوی رو در بغل داره، از فتح مهمترین خونه تیمی مجاهدین حرف میزنه. خونهای که صبح زود نیروهای امنیتی بهش حمله میکنند و تا ظهر تصرف اون طول میکشه. در نهایت افراد مهمی از کادر مرکزی سازمان طی این حمله کشته میشن. از جمله موسی خیابانی، همسرش آذر رضایی و اشرف ربیعی، همسر رجوی. آشوبی که بعد از عزل بنی صدرتوی این هشت ماه شعله میکشید، بالاخره فروکش شد.
شهید لاجوردی: ... این چنین انتقام خون شهدایی نظیر بهشتیها و باهنرها و رجاییها، به دست فرزندان غیور اسلام گرفته شد.
برای تایپ خلاصه مستند و آپلود عکس ها زمان زیادی گذاشته شده است لذا لطفا در صورت استفاده از این مطلب ، نام منبع و لینک (سایت سیمابان) را استفاده فرمایید
مستند تنها میان طالبان، روایتی داغ از حضور شجاعانه یک ایرانی و زندگی 15 روزه در میان گروه طالبان میباشد.
کارگردان مشهدی مستند، محسن اسلام زاده با سفر به کشور افغانستان و تحقیق در رابطه با نحوه زندگی، مذهب و سیاست گروه طالبان میپردازد، وی حتی توانسته با چندین نفر از مسئولان نظامی، اقتصادی و فرهنگی طالبان دیداری داشته باشد.
جوایز مستند :
1 - این مستند در اولین اکران بین المللی خود توانسته است که بهترین مستند در جشنواره آتن آمریکا در سال 2017 شود، هیئت داوران، متشکل از مارگریت روریسون، شیلا ویلسون و دنی لونتال بوده است، این جشنواره توسط دانشگاه اوهایو از سال 1974 تأسیس به اجرا در میآید.
2 - دریافت فانوس طلایی از ششمین جشنواره مردمی فیلم عمار.
3 - کسب دیپلم افتخار از جشنواره فیلم های پلیسی مسکو.
4 - حضور در جشنوراه های بین المللی همچون آسیا پاسیفیک 2016، حقوق بشر میلان ایتالیا 2017 و اسماعیلیه مصر در سال 2017
متن مستند :
این واقعه نشانگر احساسات قوی در ایران است که باعث شد مراسم خاکسپاری روز جمعه در تهران به تظاهرات گسترده ی ضد طالبان تبدیل گردد.
ما اطمینان حاصل کرده بودیم که طالبان برای ما مشکلی ایجاد نخواهند کرد
کشته شدن دیپلماتهای ایرانی در مزار شریف در سال 1997 برای انزجار از طالبان کفایت میکرد. این اولین احساس من نسبت به طالبان بود.
تمام قضاوتهای من در مورد طالبان به حرفهای رسانهها برمیگشت.
طالبان
دست تقدیر 14 سال بعد مرا با تنها دیپلمات بازمانده حادثه مزار شریف روبه رو کرد.
حرفهای جدیدی درباره طالبان میشنیدم.
همان روزها قراربود بعد از نماز جمعه مزار شریف مردم برای اعتراض به قرآن سوزی جلوی نمایندگی سازمان ملل جمع شوند. فضا رو به التهاب میرفت. ناگهان صدای تیراندازی همه چیز را دگرگون کرد.
باز هم انگشت اتهام به سمت طالبان بود، ولی آنها هیچ وقت مسئولیت حمله را نپذیرفتند. طالبان تبدیل به مسئله شماره 1 ذهنم شده بود.
دو سال تمام هر چه در مورد آنها نوشته شده بود را خواندم، اما جواب سوالهایم در کتابها پیدا نمیشد. تصمیم گرفتم به میان طالبان بروم تا خودم از نزدیک واقعیتها را ببینم.
میان طالبان
بالاخره پیگیریهایم نتیجه داد. دیدار با طالبان از طریق یک رابط هماهنگ شد. قرارمان نزدیک کوههای تورابورا بود. سه روز منتظر ماندیم، ولی کسی به استقبال ما نیامد.
چند ماه از این ماجرا گذشت، دیگر امیدی برای رفتن نداشتم. به یکباره خبر دادند دوروز دیگر خودت را به قندهار برسان. اما یک شرط مهم داشتند باید تنها بروم.
تنها میان طالبان
مسافران محترم، مهمانان گرامی، به فرودگاه بین المللی قندهار خوش آمدید. ساعت به وقت محلی یک بعد از ظهر.
اولین چیزی که همیشه بعد از ورود به افغانستان نظرم را جلب میکند، بالون جاسوسی آمریکاییهاست که انگار حالا جزئی از معماری افغانستان شده است.
با همان راننده دوسال پیش هم سفر شدم. شهر در حال و هوای انتخابات است.
قبل از هرکاری باید شبیه به افغانها شوم. ابتدا باید پولهایم را افغانی کنم. بعد از آن به بازار بروم برای خرید لباس محلی.
اولین باری نیست که شب را در قندهار به صبح میرسانم. آن بیرون زندگی جریان طبیعی خودش را دارد. ولی در این اتاق، زمان متوقف شده. معلوم نیست فردا با چه کسانی روبهرو میشوم. میترسم. قرارمان مقابل بیمارستان چینیهاست. رابطم مثل من منتظر تماس است.
رابط: حاجی پول مولی چیز لازم نداری؟
فکر میکنم، واقعا این بار آمدند.
رابط: حاجی گل کجایی؟ ... بله همون ماشینه
دوربین باید خاموش میشد. تنها با یک اشاره، مرا به ماشین خود هدایت کردند، بعد از آن فقط سکوت بود. تا سه ساعت بعد که اجازه فیلم برداری صادر شد.
در جاده قندهار با هلمند در حرکتیم. هنوز سکوت بین ما حکم فرماست. فقط میدانم تمام کارهایم را باید باشخصی به نام کلیم الله هماهنگ کنم.
ورود به بیراههها شروع زندگی مخفی را خبر میدهد.
مقصدشان شمال هلمند است. برای رسیدن به مناطق شمالی هلمند باید از رود هیرمند عبور کنیم.
هلمند بزرگ ترین ولایت افغانستان و شمال آن مرکز تجمع طالبان است.
تذکر میدهند از این جا به بعد، به هیچ وجه از تلفن همراهت استفاده نکنی. هرچند اولین ارتباط کلامیشان تذکر بود، ولی خوشحالم حداقل این سکوت چند ساعته شکست.
این جاها دیگه کلا تحت سلطه طالبانه دیگه؟
دیگه هیچ خبری از حکومت نیست، حکومت تمام شد.
کلیم الله میگوید دیگر مهمان ما هستی.
حرفش مانند آب سردیست بر ترس درونم. چون پشتونها برای مهمان احترام زیادی قائلاند.
رادیو: شنونده های محترم! حالا به گزارشهای ولایات جنوبی می پردازیم. مسئولان امنیتی ولایات جنوبی میگویند که در کنارِ طالبان مسلح، تعداد تندروان خارجی نیز نسبت به قبل افزایش یافته و میخواهند در برابردور دوم انتخابات، مانع ایجاد کنند. مقامات بلند پایه ولایات جنوبی در کنفرانس "تدابیر"در قندهار، خواستار افزایش نیروهای پلیس محلی در زابل شدند.
نه ... نه ... نگیر! اگر ما رو در دوربینت بیاری... طالبان... {با خنده به سر بریدن اشاره میکند}
از برخوردش نفهمیدم شوخی میکند یا تهدید.
هنوز گیج هستم. نمیدانم از چه کسانی در چه موقعیتهایی اجازه دارم فیلم بگیرم.
به نظر میرسد هیرمند شرایط مناسبی برای معیشتشان فراهم کرده. شغل اصلی آنها دامداری و کشاورزی است. اما انگار همه آنها شغل دومی هم دارند: جنگیدن و کشته شدن.
اینجا کمتر قبری پیدا میشود که بالا سر آن نوشته شده باشد مرحوم، اکثرا نوشته شده شهید.
از کلیم الله در مورد وضعیت یتیمان جنگ میپرسم. او هم شرایطی را برای پاسخ به این سوال به وجود میآورد. این اولین مصاحبه من با یک مسئول در تشکیلات طالبان است.
در این دفترچه اسامی ایتام نوشته شده یتیمانی که پدران آنها با امارت اسلامی بودند و به شهادت رسیدهاند. امارت به خانواده های این ایتام که خانوادههای ضعیف هستند، کمک میکند. در حال حاضر آمار دقیق مشخص نیست که چند نفرند، اما آمار سال گذشته ما که مربوط به استان هلمند است به حدود 2000، 2200 خانواده میرسد.
از صبح منتظر این لحظهام. کلیم الله قول داده است هماهنگ های لازم برای رفتن به منطقه درگیری یا به قول خودشان کمربندی را انجام دهد.
این خون خارجی است
چیه این؟
این خون خارجی است، خون یک آمریکایی یا یک انگلیسی.
اینها یونیفرم نظامی است که منفجر شده. این لباس نظامیاش است، ببین.
این کمچه است.
یعنی مینه؟
بله
وقتی پای کسی با آن تماس پیدا کند میرود روی هوا!
بله در این منطقه عملیات بزرگ صورت گرفت. آنها هواپیماها و تانکهای زیادی با خود آورده بودند و از زمین و هوا عملیات انجام میدادند. وقتی اینجا آمدند، ده پانزده نفرشان با این مینها کشته شدند. یک مین این است و مینهای دیگر آنجا و جاهای دیگر.
اینها که در سنگر نشسته اند، مجاهدین هستند، ما با دشمن 100 متر فاصله داریم.
دشمن کجاست؟
پرچم را دیدی؟
آن پرچم است و پرچم را به این خاطر نصب کردهاند که وقتی خارجیها میآیند و این محل را بمباران نکنند. اینجا هم انگلیسیها، هم ارتش ملی و هم آمریکاییها میآیند در اینجا با هم هماهنگ میشوند و از اینجا به نواحی مختلف گسیل میشوند.
بگو اجازه ندارد نفر آخر باشد ... بگو
آها پس من باید برم
برو
آن جا مین گذاری شده از این طرف بیایید
این قرارگاه دشمن است، آنجا را که برج نمایان است ببین، قرارگاه دشمن است.
در این منزل که گونیها (کیسهها) روی آن گذاشته شده است، آنها مستقر هستند.
اینها ارتش ملی هستند یا انگلیسها؟
نه ارتش ملی هستند، نه انگلیسها. بلکه پلیس محلی هستند، اربکیها هستند. ارتش ملی و انگلیسها آن طرف مستقرند.
اینها (دشمنان) را آمریکاییها به وجود آورده و با ما میجنگند، نه این که بخاطر وطن با ما بجنگند.
آمریکاییها به آن ها سلاح دادهاند؟
بله، سلاح، فشنگ و همه تجهیزات آنها را آمریکاییها دادهاند.
نورآقا! من در کمربندی (خط مقدم درگیری) هستم. غذا نخور منتظر ما باش، ما سه چهار نفر هستیم.
اینجا پاسگاه است ... این پاهای مصنوعی مربوط به این مجاهد است که خوابیده. بله، او اینجا زندگی میکند، اما با همین وضعیت نیز کار و فعالیت دارد. دوستان زیاد دیگری هم دارد که مثل خودش هستند.
سلام علیکم ... چهطور هستید؟
این خشخاشه. این تخم تریاکه.
حالا بگو
همهی اینها تریاک است ... {خنده} بیشتر از این نمیتونم توضیح بدم.
این زمینها که ما و مردم ما آنها را کاشتهایم، تریاک است. ما شغل دیگری نداریم ، شغل ما همین است. معاش یکسال ما با همین کاشت (تریاک) تامین میشود. مردم ما کمتر گندم میکارند، آنجا را ببین! گندم کاشته شده است، بقیه منطقه کلا تریاک است.
بهش نشون نده
بزار نشون بدم، خریداره
این خوب تریاک است.
خریدار است.
اینجا الان کیلویی چند دلاره؟
کیلویی 9دلار.
یک و نیم صد دلار خام.
یعنی پخته نیست؟ نه.
این رو اینجوری نگه دار.
اینم گرفتی دارم آب میریزه؟
ها! گرفتم، گرفتم.
دستت درد نکنه.
اینجا مقر فرماندهی عملیات این منطقه است. اتاق فرماندهیشان زیلویی زیر درختان است. جای خالی هر چیزی را هم در میان آنها سلاح پرکرده.
این سلاح برای ارتش ملی است.
ها اون بالایی.
یعنی مال آمریکاییها نیست؟
آمریکاییها به ارتش دادهاند...
راکت آمریکاییه اینها؟ ها! راکت مجاهدینه.
خودش ساخته
بله، اینها را مجاهدین ساخته اند. قبلا این کلاهک را نداشت، ما آن را جوش دادهایم.
ما یک وقت مخفیانه به قرارگاه آنها رفتیم و دو عدد از این نارنجکها را پرتاب کردیم که در اثر آن، به اعلام خودشان، 14 تن آنان کشته شدند.
قبل از خواب نیم روزی تذکر میدهند در اطراف تماما مینگذاری است، مراقب خودت باش.
محل تلههای انفجاری با بالنهای زرد رنگی مشخص شده.
قرار است به یکی از برنامههای ثابتشان برویم.
سلام علیکم ... چهطور هستید؟
برای تقویت روحیه نیروهایشان هر هفته به صورت گردشی، در مناطق تحت تسلطشان رژه برگزار میکنند. ابتدا یگانهای پیاده رژه میروند.
یواش ...یواش
سپس نوبت به دستهای میرسد که به مولویان تویوتاسوار معروفاند.
سلام علیکم ... چهطور هستید؟
امروز متوجه این موضوع شدهام که طالبان آنقدرها هم نسبت به دوربین من حساس نیست. حتی میتوان گفت به کارهای من علاقه هم دارند.
خوب هستید انشاءالله؟
خوب هستیم. بسیار خوب هستیم
اولاً این مجاهدین در اینجا جمع شدهاند و ما همیشه علیه کفار جمع میشویم. و دیگر اینکه این مجاهدین، که برای تامین امنیت مجاهدین مناطق دیگر جمع شدهاند. الحمدلله هیچ خارجی در جمع ما نیست، این فقط تبلیغات کفار است. این مجاهدین از قلعه گز و متعلق به همین منطقه هستند.
در پایان مراسم از جوانان منطقه عضو گیری میشود.
پس از تمرین همه نیروها مثل تیم فوتبال در کنار هم قرار میگیرند تا عکس یادگاری بگیرند. اولین باری که به خودم اجازه میدم با آنها شوخی کنم، گوله اسلحهشان روبهرو من است.
حاجی صاحب شلیک نکنی یه وقت؟
شلیک نمیکنه!
شوخی میکنم.
داره مسخره میکنه
نه مسخره، نه بابا شوخی، مزاح.
داره مسخره میکنه
باز میگه مسخره!
نه
در مسجدی که کار عضوگیری را انجام میدهند، مصاحبه بعدی هماهنگ میشود. نماینده شورای فتوا. به نظر میرسد هرچه جلوتر میروم با مسئولین رده بالاتری دیدار میکنم.
فتوای جهاد در مقابل چه کسی صادر میشود؟
فتوای جهاد را که علمای افغانستان دادهاند، این فتوا را به طور خاص علیه آمریکاییها ندادهاند. یعنی افرادی که معاونین کافران و مشاورین و ناصرین آنها هستند که به کفار مشورت خیر میدهند و آنها را کمک میکنند، حکم این افراد، مانند حکم کفار حربی است.
آیا قتل برادران مسلمان سایر مذاهب از نظر شما جایز است؟
مطلقا نه.
در مذهب ما، مذهب امام الائمه ابو حنیفه(ره) کشتن مسلمان مذهبی، مطلقا حرام است. هیچ گاه در مذهب ما چنین نیست که فردی مسلمان مسلمان مذهبی باشد و ما کشتن وی را جایز بدانیم.
یک سوال هم الان یادم افتاد، میتونم بپرسم یا امکانش نیست؟
امکانش نیست!
میخواستم سوالات مهمتری بپرسم، ولی کلیم الله اجازه پرسیدن آنها را نداد.
اگر میخواهی میتوانیم امشب به مقر اردو ملیحمله کنیم، تا فیلمت جذابتر شود. این را کلیم الله میگوید.
میگویم دوربینم دنبال زندگی است، نه جنگ.
البته زندگیای که دنبالش بودم، به همین سادگیها به نظر نمیرسد.
شب را نزدیک موسی قلعه خوابیدیم تا به قراری که کلیم الله هماهنگ کرده بود، به موقع برسیم. مصاحبه با معاون والی هلمند. باید با محافظی که خودش فرستاده برویم.
قرار میشود سوالها را معاون والی هلمند ببینه. دو ساعتی خواندن چند سوال طول میکشد.
گویا هر چه رده مسئولیت بالاتر میرود، هماهنگیها هم بیشتر طول میکشد.
من محمد داود مزمل، معاون والی هلمد هستم. تمام امور ملکی و نظامی (لشکری و کشوری)در حیطه صلاحیت استاندار است. مانند تشکیل دادگاهها، تعیین فرمانداران، تعیین فرماندهان نظامی برای مناطق و طرح دادن به مجاهدین و ارجاع دادن مسائل حقوقی به دادگاهها، همه از صلاحیتهای استاندار است.
مخالفین شما میگویند تنها مناطق جنوبی در کنترل شماست، آیا این حرف درست است؟
نه، این حرف درست نیست، شما مطبوعات را ببینید.
عملیات فراوان طالبان در تمام ولایات (استانها) شمالی افغانستان. مانند: بدخشان، بغلان، قندوز، فاریاب و بادغیس صورت گرفته، دشمن را سخت شکست دادهاند.
موسی قلعه نامی بود که در قلب ارتش بریتانیا هک شده بود. این را شرارد کوپر، سفیر انگلستان در کتاب «نامههای کابل» میگوید.
این ولسوالی (شهرستان) موسی قلعه است .... اینجا که هست، در اختیار حکومت است ... اینجاست ... این هم طالبان است ... این هم طالبان است ... این هم طالبان است ... این هم طالبان است ... حکومت در اینجا محاصره است.
سفیر انگلستان در کتاب خاطراتش میگوید در تابستان سال 2006 یگانهای از ارتش انگلستان، آمریکا، دانمارک، استونی و ارتش ملی افغانستان موسی قلعه را در عملیاتی به نام نیش مار تسخیر میکنند، اما پس از چندی خروجی خفت بار را از منطقه دارند.
در فوریه سال 2011 مطبوعات آمریکایی گزارش کردند جامعه اطلاعاتی ایالات متحده از تخمین تقریبی اعضای طالبان سر باز زده تا مبادا باعث ناامیدی افسران عالی رتبه آمریکایی بشوند.
اینجا گرجستانی بود .... اینجا گرجستانی بود ... اینجا گرجستانی بود .... اینجا آمریکایی بود ... اینجا آمریکایی بود ... اینجا هم آمریکایی بود
ممنون
بازاری محلی به نام آدا
اکثر چهرهها پشتون قندهاری هستند.
سعی میکنم از پشت دوربین لبخند بزنم تا فضا تغییر کند
خوبی حاج آقا؟
بله
من از اهالی ولسوالی "گرم ریز"، ولایت هلمند و رئیس قاچاقچیها هستم.
ریشات کو ریش؟
هان، ریش نداری؟
اگه ریش داشتم بد مستی میکردم!
چطوری؟
الحمدالله
سلام علیکم، چطورید؟
خبرنگار کجا هستی؟
فارسی حرف بزن.
چی؟
ببین چی میگه
خبرنگار کدوم رسانه هستی؟ در کدام رادیو کار میکنی؟
این خبرنگار تلویزیون هست.
اگر میخواهی نظرت را به او بگو
از من سوال بپرس
اکنون که طالبان اینجا آمدهاند وضعیت بهتر از پیش است یا بدتر؟
اکنون بهتر است، مردم خوشحالاند، امنیت برقرار است. نه، طالبان برخورد خوبی با دارند، ما خود نیز طالب هستیم.
طالبان کسانی نیستند که از خارج آمده باشند، آنها هموطنان ما هستند. ما چه کوچک و چه بزرگ همه مجاهد هستیم. حتی نانوا که وظیفه اش پخش نان است.
در جهاد شرکت میکند و یا آن کسی که از پاکستان گوشت میآورد و میفروشد هم مجاهد است.
دورانی که امارت اسلامی طالبان هست با قبلش چه فرقی کرده؟ فرقی داشته برایشان؟
خیلی فرق داشته. قبل از طالبان دزد زیاد بود و رفت و آمد از خانه تا بازار سخت بود، ولی الان میتوانیم راحت رفت و آمد کنیم.
کسانی هم هستند که انتقاد میکنند.
برق در قندهار و حیدر آباد قطع میشود ما در کجکی و موسی قلعه برق نداریم، چرا؟ دولت چرا این کار را میکند، طالب کیست؟ دولت کیست؟ آنها بین خود در حال جنگ هستند. مردم چه گناهی دارند؟ علت چیه؟ آرزوی ما این است.
و کسانی که در کمال شهامت کاملا مخالف هستند.
سلام علیکم حاجی آقا چطورید؟
چطوری؟ خوبی؟
الحمدالله ...
خدا حفظت کند
خوبی؟
بپرس ازش
تو اینجا چیکار میکنی؟ مشغول چه کاری هستی؟
من بستنی فروش هستم.
قبلا امنیت چجوری بود؟
قبلا امنیت خوب بود، حالا هیچ نیست.
کلیم الله اصرار دارد تلاششان برای ایجاد امنیت را نشان دهد.
مرا با خود به یکی از دادگاههایی میبرد که قاضی شرع طالبان به شکایات مردم رسیدگی میکند.
بله در این دادگاه درباره امور شرعی از سوی امارات اسلامی افغانستان داوری میشود. در اینجا امور اسلام اجرا میشود و مراجعینی که این جا مراجعه میکنند مسائل آنها بر حسب اصول شرعی حل و فصل میشود
و بعد همانگونه که نعمت الله ادعا میکرد ماشین من وقتی به آخر بازار رسید، چپ کرد. چون شیر آقا روی بازار آب زیادی رها کرده بود.
وقتی ماشین چپ کرد، مرغ داخل آن بود؟ چقدر بود؟
هشتاد مرغ در چند سبد.
بعد به چه شکل اجرا میشه احکام ایشون؟ به وسیله حکومت .... یعنی به وسیله امارت اسلامی اجرا میشه؟
بله، بر حسب اصول امارت اسلامی اجرا میشود.
محافظ جدید با فرماندهشان تماس میگیرد تا رفتن به زندان را نیز به برنامههایم اضافه کند.
سلام علیکم، چطور هستید؟
و علیکم السلام، الحمدالله خوبیم.
به چه جرم زندانی هستی؟
به جرم قتل
نام تو چیست؟
نام من متین است
اهل کجایی؟
اهل مارمل هستم
به چه جرم زندانی شدی؟
به جرم کشتن یک پسر
چرا زندانی شدی؟
به اتهام دزدی
به خاطر خدمتی که به عنوان مجاهد برای یک شخص میکردم، دستگیرم کردهاند
چرا چه اعمالی انجام دادهای؟
میگویند او دزدی می کرده پس تو هم شریک وی هستی
کسی به تو ستم نکرده است؟
نه، در این سه، چهار شب که مرا این جا آوردهاند خوبم. ولی قبلا که در واشیر بودم بسیار به من ظلم میکردند
درسته
بیا
انواع جرمها دیده میشود، ولی متوجه شدم یک جرم در طالبان هرگز بخشیده نمیشود.
مرتکب خیانت شدهام.
چه خیانتی؟
سه نفر زندانی را آزاد کردهام
آنها چرا زندانی شده بودند؟
ابتدا من اطلاع نداشتم، اما بعدا از زبان مجاهدین شنیدم که آنان مرتکب قتل شده بودند.
باز هم مسیر و اتفاقات پیش بینی نشدهاش.
بمباران آمریکاییها بود؟
بله
چی زدند؟
اون دود رو میبینی؟ مرکز موسی قلعه است.
سلام علیکم
سلام علیکم، چطوری حالت خوب است؟
این دود در منطقه شما از چیست؟
من هم متوجه دود شدم، ولی نمی دانم از چیست
دود از کدام منطقه بلند می شود؟
از منطقه چغالی(شغالی)
اوضاع چطور است؟
الحمدالله، امن و امان است، توحالا کجا هستی؟
خواستم از موقعیت پیش آمده استفاده کنم. به کلیم الله گفتم میخواهم به منطقه بمباران شده برویم. جوابم را اینگونه داد: از این مناطق در این جا زیاد است.
تفریحگاهی در روستای سر بغنی
سکوت در هر گوشه پرسه میزند و درختانی زخمی و پیچ و تاب خورده، در گوشه گوشه زمین افتادهاند
کلیم الله کسی را جلوی دوربینم میآورد. پای چپش مث همان درختهاست
هشت سال قبل این حادثه رخ داد، عصر روز پنجشنبه. شب جمعهای بود که این منطقه بمباران شد. من آنجا روی سکو نشسته بودم، اما متوجه مجروح شدنم نشدم.
این جا زیاد جسد افتاده بود؟
بله، اجساد شهدای زیادی این جا افتاده بود، به حدی که قابل شمارش نبودند.
پیرمردی توجهم را جلب میکند سعی دارد دوربینم را به گوشه دیگری از محوطه بکشاند.
بیش از سه خودرو اینجا وسایل بود که مردم بردند. هرکس وسایل شهید خودش را برد. این البسه و جلیقهها متعلق به شهدای غریبه است. یک، دو، سه، چهار، پنج. اینها برای یک خانواده هستند. این پدر بزرگ آنها هست، حاجی بشر نام دارد، اینها نوادگان او هستند. این برادر من حاجی دلبر است، نامش برسنگ قبرش نیز نوشته شده. من حتی دست برادر خود را نیافتم.
از دو پسرت که شهید شدند چند یتیم باقی ماندند؟
از یکی سه یتیم و از دیگری بیوهاش باقی ماند. بیوهاش هم رفت به منزل پدرش. سه پسرم شهید شدند که مثل گل بودند، این میدونه!
میتونی آنها را نام ببری؟
بله...
اسم آنها چی بود؟
سایبان بود، سیف الملکوک بود ....
من در حالی که نابینا هستم، شدهام نگهبان این قبرها ...
آیا شما از طالبان می خواهید که انتقام خون اینها را از اشغالگران و کافران بگیرند یا خیر؟
بله که میخواهیم!
از کافران انتقام بگیرند؟
بله که میخواهم، چرا نخواهم؟
آیا از طالبان تقاضا کردهاید تا انتقام شما را بگیرند؟
بله، وقتی با اسلام چنین رفتار بشود، معلوم است که تقاضا میکنم.
سه فرزند من به شهادت رسیدهاند، وقتی طالبان بیایند این درخواست را از آنها خواهم کرد، چرا نکنم؟
آهای حاج آقا...آهای حاج آقا...آهای حاج آقا...
اینجا هیچ خانهای بیماتم نبود، کاش شما را با ماشین میبردم آنجا.
راه زیادی نرفتیم که نماز مغرب را باید بخوانیم.
اسم این منطقه "خاوه" است. به این روستا مزار میگویند. ما قوم تاجیک هستیم که چندین خانواده در اینجا هستیم. پانصد تا هزار خانوار در اینجا ساکن هستیم، که تمام منطقه اقوام ما هستند.
اولین جایی است که شیعیان را در کنار اهل سنت میبینم.
این زیارتگاههاتونو میشه معرفی بکنید؟
بله میشه.
چیا هست؟
زیارتگاهی مثل کوچ آقا ... سخی ... سید میر عطا ... داوچاق ... اینها همه زیارتگاههای ما هستند.
زیارت امامزاده سید میر عطا با برخی از اعضای محلی طالبان.
سلام علیکم
سلام علیکم
همه با هم دعا میخوانیم
ازت فیلم نمیگیرم، فقط از دستهات میگیرم.
حتی کلیم الله هم دست به دعا برمیدارد.
اینجا مشکلی پیش نمیاد برای زیارت و یا اینکه طالبان بگن که زیارت شرکه، حرامه. این مشکلی؟
تا حالا با زیارت مخالفت نکردهاند. حتی خودشان هم آمدهاند زیارت. حتی اگه حاجتی هم داشتند، آمدهاند و خدا حاجت آنها را داده است.
یعنی به شفاعت هم اعتقاد دارند؟
بله ... بله ... اعتقاد دارند.
دور و بر امامزاده پر است از درختان توت که ندر امامزاده کردهاند. نمیدانم اینجا چه سری دارد که کلیم الله را این قدر سرحال کرده است.
این توتها آمریکایی است. ببین باید کلمه لااله الله ... بگویید مسلمانش کنید.
مسلمانش کنی؟
اره مسلمانش کن.
بسیار خوش.
حاجی توتها اسرائیلیان یا آمریکایی؟
کابلی
کابلی؟
ها
محسن بیا
یک هفتهای میشود که در میان طالبان هستم. با آدمهای زیادی صحبت کردم، اما انگار هیچ کدام از آنها برای پاسخ به سوالات اصلیام اختیاری نداشتند. باید هر طور شده با یکی از سران طالبان دیدار کنم. جسارت به خرج میدهم و درخواستم را با کلیم الله مطرح میکنم. او هم من را در خانهای میگذارد و قرار میشود این موضوع را به سران طالبان اطلاع دهد.
خلاصه خبرهای مهم را بشنوید: مقامات ولایت کنر میگویند شمار زیادی از کارکنان ارتش ملی در اثر انفجار مین در ولسوالی (شهرستان) نورگر این ولایت کشته شدهاند. سازمان ملل متحد از کشورهای همسایه افغانستان میخواهد تا در زمینه برگزاری انتخابات خوب در این کشور کمک کنند.
ظاهرا وضعیت امنیتی در این سه روز مانده به انتخابات خیلی وخیم شده است.
کلیم الله آب پاکی را روی دستم میریزد. به او گفتند فعلا حق ندارید از این روستا خارج شوید. این همه راه نیامدهام که دست خالی برگردم. باید پاسخ سوالاتم را از سران طالبان بگیرم.
روزهای تکراری انتظار در حال سپری شدن است.
میخواهم فرصت پیش آمده را به فال نیک بگیرم، تا نگاهی عمیقتر به طالبان داشته باشم. آن چیزی که تا به حال از نگاه دوربینم جا مانده وضعیت آموزشی آنهاست.
خوب که میبینم متوجه میشوم قرآن هایی که در دست دارند ترجمه ندارند.
عدهای از اینها حافظان قرآن هستند و عدهای نیز کسانی هستند که روخوانی قرآن را به ایشان میآموزیم. سپس اختیار با خود آنهاست که ادامه میدهند یا میروند.
در این مناطق فقط روخوانی و حفظ قرآن تدریس میشود، ولی چه کسی و چه طور معانی قرآن را برای آنها تفسیر میکند؟
انتخابات آمد و رفت، اما هنوز خبری نیست. محافظم نیز خسته شده.
این طلا نیست طلا؟
بله طلا است. من این را خریدهام.
طالبان اعدام نمیکنه که طلا دستت کردی؟
نه ما کسی رو به خاطر انگشتر اعدام نمیکنیم، ببین خودت هم انگشتر داری!
مال من طلا نیست.
بله ... خب من هم انگشترم را دور میاندازم.
امشب شخصی به همراه کلیم الله سر سفره کنارمان مینشیند. گویا از منطقه برامچاه آمده و میخواهد فیلمهایی را که تا الان گرفتم چک کند.
بعضی از اینها عکس است.
عکس است؟
بعضیهایش.
این روی دیوار زیاد کیفیتش خوب نیست دیگه.
به نظر میرسد موافقت طالبان برای ملاقات با یکی از سران، در گرو تایید این شخص است.
امروز قرار است خبر نهایی را بدهند.
بالاخره اجازه حرکت صادر میشود.
از اینجا به بعد نفراتی جدید مامور انتقالم هستند. حتی کلیم الله هم نمیتواند جلوتر بیاید.
راننده تاکید میکند ساکها و وسایلت را کنار خودت نگه دار تا اگر لازم شد آنها را از ماشین پرت کنی بیرون.
هرچه جلوتر میرویم خطر بیشتر خود را نمایان میکند.
جاده پر از لاشه وسایل نقلیه است که سنگ قبر راکبانشان شدهاند.
به نقطهای میرسیم که باید توقف کنیم.
پیگیرکه میشوم میگویند اینجا نزدیک کمپ باستیون است.
کمپ باستیون، بزرگترین پایگاه نظامیان انگلیسی در افغانستان است. فرماندهان انگلیسی برای رسانه ها باستیون را دژی نفوذ ناپذیر معرفی میکردند، ولی جریانی دیگر در چهارده سپتامبر 2012 رقم خورد.
سلامی دوباره ... حملات تروریستی در افغانستان به پایگاه بین المللی باعث شد دو نفر از نیروهای دریایی آمریکایی کشته شوند و تعداد بیشتری نیز زخمی شوند. این حملات در کمپ باستیون و ایالت هلمند انجام پذیرفت.
پانزده شورشگر که راکتهای هوایی حمل میکردند که پرتاب کننده موشک بود و نیز دارای اسلحههای نظامی و جلیقههای خودکشی بودند.
شش جت هَریِت نابود شد، که بیشتر از دو هزار میلیون دلار قیمتش بود و نیز تونلی هم در کار نبود، آنها یک ابزاری به این اندازه داشتند و نیز یک آهنبر.
یک آهنبر؟ تنها همین؟
طالبان ویدیویی را منتشر کرد که در آن نشان میدهد که شورشیان برای کمپ باستیون آماده میشوند.
بهترین زمان حرکت شب است تا به کمینی انگلیسیها برخورد نکنیم. اگر لو برویم ادامه سفر را در بگرام یا گوانتانامو به سر میبریم.
هی!
من دست نزدم.
حاجی اینجا فیلمبرداری نکن.
خاموش کن. خاموش کن.
بعد از هفت ساعت صحرانوردی بیامان میتوانم مطمئن شوم که به اندازه کافی از باستیون دور شدیم.
همین یک قلم کم بود تا اتفاقات ابتدای سفر مو به مو تکرار شود. دوباره باید از هیلمند عبور کنیم. این بار از شمال به جنوب. باز هم به گروه مسلح دیگری سپرده میشوم.
برای چی بچهها پشت مینشینند؟
به خاطر خطر جنگ.
اولین باری است که اسلحهشان را از حالت ضامن خارج میکنند. فرمانده منطقه خودش برای انتقالم آمده. مقصد بعدی برامچه. از این نقطه تا برامچه شش ساعت در بیابان هستیم. در جنوبیترین نقطه از ولایت هلمند هم مرز با پاکستان. باید اولین رسانهای باشم که به برامچه راه پیدا میکنم.
برامچه، منطقهای استراتژیک در جغرافیایی خطرناک. طالبان دور تا دورش را مین گذاری کرده و فقط یک راه ورودی دارد.
بمب افکنهای آمریکایی همه جا را با خاک یکسان کردهاند، ولی هنوز زندگی در آن جریان دارد. اینجا مرکز قدرت طالبان است
پیاده نشم نه؟
حاجی زرا فرمانده عملیاتی برامچه میگوید مصاحبهای که درخواست کرده بودی هماهنگ شده، اما باید قبل از آن از چیز دیگری فیلم بگیری.
بر فراز یکی از کوههای مشرف در برامچه منتظر میایستیم.
میخواهند از یک تیم عملیات ویژه فیلم بگیرم.
از حرفهای حاجی زرا میفهمم که عملیاتشان را بهخاطر تاخیر چند روزه من عقب انداختهاند. انگار سعی دارند از دوربینم به عنوان ابزاری برای نمایش قدرت خود استقاده کنند.
قرار است بعد از این برنامه برای انجام عملیات بروند.
فرمانده آخرین توجیهات لازم را به آنها گوش زد میکند.
حاجی زرا قبل از رفتن نکتهای را گوشزد میکند. ما را دیگر امارت اسلامی افغانستان خطاب کن، ما با طالبان پاکستان فرق داریم.
بالاخره زمان ملاقات فرا میرسد.
قرار است با ملا گل آقا عضو ارشد شورای رهبری طالبان دیدار کنم.
تاکید میکنند مصاحبه باید به صورت صوتی انجام شود. نمیتوانم تصویری از چهره او ولو پوشیده داشته باشم.
بسم الله الرحمن الرحیم
من سوال بپرسم؟
بله
بسم الله الرحمن الرحیم
سفری دورو دراز به ایران
24 ساعت چریکی.
در این دو هفته فشار زیادی را تحمل کردهام.
شاید بهترین رهاورد سفرم حرفهای ملا گل آقا باشد.
شورای رهبری تقریبا بیست اعضا دارد. تمام امور اجرایی امارت اسلامی را امیر المومنین به آنها صلاحیت داده.
در کدام استانها، استاندار و فرماندار دارید؟
32 ولایت است افغانستان. در کل این ولایتها (استانها) ما والی داریم. در ولسوالیها (شهرستانها) ما دو ولسوال داریم. یک ولسوال نظامی و یک ولسوال اداری.
تفاوتهای فکر شما با وهابیت تکفیری؟
ما دعوت به وهابیت، دعوت به تکفیر و کل این چیزها را ممنوع در لایحههای خود اعلام کردهایم.
بحث بودجه امارت اسلامی است؟
همین کمک که هست تقریبا، کل کمک، کمک مردمی است و کمک مسلمانان. مجاهدین ما نه معاش میخواهند، نه حقوق میخواهند. هیچ ندارند. پیش آنها برادرشان باشند. پدرشان باشد. اونها تکفل خانواده آنها را میکنند.
طالبان معروف شده به اداره امر به معروف!
ما که امر به معروف میکردیم، به اصول و چهارچوب شرعی عمل میکردیم. ایران هم دارد، ما هم داریم، سعودی هم دارد، دیگر کشورها هم دارند. البته قبول دارم که مشکلاتی از جانب ما بود که دشمن به همانها ضریب داد.
یعنی اینکه به ظاهر صرف، ریش و نماز جماعت اجباری و ... این رو شما تکذیب میکنید؟
گذشتهها گذشته، ما در آینده در روشهای خود تجدید نظر خواهیم کرد.
درباره حضور زنها در شهرهای بزرگ، درس خواندن زنان؟ و خوب همین باعث ترس شهرهای بزرگ شده
تمام حقوق زنان که در اسلام به زنان داده شده، ما به آنها قائل هستیم. در هر بخش که باشد. لیکن در چهارچوب اسلامی و شرعی و مردم خود.
چرا با انتخابات مخالف هستید؟
یک موضوع کلی انتخابات است که مربوط به آینده است و بعدا باید درباره آن صحبت میکنیم. بعد از اینکه اشغالگران رانده شدند و رفتند و بعد از آن مردم افغانستان و رهبری ما و علمای ما در مورد آن مینشینند و فکر میکنند و بحث میکنند که برای کشور ما انتخابات خوب است یا شورای حل و عقد یا راه دیگر.
از میان طالبان میروم اما سوالات بیپاسخ زیادی را به همراه دارم.
من همه سوالاتم را بکنم یک سوال، با مردم که صحبت میکنی از جنگ خسته شدند بیش از 40 سال جنگه در افغانستان، آیا یک راه حلی وجود دارد که جنگ نشه در افغانستان؟
در آینده نظر ما این است که یک قوم نمیتواند در افغانستان حکومت تشکیل بدهد که تمام اقوام و مذاهب در آن جای خود را در آن نبینند و بزرگان ما به همین فکر هستند که در افغانستان خون از افغانها بعد از اخراج اشغالگرها نریزد.
نقد مستند :
مستند تنها میان طالبان روایتی است بی واسطه از حضور یک مستند ساز ایرانی در میان طالبان، وی تنها مستندسازی است که پس از 10 سال توانسته است در میان این گروه زندگی و مستندسازی کند، به همین خاطر این مستند از کلیشه هایی که تا به امروز رسانه از طالبان برای ما ساخته اند فراتر رفته است.
محسن اسلام زاده - کارگردان مستند تنها میان طالبان
آیا مستند تنها میان طالبان قصد تطهیر چهره طالبان را دارد !؟
محسن اسلام زاده، کارگردان مستند در نشست هایی که تا الان داشته است بارها عنوان داشته است که بر خلاف نظر برخی از منتقدان، به هیچ وجه قصد تطهیر چهره طالبان را نداشته است و فقط خواسته واقعیت ها را نشان دهد.
در جلسه ای که با حضور خود مستند ساز، تهیه کننده و منتقدان و حاضرانی همچون محمد تقی فهیم، مسعود آب پرور، جواد اردکانی، شفیع آقا محمدیان، اصغر بختیاری (تصویربردار آثار شهید آوینی)، محسن یزدی (مدیر مرکز مستند حوزه هنری) و عباس عمرانی به نقد و بررسی مستند پرداخته شد.
مسعودآب پرور (کارگردان تلویزیون) نیز در این جلسه عنوان نمود : خوشحالم که شاهد یک نگاه شجاعانه بودم. شاید من حاضر نبودم چنین ریسکی را انجام دهم!
نپرداختن مستند به شهید کردن دیپلمات های ایرانی توسط طالبان!
یکی از نقطه ضعف های مستند این است که در ارتباط با شهادت دیپلمات ایرانی در مزارشریف افغانستان که سال 1377 توسط طالبان رخ داد، هیچ سوالی پرسیده نشده است و هم اینکه بهتر بود مستند ساز در ارتباط با تفاوت های طالبان مستقر در افغانستان و پاکستان نیز روایت مینمود.
از انتقادات دیگری که وارد است این است که مستند ساز در میان مردم کابل حتی حاضر نشده است، تا آنها خاطره های تلخ خود را از سربریدن شیعیان بامیان توسط طالبان را بیان نمایند.
برای تایپ خلاصه مستند و آپلود عکس ها زمان زیادی گذاشته شده است لذا لطفا در صورت استفاده از این مطلب ، نام منبع و لینک (سایت سیمابان) را استفاده فرمایید
مستند باشگاه شهرت (Fame Club)، روایتی داغ از نحوه به شهرت رسیدن سلبریتی ها و حقیقت زندگی آنها میباشد، افراد مشهوری همچون الیزابت تیلور، دیوید بکهام، چارلی چاپلین، مرلین مونرو، جرج بست و افرادی ثروتمندی همچون دونالد ترامپ
در این مستند سعی شده است که زندگی بزرگترین ستاره های هنری جهان از حدود صدسال پیش تا به امروز و دیدگاه های آن در هنر، ورزش و سیاست را مورد موشکافی قرار دهد.
متن مستند :
برای بشر دانستن ابعاد عادی از زندگی آدمهای جالب، جذابتر از دانستن ابعاد جالب از زندگی آدمهای عادیست. ما جهان را بیشتر با آدمها میشناسیم تا با رویدادهایش.
هر روز شایعاتی دربارهی چهرههای مشهور به گوشمان میخورد و ماهم بدمان نمیآید، درباره آنها نظر بدهیم و قضاوتشان بکنیم. سلبریتیها به ما نشانههایی از فهم خودمان را ارائه میدهند.
آدمها مدام از خود میپرسند چرا مثل ستارهها نمیتوانند معروف باشند؟ باید چه انتظاری از سلبریتیها داشت؟ چرا آنها ثروتمند شدند و در رفاه زندگی میکنند، ولی ما به سختی زندگی میکنیم؟ و چهطور یک فرد به جایگاهی میرسد که طرفدارانی سینه چاک پیدا میکند؟
هر ستاره روایتها و معانی فرهنگی سیاسی خاصی دارد، این روایتها هر ستاره را از دیگری متمایز میکند وگاهی هم پوشش، بدن وچهره آنها این معانی را تداعی میکند.
شهرت بر جهان ما اثر میگذارد و از آن اثر میپذیرد و این امکان را به نهادهای قدرتمند میدهد تا احساسات جامعه را کنترل کند. چون همیشه افرادی عاشق آدمهای مشهور میشوند و سخنانشان را قبول میکنند
انگار آدمها با تصور خودشان به جای افراد مشهور برای لحظاتی ناکامیها و تلخیهای دنیای واقعی را فراموش میکنند.
اما شهرت روی دیگری هم دارد. تاریخ رسمی شهرت را نادیده گرفته، شهرت میتواند از نشانههای هویت جمعی و دلبستگیهای هر سرزمینی باشد. متون تاریخ معاصر به آن اشارهای نمیکند، غافل از اینکه انگار این ستارهها نمایشگران و رامشگرانی صرفا برای زمان سرگرمیاند. باشگاه شهرت
زندگی در یک نمای نزدیک تراژدی و غمانگیز است و در نمای دور کمدی و خندهدار!
خیلی تلاش کردم مردم این را بفهمند ولی آنها فقط خندیدند.
فصل اول:عصر جدید
درسالهای آغازین قرن بیستم سینما یک سرگرمی ارزون بود. افراد خوشترین اوقاتشون رو با کمترین هزینه در سالنهای سینما میگذروندن. تا جایی که بر سر در بسیاری از سینماها این تابلو نصب شده بود: اینجا خوشبختی بسیار ارزان است
تا قبل از تولد سینما رمان نویسان قهرمانان سیرکها و بازیگران نمایشهای عمومی، شهرت نسبی پیدا میکردند. اما از زمانی که پرده نقرهای پا به دنیا گذاشت بازیگران سینما فرصت برای شهرتهای افسانهای به دست آوردند. یکی از شاخصترین ستارههای سینما در ابتدای عمر صنعت سینما، چارلیچاپلین بود. هنرمندی که کارش رو با نمایشهای شاد عمومی و سیرک آغاز کرد و در جستجو رویاهاش به آمریکا مهاجرت کرد.
او با قابلیتهای بدنیاش داستان فیلم رو به گونهای روایت میکرد که هیچکس جایخالی صدا رو در فیلمهاش متوجه نمیشد. تصویر او به نمادی از سینما در جهان تبدیل شده بود و شهرت چارلی سرزمین به سرزمین پیچیده بود. او رونقبخش صنعت سینما در روزهای سخت آغازینش بود.
چارلی تونست ثروت قابل توجهای برای سرمایهداران بزرگ هالیوود کسب کنه، اما فیلمهای پولساز او پر از گوشه و کنایه به نظام سرمایهداری آمریکایی بود. چاپلین در میان مردم محبوب شده بود اما فیلمهاش باب میل اربابان قدرت نبود.
بعد از نابودی هیتلر، نزاع کمونیسم شوروی و کاپیتالیسم آمریکا بر سر اروپا آغاز شد. در رقابتی پایاپای بلوک شرق از یکسو و بلوک غرب از سوی دیگه، کشورهای اروپایی رو یکییکی با خودشون همراه میکردند. تقابل کمونیسم و سرمایهداری در عرصه فرهنگی هم دیده میشد.
بسیاری از شهروندان ایالات متحده، مهاجران اروپایی بودند و دیگه کشورشون بخشی از حوزه کمونیسم و هم پیمان شوروری به حساب میاومد. این موضوع شاخکهای سازمان سیا رو حساس کرد. هالیوود هم به عنوان سرزمین آرزوی هنرمندان، بسیاری از شهروندان اروپا از جمله چاپلین رو به طرف خودش جذب کرده بود.
سازمان سیا در سال 1947 پروژهای به نام شکار جادوگران را با هدایت جوزف مک کارتی کلید زد. این پروژه به دنبال هنرمندان اروپایی تباری بود، که نوعی تعلق به تفکر کمونیستی در اونها وجود داشت. سیلی از بازپرسیها و جمعآوری اطلاعات در هالیوود به راه افتاد و ریگان که در اون روزگار یک بازیگر درجه 2 هالیوود بود، یکی از عاملان مهم این پروژه به شمار میرفت.
اولین قربانی پروژه شکار جادوگران چارلیچاپلین بود. او که هیچوقت نتونست رضایت قدرتمندان رو برای اقامت دائم در آمریکا بگیره، زمانیکه میخواست از اروپا برای ساخت فیلم جدیدیش دوباره ویزای آمریکا رو بگیره، ساعتها از او بازجویی شد. با این حال در بدو ورود به خاک آمریکا تلگرافی به دستش رسید که در اون ویزاش رو باطل شده اعلام کرد. او بازگشتی اجباری به اروپا داشت و دیگه نتونست ستاره پرطرفدار سر در سینماها در دوران اوجش باشه.
چارلی که درآمد زیادی برای هالیوود به دست آورده بود و بسیاری از مردم جهان سینما را به کارهای او شناخته بودند، نمیتونست این شرایط را بپذیره. به چارلی برخورده بود که برای کاره نکرده بخواد اعتراف کنه، پس در اروپا با دلخوری از آمریکاییها فیلمسازی رو از سر گرفت.
در آثار جدیدش دیگه اون هیجان و شور و حرارت قبلی وجود نداشت و انگار میخواست غم خیانتهایی که در حقش روا شده بود رو با فیلمهاش بازگو کنه.
فیلمهای جدیدش شرحی از تهدیدها، ارعابها، خطرهای غیر قابل کنترل و تحت تعقیب بودنهای پنهانیاش رو به نمایش میگذاشت.
سالها بعد و در دوران پایانی عمرش، وقتیکه آکادمی اسکار میخواست اولین جایزه رو به خاطر یک عمر تلاش هنری به او اهدا کنه، حضار سالن ایستادند و بیش از پنج دقیقه به افتخارش کف زدند.
اما در اون لحظه دوربینها در چشمان چارلی برقی از غم و حسرت را ثبت کردند. غمی که نشون میداد بزرگترین ستاره هم آزادانه و بدون ملاحظه ساختار قدرت، نمیتونه مسیر قدرتش رو طی کنه و کارش رو به سرانجام برسونه. حتی اگر مردم جهان بسیاری از شادیها و خندههاشون در دوران تلخ کامی رو مدیون او باشند.
شاید چارلی ناگفتههای زیادی داشت و نتونست اونها رو در عصر جدید شهرت بگه. اما باهمهی استعدادهای بیتکرار و آثار ماندگارش، دیگه در دلش میدونست که ستارهها به دنیا نمیان، بلکه اونها ساخته دست قدرتند.
این که تو یک شخصیت هستی، به این معنی نیست که شخصیت داری!
فصل دوم: یک داستان عامه پسند
دهههای 1930و1940میلادی، هالیوود فهمیده بود یکی از مهمترین پارامترهای موفقیتهای گیشه، حضور ستارهها در فیلمه.تماشاگران هم با دیدن ستارهها به این باور میرسیدند، که مهم نیست از چه طبقهای هستی و چهقدر ثروت داری. همه چیز برای همه کس ممکنه.
یکی از ستارههای مشهور سینما در این دوره الیزابت تیلور بود. ستارهای درخشان نه فقط شیفته بازی و زیباییش بودند، بلکه زندگی شخصی پر تلاطمش هم برای مخاطبان جذاب بود.
وقتی تیلور فقط 17 سال داشت، یعنی در سال 1949 عکسش روی مجله TIMEچاپ شد و آوازه شهرتش جهان رو فرا گرفت.
{دیالوگهای فیلم: لسی بیچاره!..دختر بیچاره!
خوشگل نیست؟ اون جدیده. تاحالا به این شگفتانگیزی ندیده بودم!
این بدرد چیزهایی که بهت یاد داده بودم نمیخوره.
اون مصدومه
انجامش داد. دیدی که کارشو انجام داد
عزیزم عجب پسر دوست داشتنی}
دهههای 50 و60 میلادی عصر طلایی ستارهها بود. ستارهها موجوداتی ابرانسانی بودند. یک ستاره در اوج جلال و ثروت و زیبایی قرار داشت و دست یافتن در جایگاه او ناممکن بود.
خود ستارهها هم به ندرت در بین مردم ظاهر میشدند و فقط عکسهای آتلیهای و روتوش شده از اونها در دستان مردم قرار میگرفت. عکسهایی که ستارههارا با وقار، رعنا، جذاب و افسونگر نشون میداد.
هم مجلههای اون دوران این طور عکسهارا بیشتر برای رو جلدشون میپسندیدن و هم دوربینهای ثابت و سنگین مجال ثبت تصویرهایی با چشمهای پف کرده و پوششی غیر متعارف را نمیداد.
در دهه 50 هیچ بازیگر زنی نمیتونست برای بازی در یک فیلم یک میلیون دلار درخواست کنه، به جز الیزابت تیلور اون هم برای ایفای نقش کلئوپاترا.
تا اون زمان تیلور به عنوان یک همسر وفادار و یک مادر مهربان شناخته میشد، اما بعد از فیلم کلئوپاترا، شایعاتی بدون سند از داستان دلسردی الیزابت نسبت به همسرش بر سر زبونها افتاد.
آروم آروم دوربینهای سبکتر و لنزهای زوم به عکاسان توانایی ماجراجویی در زندگی شخصی ستارهها رو میداد. تکنولوژی نوین دوربینها، تصویر برداری در هر شرایطی و بدون نور پردازی رو ممکن میکرد. سرعت ثبت عکسها بیشتر میشد و دوربینهای کوچیک میتونستن به صورت نامحسوس وارد فضاهای خصوصی بشن.
بعد از پخش فیلم کلئوپاترا، خبرهایی درباره علاقه تیلور به مردی غیر از شوهرش پخش شد. نام ریچار برتون، که در فیلم کلئوپاترا بازی کرده بود، هرگز به اندازه تیلور مشهور نبود، اما در بین مردم پیچید.
مارچلو گپتی، یک عکاس خبری بود که یا به ارتباط بین تیلور و برتون، شک برده بود یا فقط در بخش ویژه ساحل مدیترانه روم، که قایقهای ثروتمندان در آنجا لنگر انداخته بود در حال گشت زدن بود. به هرحال او هر انگیزهای که داشت باید وقتی تیلور و برتون رو در کنار هم دیده، به شدت هیجان زده باشه. تا پیش از اون هیچ عکس دیگهای مثل این عکس ماجرا وجود نداشت.
تیلور روی عرشه قایق تفریحی دراز کشیده بود و خیالش راحت بود که هیچکس او رو نمیبینه و برتون طوری کنارش بود که معلوم میشد اونها عاشق هماند.
عکس گپتی، تیلور و برتون، دو آدم عاقل بالغ و متاهل و یک پدر و یک مادر رو در پایتخت مذهبی جها کاتولیک به نمایش میگذاشت. این در فرهنگ کاتولیک، گناهی نابخشودنی بود.
کار گپتی، در همه جای جهان فرستاده شد و روزنامهها و مجلات اون را در کنار داستانهایی از این رابطه فرازناشویی که به صورت مخفی آغاز شده و اکنون مهمترین خیانت در جهان بود، منتشر میکردند.
حتی واتیکان، این رابطه رو محکوم کرد. از وزارت امور خارجه آمریکا هم خواسته شده بود تا ویزای ورود برتون به آمریکا رو بر این اساس که او برای تربیت اخلاقی جوانان کشور مضرره، لغو کنه.
صدای شاتر یک لنز فقط کمی بلندتر از صدای بال زدن یک پرنده است. اما تاثیر ناخواسته یک عکس، میتونه در جهان طنینانداز بشه. پخش این عکس شنیده شدن اصطلاح پاپاراتزی رو بیشتر کرد. پاپاراتزی عکاسانی همچون مارچلوگپتیاند. اونها هواداران افراطی، دل زده و خو گرفته به ستارهها هستند که قواعد نانوشته مرزهای زندگی خصوصی و عمومی رو نادیده میگیرند.
پیشتر رسانههای بزرگ از افشای اطلاعات مربوط به زندگی خصوصی ستارهها جلوگیری میکردن، اما پاپاراتزیها متوجه شدند که هواداران علاقه خاصی به نسخه دیگری از سرگرمی دارند. نسخهای که در اون تصویر چهرههای مشهور در یک لحظه ناخوشایند درحالی که مشغول کاری هستند که نباید بکنند ثبت میشه.
این عکسهای برنامهریزی نشده میتونه برای پاپاراتزیها درآمدهای نجومی داشته باشه. احتمالا در ابتدا مخاطبان با دیدن تصویر ستارههای محبوبشون در شرایط نامعمول و بدون وقار همیشگی شوکه میشدند، اما رفته رفته به این تصاویر خو میگرفتند و در نهایت برای دیدن دوباره اونها انتظار میکشیدند. حالا دیگه ستارهها به بلورهای یخی روی بخاری تبدیل میشدند. تماشاچیانی که تا کنون به ستارههای دست نیافتنی نگاه میکردند، حالا میتونستند اونها را تا خطاهای روزمره زندگیشون پایین بیارن.
{دیالوگ فیلم: فایده نداره این جوری جون سالم بدر نمی بریم، جو!
اسمم جوزفینه. اینم از اولش فکر خودت بود.}
هیچکس بی عیب نمیماند.
فصل سوم: بعضیها داغشو دوست دارند
در اواسط قرن بیستم دیگه مردم با دیدن ستارهها خودشون و آرزوهاشون رو در اونها میدیدن و با اونها همزاد پنداری میکردن. ستارهها تصویری بهتر و متعالیتر از جامعه به نمایش میگذاشتند
یکی از ابرستارههایی که مدام در این نما دیده میشد، مرلینمونرو بود. در خیلی از فیلمهاش به تماشاگران اجازه داده میشد تا واکنشهای مرلین رو در نمای نزدیک ببینند و همین موضوع دلیلی بود تا بسیاری حس نزدیکی بیش از اندازهای با او داشته باشند و خودشون رو به جای او بگذارن.
{دیالوگ فیلم: نگاه کن! تاحالا جایی چیزی شبیه به این دیده بودید؟
همهاش سنگ های الماسه!
میتونم گردنم بندازمش.
بهت نمیاد. بزارش رو سرت.
حتما داری به این فکر میکنی من دیروز به دنیا اومدم!}
مرلین کودکی سختی داشت. مادر او زنی آشفته حال بود و نتونست از دخترش نگهداری کنه. مرلین در یتیمخانه بزرگ شد و از اونجا که ظاهر زیبایی داشت، از سال 1944 به عنوان یک مدل برای شرکتهای تبلیغاتی جلو دوربین عکاسی قرار گرفت. دو سال بعد تونست وارد سینما بشه و در فیلمهای سینمایی با ارائه تیپ آشنای زنی زیبا، ساده و تا حدی هوسران، به سرعت به محبوبیتی چشم گیر دست پیدا کنه. مردم دوستداشتن همیشه او را در نقشی دختری با موهای بلوند، البته ساده لوح و شاد ببینند. برای همین اجازه نداشت مسنتر یا عاقلتر و فهمیدهتر باشه. مرلین خودش هم به این موضوع پی برده بود.
زندگی او روی پرده یک زندگی رویایی بود که صنعت سینما براش ساخته بود، اما مرلین در دنیای واقعی طور دیگهای بود. طوری که مردم از ستاره محبوبشون انتظار نداشتند.
انتظاراتی که سینما ساخت، فراتر از تواناییها و گاهی متفاوت با خواستههای این ستاره بود. او بهخاطر جاذبههای جنسیاش، به یکی از مشهورترین ستارههای سینما در قرن بیستم تبدیل شد. رسانهها از او زنی ساده لوح، زیبا و اغواگر برای مردان ساخته بودند و چون در پرورشگاه بزرگ شده بود و خانوادهای نداشت، استودیوها آزادی بیشتری در سوءاستفاده از او داشتند. اما با گذشت زمان چهره مرلین از اوج زیباییش فاصله میگرفت و کهنه میشد. مرلین تحمل این سقوط آرام رو نداشت.
هالیوود او را به عرش رسونده بود و حالا داشت نابودش میکرد. او داشت پیر میشد و آینهی جادویی هم وجود نداشت تا ملکه زیبایی رو از پیری دور کنه.
زمانی که مرلین احساس کرد به مرزی پیری نزدیک و حضورش بر پردههای سینما کمرنگ شده و دیگه نقشهاش رو به سختی به دست میاره احساس شکست کرد.
استودیوها با خود مرلین کاری نداشتند و فقط پولی که از زیبایی او به دست میآوردند براشون مهم بود. زیبایی او هم داشت به پایان میرسید
در این شرایط مرلین دست به واکنشی زد که همه رو شوکه کرد.
{گزارشگر: اینجا یک کلبه به سبک اسپانیایی است؛ در بخش اختصاصی برنتوود در لس آنجلس، جایی که مرلین مونرو درآن درگذشت. بوسیله قرصهای خوابی که کنار تختش قرار داشت.}
پخش خبر خودکشی مرلین مونرو، تا ابد چهره جوان او در ذهن بینندگان، تهیه کنندگان و استودیوها به یادگار نگه داشت و به کسی اجازه نداد تا پیریش رو به تماشا بنشینه
{پزشک: نتایج من نشان میدهد که مرگ مرلین مونرو به خاطر اوردوز بر اثر خودتجویزی بیش از حد دارو بوده و دلیل مرگش به احتمال زیاد خودکشی بوده است.}
اما ادعاهایی پیش کشیده شد، مبنی براینکه مرگ او یک توطئه بوده و حوادث اسرار آمیزی مرگش رو رقم زده. قصههایی از سوءاستفادههای جنسی و روابط پنهان ملکه زیبایی جهان با سیاست مداران و ثروتمندان و ستمهایی که اربابان قدرت و ثروت بر او روا داشته بودند در میان مردم پیچیده بود.
بعد از مرگ مرلین، استودیوها بلافاصله جای خالی اورا پر کردند. به شدت شخصیت دختری احمق با موهای بلوند با جایگزینی یک ستاره جدید پی گرفته شد.
مرگ مرلین نشون داد ستارهها مانا نیستند. اونها اافول میکنند، از یاد میرن و ستارهای نو پا جای ستارهای کهنه رو میگیره. اون چه موندگاره صنعتیه که در تاریکی پشت درخشش ستارهها، نقشههایی نو برای باقی موندن کشیده.
صنعت شهرت فهمید که جاذبههای زیبایی و زنانه میتواند هر فردی رو مشهور کنه. قواعد شهرت به هم ریخته بود و دیگه لازم نبود ستارهها افرادی با توانایی خارقالعاده باشند.
دیگه میتونستند همه جزئیات زشت و زیبا، رسواییهای اخلاقی، رهایی و قاعده ستیزی خودشون رو به رسانه ها ارائه کنند.
در این حالت قاعدهای نو برای ستاره شدن بازنویسی میشد. من همه چیز را به شما نشان میدهم و شما هم همه چیز را برای همه بگویید و مرا بر سر زبان ها نگه دارید. این فرهنگ که اصالت رو به زیبایی میده بر این باوره که هر که زیباست، پس خوب هم هست. اگر ستارهها با زیباییشون مشهورند، پس هرکسی که بتونه به هر طریقی خودش رو زیبا نشون بده میتونه مشهور باشه. سالها بعد صنعت شهرت، ترویج روابط جنسی در پشت صحنه، معرفی ستارههای جنسی و شهرت به واسطه بدن و نه استعداد رو، به عنوان مولفههای اصلی به شهرت رسیدن یک ستاره زن تعریف کرد. حالا ستارهها به هر طریقی دنبال به دست آوردن شهرتاند، حتی نابودی حریم شخصی و آبروشون.
بیش از 50 سال بعد از مرگ مرلین مونرو، افشای اطلاعاتی نشون داد که ماجرای توطئه مرگ مرلین، میتونه یک سناریو صرف و شایعاتی جنجالی برای عامه نباشه.
هاروی واینستاین از تهیهکنندگان بزرگ ثروتمند و قدرتمند هالیوود و صنعت شهرت، پیرو شکایتی که از 80 زن هنری و سینمایی و مشهور مبنی بر آزار جنسی داشت، به دادگاه فراخونده شد.
ادعاهای بسیاری در رابطه با سوء استفاده جنسی مشابه واینستاین، علیه مردان قدرتمند در سراسر جهان هم صورت گرفت. واینستاین با استفاده از قدرتش، زنان را به بهانهی جلسات کاری دعوت میکرد و در نهایت اونها رو مجبور میکرد تا به خواستههای جنسی او پاسخ بدهند.
{مصاحبه با یک ستاره: نصیحتی برای دختران جوانی که به هالیوود می آیند داری؟
اگه اینو بگم انگ میخورم... اگر هاروی واینستاین شمارو به مهمونی خصوصی دعوت کرد نرید!}
بیشتر زنانی که هدف واینستاین بودند، اغلب افرادی جوان و به دنبال شهرت بودند که در ابتدای کارشون به دنبال راهی برای پیشرفت میگشتند. اما به علت نگرانی از مخدوش شدن چهرهشون در جامعه، در قبال این آزارها سکوت میکردند.
{توضیحات یک فرد: یکی از حقایق مهمی که درباره هاروی واینستاین مردم میگویند اینه که چرا این حقیقت رو دارند انتقال میدهند؟
بخاطر امیال یک نفر چرا باید الان به زمان های عقب برگردیم؟
اما بیاید این سناریو رو باهم تصور کنیم! باشه؟
شما یک زنی در سطح ضعیفتر از قدرت هستید که با یکی از قدرتمندترین افراد در صنعت سرگرمی در ارتباطاید. یکی از قدرتمندترین افراد در آمریکا. این مرد همه رو میشناسه. مهمترین وکلا؛ مهمترین سیاستمداران؛ رئیس جمهورها! همه کارگردانان فیلم؛ همه تهیه کنندگان؛ همه بازیگران؛ همه و همه ...
اعترافات باعث دستگیری هاروی واینستاین شد!
شما به صورت اختصاصی در موقعیتی آسیبپذیر قرار دارید که هیچکس در آنجا نزدیک شما نبوده!
درحالیکه او یک قدرت اقتصادی؛ اجتماعی و سیاسی است چه کار میتونید بکنید؟
به این فکر میکنی که این درسته! و بیشتر از همه اینو میپرسی که: این کاری بود که من کردم؟
این چیزی که آدمهای مورد اذیت واینستاین رو همیشه آزار میده؟
چون قدرت او خیلی زیاد است.
این زنان هیچ کاری برای تشویق هاروی واینستاین نکردند تا (بالاخره یک روز) در مقابل این رضایتش مقابله کنند.}
سال 2017 باافشای برخی از این آزارها ستارهها و سلبریتیهای زن فعال در هالیوود کمپین (من هم Me Too) رو به راه انداختند، و در اون تجربههای خودشون رو در آزار جنسی قرار گرفتن بازگو کردند.
چند ماه بعد مراسم گلدن گلوب سال 2018 در شرایطی برگزار شد که همه زنان با لباسهای سیاه به این مراسم رفتند. این سیاه پوشی به خاطر مخالفت زنان با شیوه سوءاستفاده از زیبایی و بدن زنانه برای رسیدن به شهرت بود.
لااقل دیگه همه حاضران در مراسم گلدن گلوب 2018 میدونستند که برای به شهرت رسیدن بر روی صحنه روابط پنهان و نانوشتهای در پشت صحنه وجود داره.
{دیالوگ فیلم: پدربزرگم کسی بود که نفت رو از صحرای سعودی میخرید. همه میدونستند اونجا نفت دارد. فقط فکر میکردند نمیشه استخراجش کرد و انتقالش داد. اما پدربزرگم راهی پیدا کرد با قبیله بدوی یه قرار گذاشت. خیلی نفت اونجا بود اما کشتی به اندازه کافی بزرگ برای حمل اونها وجود نداشت. پس پدربزرگم یه کشتی ساخت. اسمشو گذاشت ابرتانکر. نمیدونم اما اگه بتونی پولاتو بشمری دیگه میلیاردر نیستی.}
برای رسیدن به پول معمولا هزینههای زیادی پرداخت میشود!
فصل چهارم:همه پولهای جهان
در آغاز دهه 60 میلادی سینماها تک افتاده بودند. با پا گذاشتن تلویزیون به صحنه دنیا، مخاطب به سوی این تکنولوژی جدید رفت و صنعت سینما تا چند سال رونقش رو از دست داد. تلویزیون هزینههای هنگفت داشت و روش درآمدش هم متفاوت بود. تبلیغات تجاری تلویزیون، اصلیترین راه درآمدزایی اون بود. روشی که در اون ستارههای عرصه تبلیغات تلویزیونی فقط باید برای مدت کوتاهی جلو دوربین ظاهر میشدند و در همین فرصت کوتاه مخاطب را برای خرید کالای مورد نظر قانع میکردند.
هواداران ستارهها دوست داشتند لباسهایی رو بپوشند، که اونها میپوشند. ماشینهایی سوار بشند که ستارهها میپسندند و در همان رستورانهایی غذا بخورند که اونها غذا میخورند.
حتی اگه میدونستند ستارهها برای تبلیغ پول گرفتند باز هم به اونها اعتماد داشتند و مطمئن بودند ستارهها بی دلیل یک چیز رو تبلیغ نمیکنند.
اما کدوم ستاره میتونه بیشترین مشتری رو برای شرکتهای بازرگانی جذب کنه و حداکثر سود را براشون به ارمغان بیاره؟ و کدام ستاره میتونه مخاطب رو به خرید یک محصول ترغیب کنه؟
اواسط دهه 60 میلادی، یک قهرمان ورزشی که یک چهره زیبا و شاداب داشت ستاره صنعت تبلیغات شد. جورج بست بازیکن محبوب تیم منچستریونایتد، یکی از خوش تکنیک ترین فوتبالیستهای تاریخ فوتبال بود و تونست به عنوان بهترین بازیکن جهان در سال 1969 انتخاب بشه.
اما ستاره بست در آسمان تبلیغات زود محو شد، تبلیغاتچیها دیگه کاری به کار او نداشتند و رسانهها ماجراهایی از بدمستیها و سرکشیهای او بازگو میکردند. داستانهایی که حکایت از مشکلات ریشهدار شخصی او داشت.
او خودش رو یکی از جوانان آشوبگر و گردنکش مخالف ساختار قدرت در اروپا میدونست. جوانانی که برای هیچ چیز و هیچکس احترام قائل نبودند. اونها به جای پذیرفتن قواعد اجتماعی تنها به دنبال احساسات و خواستههای شخصی بودند.
جورج با بطالت و هوسرانی مسیر سقوط رو در پیش گرفت و شهرتش رو به افول گذاشت. او دیگه نماد هیچکدوم از ارزشهای فرهنگی جامعه نبود.
دههها گذشت و هیچ ستارهای که به اندازه جورج بست، محبوب و مشهور طرفدارانش باشه ظهور نکرد. تا اینکه در اواخر دهه 90 میلادی جوانی با مهارتی که در زدن ضربههای آزاد از پشت 18 قدم داشت توجه همه رو به خودش جلب کرد.
جوانی خوشتیپ و جذاب که فوتبالیستی ماهر بود که به عنوان یکی از بهترین هافبکهای نسل خودش شناخته میشد: دیوید بکام
او دوبار نامزد عنوان بهترین بازیکن سال جهان شد و یک بار نامزد دریافت توپ طلایی اروپا. اما هیچوقت نتونست یکی از این دو افتخار رو کسب کنه.
او دقیقا همون ورزشکاری بود که رسانهها و مردم میپسندیدند. چهرهای که مد روز رو میساخت. بکام کاپیتان تیم ملی انگلیس هم شد که باعث شد بیشتر مطرح بشه و رسانهها بیشتر به دنبال او باشند. اما همیشه این سوال در ذهن آدمها مخفی شده بود که آیا او بهترین فوتبالیست جهانه؟ همزمان با او زیدان، رونالدو، آنری، رونالدینیو و بسیاری دیگر مهارتی بیشتر از بکام در مستطیل سبز از خودشون نشون میدادند، اما به اندازه او مورد توجه قرار نگرفتند.
سال 2004 رئال مادرید میخواست بکام رو بخره، درحالی که دوبازیکن در همون پست و باکیفیتی بهتر یعنی فیگو و زیدان رو در اختیار داشت. اما بکام چون میتونست چیزهایی زیادی مثل پیراهن، پوستر، حق امتیاز، تصاویر، پخش تلویزیونی و تبلیغات رو برای رئال به ارمغان بیاره خریداری شد.
حضور چهار ساله بکام در رئال، اونقدر پول برای رئال داشت که مدیران رئال مادرید شکستها و ناکامی های اون سالها را نادیده گرفتند. اونها هم باور داشتند مخاطب به محصولی که تبلیغ میشه توجهی نداره، بلکه به کسی که اون رو تبلیغ میکنه دقت میکنه.
بکام پسری جوان و جذاب برای رسانهها و بازیگری اغواگر برای صنعت تبلیغات بود. او با ازدواجش با ویکتوریا آدامز عضو یکی از گروههای موسیقی دخترانه که در مدلینگ هم فعال بود خودش رو در غالب مردی خانوادهدار و موقر، با یک زندگی سالم نشون داد. محبت او به فرزندانش هم به تصویری مردم درست کاری که ساخته بود کمک میکرد. ارزشهایی که او نماینده اونها شده بود درست همون ارزشهایی بودند که هدایتگران فرهنگی جامعه میخواستند.
با اینکه بکام هیچوقت نتونست در جایگاه بهترین فوتبالیست جهان قرار بگیره، اما بدون شک یکی از محبوبترینها در تمام ادوار فوتباله. حمایت هدایتگران فرهنگی جامعه و نمایی که رسانهها از اون نشون میدادند او را به عنوان الگویی برای جوانان معرفی میکرد.
سالها پیش جورجبست در مقابل نظام اجتماعی روزگار خودش ایستاد و سازی مخالف با آهنگی که رسانهها پخش میکردند نواخت؛ اما دیوید بکام درست برعکس او تبدیل به نمادی شد که تمام ارزشهای صاحبان رسانه رو تبلیغ میکرد و به عنوان نماینده تمام عیار سنتی جامعهاش به شهرت رسید.
اگر در گذشته فردی با شنا در خلاف جهت جریان آب، به شهرت میرسید حالا دیگه بدون مدیریت شهرت نمیشه یک فرد رو در صدر محبوبیت و جذابیت نگه داشت. چیزی که بکام با همه ناکامیهایش درفوتبال از اون سود برد و جورجبست با همه موفقیتهاش از اون بیبهره موند.
{دیالوگ فیلم: تو آزاد میشی و تحت حفاظت خواهی بود.
اینا رو تو فراغتت بخون. گمشون نکنی.}
توحق داری من رو بکشی، اما حق نداری اعمالم را قضاوت کنی!
فصل پنجم: اینک آخرالزمان
ستارهها برای اونکه موندگار بشن، باید یک معنا رو در ذهن مخاطب درست کنند. معنایی که گاهی به اصلیترین هدف زندگی یک هوادار تبدیل میشه.
در این حالت نوعی خاصی از هوادار به وجود میاد. فردی که ستاره محبوبش رو در مقامی فراتر از انسان میبینه.
ستارهها برای او تبدیل به خدایانی انساننما میشن و هوادار افراطی حاضره برای اونها جونش رو هم فدا کنه. همیشه حضور اون رو در قلبش احساس میکنه و رویاهاش او رو میبینه. عکس او رو در مقابل چشمانش نصب میکنه و با تصویر ستارش حرف میزنه. در یک کلام اون رو مثل یک بت میپرسته. در این حالت هوادار ناهنجاریها و حتی رسواییهای ستارهاش رو نمیبینه.
هوادارای پدیدهایه که فرد تلاش میکنه تا سرکوبهاش رو با معناهای تقویت شده که ستارگان به وجود آوردن، جبران کنه. گرداندگان شهرت هم این موضوع رو فهمیدند.
اوایل قرن 21 که رسوایی اخلاقی مایکل جکسون رسانهای شد، همچنان هواداران به او توجه داشتند و بسیاری هنوز او رو میپرستیدند. چیزی که سالها قبل شهرت الیزابت تیلور رو با یک کابووس وحشتناک به پایان رسونده بود، در مورد مایکل جکسون پایان خوشی داشت.
دیگه رسانهها هم فهمیده بودند، بی ابرویی و خشم هم مزایایی داره. مایکل جکسون به نمادی از عصر جدید تبدیل شد.
شهرت او بعد از دادگاه تجاوز به کودکان هم پایدار بود. برخی منتظر بودند مایکل جکسون بعد از این دادگاهها از صحنه شهرت کنار گذاشته بشه، اما انگار ایمان هواداران او به خداوندگارشون خدشه ناپذیر بود. طوری که حتی صدای مدافعان دین داری در آمریکا هم در اومد. ستارهپرستی یک آیین تازه شد و باورها و رفتارهای نو باخودش آورد. ستارهها جای مقدسات رو گرفتند، غافل از اینکه این بتها فقط یک تندیس معمولی و یک آرمان پوشالی دست نیافتنی هستند. سلبریتیها معابدی شدند که داستان افسانهها رو برای پرستندگانشون بازگو میکنند.
{دیالوگ فیلم: قدرت عین کار املاک بستگی داره به موقعیت و موقعیت و موقعیت. هر چهقدر به مرکز نزدیکتر باشی همون قدر ارزش ملکت بالاتر میره. قرنها بعد وقتی مردم این تصاویر رو میبینند. در گوشه کادر کی رو میبینند که داره لبخند می زنه؟}
این دموکراسی شماست که منو انتخاب کرد!
تو این موقعیت رو جور کردی آمریکا.
تو منو رئیس جمهور کردی!
فصل ششم: خانه پوشالی
مشهور شدن ستارهها توسط رسانهها چیزی نبود که از چشم اهل سیاست دور بمونه. در دهه 1930 هیتلر هم متوجه قابلیتهای رادیو و سینما برای نشر چشماندازهای بزرگ خودش شده بود.
سالها بعد برای اولینبار یک مناظره تلویزیونی بین کندی و نیکسون رئیسجمهور آینده یک کشور رو مشخص کرد. در اون سال شکی وجود نداشت که تصویر میتونه برکلام غلبه کنه. در اون مناظره نیکسون به خوبی خودش رو در بحث نشون داد، اما از نظر ظاهری رنگش پریده و گونههاش گود افتاده بود. همین باعث شد در مقابل رقیب خوش قیافهاش شکست رو بپذیره.
در دهه 1950 رونالد ریگان اگر چه ستارهای بزرگ در هالیوود نبود، اما اینقدر در هنر نمایش و ارتباطات ماهر شده بود که بتونه در دهه80 میلادی به یک سیاستمدار موفق تبدیل بشه. او برای اولینبار تونست از بازیگر سینما یک سیاستمدار درست کنه و او رو به صندلی ریاست جمهوری آمریکا برسونه.
ریگان در حوالی دهه 50 و 60 میلادی به صورت آشکار، خواهان فرستادن بازیگرانی که با کمونیسم همراهی داشتند به فهرست سیاه و اخراج اونها از آمریکا بود.
در سال 1980 اون تونست کارتر رو از کاخ سفید بیرون کنه
گفتههای او در تبلیغات انتخاباتیاش اون قدر جذاب، پرحرارت، طنز آمیز و با هنر بازیگری اجین شده بود که مقدمات تبدیل ریگان به رئیسجمهور، به راحتی مهیا شد.
با رئیسجمهور شدن ریگان آشکار شد که فرهنگ شهرت، سیاستمداران رو مجبور کرده تا از همون فنونی استفاده کنند که ستارههای بازاریابی و تبلیغاتی استفاده میکنند.
اگر چه ممکنه ریگان چیز زیادی از سیاست یا موافقت نامههای بین المللیِ تجاری تا اون زمان ندونه، اما او بلد بود تصویر دلربایی از خودش ارائه کنه و جملههایی پر طنین بگه. این دقیقا چیزی بود که از هالیوود آموخته بود.
اوایل قرن 21 یک ستاره پرفروش هالیوودی از این سرمشق الگو گرفت. آرنولد شوارتزنگر که تمام استعداد سیاسیش در تصویری که از خودش در سینما ارائه داده بود، خلاصه میشد. اگر چه او تا پیش از انتخاب شدنش به عنوان فرماندار کالیفرنیا از سیاست چیزی نمیدونست، اما این مسیر رو به صورت حرفهای طی کرد. او که در مقطعی گرانترین بازیگر جهان بود محبوبیت سینمایش کمک کرد تا محبوبیت سیاسی هم کسب کنه. دیگه روشن بود سیاست و سرگرمی با هم ارتباط تنگاتنگی دارند. و بنابراین هر ستاره عامه پسند یا بازیگر سینما میتونست به صورت بالقوه به یک شخصیت قابل انتخاب در دموکراسی آمریکایی تبدیل بشه.
حالا شهرت فرصتهایی برای چهرهها فراهم می آورد تا نظریههای سیاسیشون رو در جامعه اعلام کنند.
همین باعث شد تا روسای جمهور مختلف آروم آروم از قدرت ستارهها استفاده کنند.
با اینکار اونها معناهایی که ستارگان ساخته بودند مال خود میکردند و چهرههای مشهور به عنوان ابزاری برای تسهیل راهبردها و فعالیتهای سیاسی استفاده میشدند.
اما شوک بزرگ در تعامل شهرت و سیاست در انتخابات سال 2016 آمریکا رقم خورد.
در اواخر قرن بیستم رسانهها اون رو به خاطر ثروتش به شهرت رسانده بودند و جرئیات زندگیش در مقابل چشمان مردم بود. بعدها خود او به این ماجرا تن داد و به صورت مستقیم در فیلمها و برنامههای تلویزیونی حضور پیدا کرد. تولید برنامههای دختر شایسته جهان، مسابقات جهانی کشتی کج به همراه میزبانی و مجریگری مسابقه تلویزیونی کارآموز در شبکه NBC باعث شد تا در پیادهروی مشاهیر هالیوود یک ستاره به او داده بشه.
او تنها کسی که بدون هر گونه سابقه سیاسی تونست پا به کاخ سفید بزاره.
دونالد ترامپ نشون داد که ستاره بودن میتونه راه رسیدن به قدرت در جهان جدید باشه و مطمئنتر از هر جریان سیاسی پا به میدان قدرت گذاشت.
{دیالوگ فیلم: کی پولمونو میگیریم دانیل؟
تو به کلیسای ظهور سوم مدیونی. 5000 دلار فقط بخشی از قراردادمون بوده
حتی فکرشم نکن خوک...این دور و بر پرسه بزنی
اینه اینه این درسته
خودم تو گورت میکنم
زیر زمین دفنت میکنم}
از مردم متنفرم به آنها نگاه میکنم چیزی که ارزش دوستداشتن داشته باشد پیدا نمیکنم
فصل هفتم: خون به پا میشود
سال 1977 الویسپریسلی سلطان موسیقی اون دوران از دنیا رفت. مرگ پریسلی در سن 42 سالگی به محبوبیت و فروش موفق آثارش خاتمه نداد. فروش بین 600 میلیون تا یک میلیارد نسخه از آثار او، نامش را در کنار بزرگترین و پرفروشترینهای تاریخ موسیقی قرار داد. این آمارهای فروش ثابت کرد که مرگ چهرههای مشهور هم میتونه جان تازهای به بازار آثارشون بده. مرگ میتونه درخشش ستارهی جوان رو بیشتر کنه.
اوایل دهه 80 میلادی خبری بزرگ، نگاه جهانیان را به خودش جلب کرد. ازدواج شاهزاده انگلستان با عروسی محجوب که فقط 20 سال از عمرش گذشته بود. مراسم ازدواج اون دو نزدیک به 750 میلیون نفر در سراسر جهان رو پایه تلویزیون نشوند و 600 هزار نفر در بیرون کلیسا و خیابانها لندن دور هم جمع کرد.
پس از این ازدواج دایانا به یکی از زنان قدرتمند انگلستان تبدیل شد. این مراسم حقیقت داشتن قصههای پریان را به مردم نشون میداد.
جوانی، زیبایی، لباسهای فاخر و یک شاهزاده در نقش شوهر.
هواداران او که اهل همهی کشورهای دنیا بودند، داستانی پر از عشق، خوشبختی، آزادی و رهایی رو در ذهن میساختند. قصههایی که دایانا رو از دختری ساده به الهه سده بیستم تبدیل میکرد، قصه او چیزی شبیه به داستان سیندرلا، سفید برفی یا دیو و دلبر بود، یک شاهزاده زیبا و تنها که با ازدواجش خودش رو در قصری بزرگ اسیر میکرد.
اما دایانا برای ساختن داستان خودش دست به کار برای تحقق آرمانش شد. او خودش رو مشغول فعالیتهای خیریه کرد و در بیمارستانها به ملاقات کودکان و بیماران مبتلا به ایدز میرفت.
هر جا قدم میذاشت چندین خبرنگار و عکاس به دنبالش بودند. شهرت و محبوبیت دایانا باعث شد تا کوچکترین کارهاش هم توسط رسانهها و پاپاراتزیها پوشش داده بشه.
او با حضور متعددش در میان مردم به مادری برای انگلستان تبدیل شد. نشانهای از امید برای محرومان و مظلومان در همهی جای جهان و یک نقطه اتکا برای گروههای اقلیت، حاشیه ای و فقیر. دایانا آروم آروم تبدیل به یک قدیس میشد.
او میدونست مردم دوست دارن او رو اینگونه ببینن، که مثل داستان پریان از دل مردم عادی ناگهان به یک ملکه تبدیل شده. محبوبیت او با افزایش قدرت و اعمال نظرهاش همراه میشد. دوست داشتن او بیشتر از دوست داشتن ملکه مادر برای مردمان بریتانیا ارزش پیدا کرده بود.
تا اینکه ماجراجویی رسانهها در زندگی خصوصی دایانا و شاهزاده دست به افشای روابط عاطفی پنهانی زد. از جمله آنها روابط عاشقانهای که چارلز پیش از ازدواجش با دایانا داشت. این افشاگری قصهها و شایعاتی از روابط پنهانی شاهزاده با زنی غیر از همسرش رو تایید میکرد. تا جایی که دایانا بالاخره در یک مصاحبه تلویزیونی مجبور به بیان پارهای از حقایق شد.
{مصاحبه دایانا: خوب؛ هرسه ما در این ازدواج قرار داریم؛ پس خیلی شلوغه!
فکر میکنی یه روزی ملکه بشی؟
نه فکر نمیکنم!
چرا اینطوری فکر میکنی؟
دوست دارم ملکه قلب مردم و در قلب مردم باشم.}
با این موضع گیریها، دایانا که به نظر میرسید در دام افتاده و راه فراری نداره، بی دفاع در برابر خانواده سلطنتی قربانی شده بود.
در این شرایط او با انجام وظایف مادریش، جلوههای بیشتری از فداکاری زنانه را برای مردم نمایان کرد. او نقاب متانت مادرانهاش رو برنمیداشت و برای میلیونها هوادار لبخندهایی ملیح حواله میکرد. به نظر میرسید محبوبیت دایانا برخلاف شوهرش و ملکه مادر به شدت در حال افزایشه.
در سال 1992 جدایی او و شاهزاده به صورت رسمی اعلام شد. با این کار عنوان سلطنتی دایانا قدری پایین اومد.
اما چون مادر دو تن از شاهزادگان بود تا آخر عمر به عنوان یکی از اعضای خانواده سلطنتی باقی موند.
{دایانا: ببخشید! به عنوان والدین! می تونم ازتون بخوام که به شرایط بچههام احترام بذارید؟ چون من به بچههام گفتم که به تعطیلاتی میریم که جای مناسبی خواهد بود؟ به عنوان والدین میخوام که از بچههام مراقبت کنم.}
سال 1997 دایانا به عنوان داوطلب ویژه صلیب سرخ جهانی به آنگولا رفت تا با کسانی که در میدانهای مین معلول شده بودند صحبت کنه. تصاویر دایانا درحالی که کلاه آهنی و جلیقه به تن داشت از تاثیر گذارترین تصاویر انتهای سدهی بیستم بود.
در همون سال او به بوسنی سفر کرد و باز هم با معلولانی که از انفجار در میدانهای مین جان به در برده بودند ملاقات کرد. سپس به فرانسه رفت تا نامزد جدیدش دودی الفاید که یک مسلمان مصری بود رو ببینه به نظر میرسید این دو قصد ازدواج با یکدیگر رو دارند.
بعدازظهر 30 اگوست 97 بود که دایانا و الفاید به همراه محافظ و رانندهشون هتل ریتز در پاریس رو ترک کردند و در حاشیه شمالی رود سن شروع به گشت و گذار کردند. اما رسانهها خیلی زود متوجه شدند و مرسدسی که اونها با اون سفر میکردند رو تعقیب کردند. هرجنبه از زندگی او تحت نظر بود و تمام جوانب زندگیش کاملا جهانی شده بود. دایانا یک چهره مشهور بسیار آسیبپذیر بود و بنابر این طعمهای چرب و یک قربانی برای تمام فصول شد.
ساعت 12:20 دقیقه نیمه شب یک موتور سیکلت دایانا و الفاید رو در یک تونل زیرزمینی زیر قصر آلما تعقیب میکرد،
وقتی مرسدس سرعت گرفت تا از گروه تعقیب کننده فاصله بگیره به دیوار خورد و با انحراف به چپ به شدت با یک ستون برخورد کرد و پس از چند معلق متوقف شد.
عکاسانی که اونها را تعقیب میکردند چند لحظه بهت زده شدند و نمیدونستند باید چیکار کنند. چهار نفر بیحرکت درون مرسدس صدمه شدید دیده بودند و یکی از اونها مشهورترین زن جهان بود.
عکسهای ماشین له شده به سرعت تیتراژ مجلههارا بالا میبرد، اما تاخیر در کمک به او و همسفرانش میتونست شانس زنده موندن اونها رو از بین ببره.
پس از اون عجیبترین عزای عمومی اتفاق افتاد که هیچ چیز اون عادی نبود. مقیاس گسترده و شدت پاسخ به مرگ او این رویداد رو متمایز کرد.
سالها قبل مرگ الویس پرسلی فرصتی برای عزای عمومی پدید آورد، اما این رویداد از نوع دیگری بود.
پاسخ به مرگ دایانا معانی نمادینی رو در مقابل دربار انگلستان میپروروند.
در روزهای پیش از تشیع اون بیش از یک میلیون نفر جمع شدند تا آخرین ادای احترام به او رو پشت درهای کاخ باکینگهام به جا بیارند. سه میلیون عزادار در تشیع جنازه او شرکت کردند و کل مسیر حرکت رو گلباران کردند.
نیم میلیارد نفر هم بیننده از سراسر جهان رویدادهای این روز رو تماشا کرد. حالا دیگه دایانا مرده بود. چه دربار انگلستان مقصر باشه چه پاپاراتزیها.
طبیعی بود که افکار عمومی پاپاراتزیها را که در تعقیب دایانا بودند رو مقصر بودند. اگه اونها اونطور دیوانهبار برای عکس گرفتن ماشین دایانا رو دنبال نمیکردند، یا بعد از وقوع حادثه به جای عکس گرفتن به کمک مصدومان میرفتند شاید او زنده میموند.
البته مردم نه تنها شاهد پایان قصه دایانا ملکه آرزوهاشون بودند، بلکه خود رو در ناخودگاهشون به نوعی بازیگر این قصه هم تصور میکردند. نقش رسانهها در مرگ دایانا ممکنه آشکار شده باشه، اما نقش مردم در این بین رها شده.
اگر چه مردم عکاس پاپاراتزی رو مقصر میدونستند و رسانهها رو محکوم میکردند، اما در حقیقت خودشون با عطش زیاد و خریداری از رسانهها به اونها کمک کرده بودند.
برخی هم همچنان برای کم کردن از بار گناهشون همه این ماجراها رو داستانی ساختگی از جانب دربار انگلستان با استفاده از ابزار شهرت و پاپاراتزیها میدونند تا کنترل افکار عمومی در حذف دایانا راحتتر صورت بگیره.
{دیالوگ فیلم: هر حقه شعبدهای 3 مرحله داره. اولین مرحله تعهد نام داره. شعبدهباز یه چیزی رو به شما نشون میده
ولی حقیقت این نیست.
کجا داری میری؟
لعنتی ولم کن من خودم این کارهام.
مرحله دوم بازگشته. شعبده باز یه چیز معمولی رو میگیره و یک کار غیر معمولی روش انجام میده!
خودتون سر خودتون کلاه میذارید، اما شما تشویق نمیکنید. باید برش گردونید
این دلیلی که هر حقهای سه مرحله داره
سختترین بخش. بخشی که ما بهش میگیم؛ حیثیت}
کسی به راز تو اهمیت نمیدهد تنها نمایشت برایشان جالب است مردم تا رازت را بفهمند دیگر به نمایشت اهمیت نمیدهند.
فصل هشتم: حیثیت
اواسط دهه اول قرن 21ام، فضای مجازی پدید اومده بود و رسانههای جدید اینترنتی روی کار اومدند. دیگه کسی منتظر نمیموند تا از پشت جعبه یا پرده جادویی کسی براشون چیزی به نمایش بزاره تا از جهان مطلع بشند. مردم در اینترنت و رسانههای اجتماعی اون چیزی رو پدید میآوردند که خودشون میخواستند.
رسانههای اجتماعی با استفاده از شهرت ستارهها و تلاش برای هیجان دادن به زندگی و کارهای سلبریتیها، مردم رو به رفتارهای مورد انتظار ترغیب میکنند. اونها افراد عادی رو تشویق میکنند تا با ستارهها همزاد پنداری کنند و از عادی بودن متنفر باشند. با این روش روز به روز پذیرفتن زندگی روزمره را برای آدم ها دشوارتر میکنند.
وقتی فرهنگ شهرت، وارد عصر شبکههای اجتماعی شد، مشهور بودن بدون انجام دادن هیچ کاره برجستهای هم رایج شد. رویدادهای بی اهمیت که سالها قبل فکر کردن به اونها هم مسخره بود، میتونند اهمیت پیدا کنند .
دیگه هیچ فرمانی از بالا دست نیست که بگه شما استعداد چهره شدن رو دارید. بسیاری از چهرهها در گذشته کم و بیش استعدادی داشتند، اما شبکههای اجتماعی چهرههای مشهوری رو معرفی کردند که شهرتشون هیچ ربطی به قابلیتهاشون نداره و کاملا به حضورشون در این صفحات وابسته است. حضور اونها مهمتر از تواناییهاشونه.
اونها کسانیاند که برای آشنا بودنشون مشهورند. اونها ساخته میشند تا شاید کم کم جای قهرمانان اصلی رو بگیرند. در این شرایط افرادی که عملا هیچ امتیازی نسبت به دیگران نداشتند، شروع به رشد کردند. اونها به دلیل نداشتند هیچ ویژگی خاصی توجهها رو به خودشون جلب میکنند.
در واقع اونها فاقد هر نوع امتیازیاند و از لحاظ شایستگی فرقی با بقیه اعضای جامعه ندارند. طرفداران اونها هم با گرهزدن وضعیت خودشون به اونها این آرزو رو در سر میپرورونند که بدون کار و تلاش روزی بتونن به جایگاه اونها دست پیدا کنند. به همین دلیله که مردم در رسانههای اجتماعی شهرت رو نه یک فرآیند طولانی مدت که اتفاقی معجزه آسا میدونند تا روزی زندگیشون رو زیرورو کنه. این روزها اونقدر مشهور شدن مسیر روشنی داره که بسیاری از سرمایه گذاران در این صنعت دست به تاسیس مراکزی برای کشف، مشاوره و پرورش استعداد برای ستاره شدن زدند.
سازمانهایی همچون CAA که نماد استعدادهای خلاق و هنری در لس آنجلس کالیفرنیاست، به تبدیل افراد عادی به چهرههای مشهور و پرطرفدار مشغوله.
چه بسیار ستارههایی که از دوران کودکی و نوجوانی، تحت حمایت چنین سرمایه گذاریهایی بودند و معروف شدند و چه بسیار افراد بی استعدادی که با مشاوره و همراهی این سرمایه گذاران به افرادی با شهرتهای میلیونی در سطح جهان تبدیل شدند.
چه شکستی بدتر از اینکه، عشق و وقتت را به پای یک نفر بگذاری و در آخر بفهمی او چقدر با تو غریبه است!
فصل آخر: درخشش ابدی یک ذهن پاک
ستارهها آیینه جامعهاند. آنها جامعه را در نمایی کلی به ما نشان میدهند. بخشهایی از جامعه که برای ما پنهان است، در تصویری که رسانهها از ستارهها پخش میکنند برای ما بازنمایی میشود.
در تاریخ هیچ دورهای را نمیتوان با امروز مقایسه کرد که این حجم انبوه از ستاره افراد با نفوذ و الهام بخش بخواهند احساسات جامعه را به سویی هدایت کنند. مهم این است که مردم با دیدن آنها بتوانند رویایی از آنچه را ندارند در سر بپرورانند. ما همیشه با زندگی ایدهآلی که در ذهن میپروریم فاصله داریم. زیبایی، ثروت و شهرت سلبریتیها برای ما جذاب است. آنها خود ایدهآل ما هستند.
در سینما تماشاگران میدانند آنچه بر پرده میبینند چیزی جز نقشهایی از نور نیست، اما ترجیح میدهند باور کنند که مردم واقعی را در موقعیتهای واقعی تماشا میکنند. چه بسا بدانند که ستاره نیز انسانیست مثل هر انسان دیگر. اما تصمیم میگیرند باور کنند او استثنایی و جادوییست. بسیاری بر این باورند که ستاره مهمترین و پر درآمدترین کشف عصر جدید است، اما ستارهها نیرنگی بزرگاند. نیرنگی بزرگتر، زیباتر و جذابتر از نیرنگهای گذشته برای سود بیشتر.
کارخانههای رویاسازی جهان هرروز ستارهای جدید تولید میکنند.
برای تایپ خلاصه مستند و آپلود عکس ها زمان زیادی گذاشته شده است لذا لطفا در صورت استفاده از این مطلب ، نام منبع و لینک (سایت سیمابان) را استفاده فرمایید
مستند داغ قره باغ، روایت تاریخی در مورد منطقه پرتنش با جنگ های خونین بین کشور آذربایجان و ارمنستان که هنوز هم روی آرامش را به خود ندیده است، قره باغ سرزمینی کوهستانی که پس از فروپاشی شوروی همچنان بدون مالکیت مانده است و در این بین جمهوری اسلامی ایران نیز نقش فراوانی برای برقراری صلح نموده است.
سینا حسینپور کارگردان مستند در طی سه سال تحقیق و ساخت، سعی نموده است در 70 دقیقه تاریخچهای کامل و بدون جانب داری را ارائه نماید.
نقش آمریکا و تل آویو در کودتای جبهه خلق آذربایجان علیه رئیس جمهور این کشور چه بود؟
برنامه هایی که برای استان آذربایجان ایران در نظر داشتند!
سیاست ایران در قبال این منطقه چه بود؟
ماجرای پرواز پهبادهای اسرائیل در منطقه و ممنوع شدن عزاداری برای سردار سلیمانی!
آیا طبق نظر رهبری، قره باغ خاک اسلام است؟
متن مستند :
در تاریخ جمهوری آذربایجان قرهباغ یک نماد است، نماد مناقشهای همیشگی میان این کشور و همسایهی غربیاش.
نمادی از یک نبرد بی پایان که سالهاست در این منطقه قربانی میگیرد. از دهه 90 میلادی تا همین امروز. مردم دنیا قرهباغ را با تیم فوتبالش میشناسد.
تیمی که 7سال است عنوان قهرمانی لیگ آذربایجان را به هیچ یک از رقبا نمیدهد، اما سالهاست از بازی در ورزشگاه خانگی خود محروم است. قهرمانی محکوم به یک تبعید طولانی.
اگرچه امروز منطقه قرهباغ پس از کشته و یا تبعید شدن بیش از هزاران مرد و زن چیزی بیش از یک روح وهم آور و غمگین نیست؛ اما هنوز تنها امید دل خوشی بازماندگان، تیم فوتبال قرهباغ است تیمی که بخشی از هویت این مردم جنگ زده و فراتر از یک باشگاه ورزشیست.
درست مثل داستان ما، که فراتر از یک داستان ورزشیست.
{تهران-اسفند97}
{روحانی:} از مواضع دولت ارمنستان نسبت به تحریمهای غیر منطقی و غیر قانونی خرسند هستیم
سفر نخست وزیر ارمنستان به تهران حاشیهها و بازتابهای زیادی به دنبال داشت
{تهران _ باشگاه آرارات}
در جلسه دیدار با جمعیت ارمنی تهران در باشگاه آرارات، نصب یک پارچه نوشته واکنش های زیادی در میان آذربایجانی های ایران به وجود می آورد.
پارچه نوشته: قرهباغ، خاک ارمنستان است و بس
{تبریز-ورزشگاه یادگار امام (ره)}
شعار تماشاگران: ساکت باش غاصب! این وطن مال ماست! قرهباغ و شیعیانش مال ما هستند
نمایندگان آذربایجانی مجلس نیز واکنشهای تندی داشت
نماینده مجلس: چه معنایی دارد در سال روز فاجعه قتل مسلمانان خوجالی، نخست وزیر ارمنستان در سفر به ایران حاشیه سازی بکند.
قرهباغ نام منطقهای مورد اختلاف در مرز جمهوری آذربایجان و ارمنستان است
به راستی چرا یک اختلاف ارضی بین دو کشور همسایه انقدر در ایران بازتاب داشت. جملهای منسوب به مقام معظم رهبری سالها در محافل و بیانیههای مربوط به قرهباغ در حال نشر است.
امام خامنهای: قره باغ خاک اسلام است.
شاید همین جمله راهگشای ما به این داستان اسرار آمیز باشد.
اما این جمله نه در پایگاه اینترنتی دفتر رهبری و نه در هیچ یک از پایگاههای خبری معتبر موجود نیست.
حتی مشخص نیست که این جمله کی و کجا گفته شده است؟
بقیه روایتها هم همین مقدار پراکنده و گیج کننده است. به نظر میرسد برای بازکردن گره قرهباغ نیازمند یک شاهد عینی هستیم. کسیکه از دل بحران به ما خبر بدهد، کسی مثل یک خبرنگار در میانهی میدان نبرد.
پزشکی، بازیگری و آهنگ سازی را رها کرده و به باکو برگشته، بندر خوش آب و هوای غرب خزر برای این خبرنگار پرشور یک دنیای تازه است. سرزمین فرصت های جدید.
با دوستانش یک آژانس خبری راه انداخته و در جمهوری آذربایجان مشغول به کار شده. در روزهای پایانی دهه 80 میلادی دیگر خیلیها فهمیدند که شوروی نفسهای آخرش را میکشد.
آغاز جمله خبرنگار قصه ما چنگیز مصطفایف
این گزارش اسم چنگیز را بر سر زبانها انداخت:
ساعت 15 به وقت محلی
چند دقیقه پیش، سخنگوی مطبوعات آذربایجان اعلام کرد.
شوروی دیگر وجود ندارد!
او گزارشگر جسوریست. از سوژههای خطرناک فرار نمیکند و در میان مردم جمهوری آذربایجان به رک گویی مشهور است.
چنگیز!
(مامورها)آپارات را شکستند!
آپارات را چرا میشکنید؟
نه ضبط نمیکنیم.
نه ضبط نمیکنم.
من اینجا ایستادم فقط.
شاید برای همین برخی از گفتوگوهایش نیمه تمام میماند.
تلویزیون برای آخرین بار سرود ملی شوروی را پخش میکند و همه چیز تمام میشود.
اما حقیقت این است که در جمهوری آذربایجان پستهای دولتی هنوز در اختیار کمونیستهاست. ارتش سرخ هم حاضر نیست پادگانها را تحویل دولتهای جدید بدهد. رفقای قدیمی هم در حال طراحی یک اتحادیه جدید هستند.
همه اینها یک معنی میدهد. شوروی هنوز تمام نشده. پس همه بازیهای سیاسی ادامه دارد، اما شاید به شکلی دیگر.
یک هفته مبارزه، تفلیس پایتخت گرجستان را به میدان جنگ تبدیل کرده است.
رگبار گلولهها از مواضع مختلف به سوی ساختمان مجلس شلیک میشود.
دعوا سر ارث و میراث شوروی از گرجستان شروع میشود.
ملیگرایان مصلح دولت را میخواهند. جنگ بین ملیگرایان و کمونیستها تقریبا پدیده رایج همه جمهوریها در روزهای پس از فروپاشی شورویست.
رئیس جمهور گرجستان برای مبارزه با افرادی که آنان را تروریست مینامند، از غربیها کمک خواست.
آذربایجان هم در آستانه یک جنگ داخلی ایستاده و مردم نگران آینده کشورشان هستند. مجلس آذربایجان در همین روزها یک مهمان ویژه دارد.
اگر فرد شجاعی وجود دارد از جایش بلند شود و بگوید
اگر ما ارتباط خود را به طور کامل (با شوروی)قطع کنیم، جمهوری آذربایجان می تواند تمام نیازهایش را تامین کند.
ایاز مطلب اف آخرین دبیر کل حزب کمونیست آذربایجان، از مخالفان سرسخت گورباچف و کسی که هنوز سکاندار دولت است.
اصلاحات او در آخرین روزهای شوروی محبوبیتی نسبی در جامعه برایش ایجاد کرده.
این روزها مجلس دغدغههای زیادی دارد قانون اساسی جدید، دولت جدید و انتخاب رئیس جمهور جدید.
بعضیها به دنبال ابقای مطلب اف هستند، اما یک رقیب جدی وجود دارد.
ملیگرایان حدودا از سه سال پیش میدانها را تحت کنترل گرفتند. وجود تصاویر برخی شخصیتهای ایرانی مانند: ستارخان و شیخ محمد خیابانی در این تجمعات تصادفی به نظر نمیرسد.
زنده باد یکپارچگی باکو و تبریز
زنده باد یکپارچگی آذربایجان
پس از دستیابی به دموکراسی در پی ایجاد یک جمعیت مستقل در آذربایجان هستیم.
و در آینده...اتحاد آذربایجان
چگونه؟ با چه کسی ؟ باکجا
با ایجاد ارتباط بین آذربایجان جنوبی و شمالی
با آذربایجان ایران؟!
بله ... ما به آن آذربایجان جنوبی میگوییم و (کشور خودمان) را آذربایجان شمالی مینامیم.
ابوالفضل ایلچی بیگ از پدر ایرانی الاصل و مادری از اهالی ترکیه به دنیا آمد. مدتی مترجم زبان عربی در مصر بود. این اواخر در دانشگاه باکو فعالیت میکرد. هواداران او با عنوان جبهه خلق آذربایجان شناخته میشود.
در مورد تعیین سرنوشت سیاسی کشور، اختلافات زیادی بین نمایندگان وجود دارد. مطلب اف مدیر معتدل و با تجربهایست اما دلبستگی خاصی به رژیم گذشته دارد و مهمتر اینکه دولت او ارتشی ندارد.
هواداران مصلح جبهه خلق، پایگاه مردمی خوبی در اختیار ایلچی بیگ قرار دادند. اما دولت او احتمالا تندرو و تنش زا خواهد بود، خصوصا که این روزها یک زخم کهنه سر باز کرده است.
از کوهستانهای تاجیکستان تا جنگلهای گرجستان همه جا را بوی باروت فرا گرفته است.
جنگ میان کسانی که قانونا هموطناند، اما هیچ کدام دیگری را قبول ندارد. در چنین وضعی بیانیه استقلال در باکو قرائت میشود.
بدین وسیله برپایی دولت مستقل در جمهوری آذربایجان رسما اعلان میشود.
چهره نگران مطلب اف توجه خیلیها را جلب میکند. آیا طوفانی در راه است...
صدها سال پیش به منطقهای وسیع و حاصل خیز در میانهای قفقاز نام قرهباغ نهاده شد. این منطقه تنوع جغرافیایی زیادی دارد. از دشتهای وسیع تا کوهستانهای بلند. قرهباغ برای صدها سال به دست حاکمان محلی اداره میشد. در سالهای نخستین حاکمیت شوروی، بنابر پیشنهاد برخی شخصیتهای بلند پایه جمهوریهای نیمه مستقلی، زیر نظر مسکو در مناطق دوردست به وجود آمدند. جمهوریهای آذربایجان شوروی و ارمنستان شوروی، در جنوبیترین قسمت قفقاز تاسیس شدند؛ اما قرهباغ آنقدر جمعیت نداشت که هم رده آنها قرار بگیرد. راه حل بلشویکا، اوضاع پیچیدهای به وجود آورد. آنها قرهباغ را به سه قسمت تقسیم کردند. دشتهای شرقی به جمهوری آذربایجان شوروی منضم شد و قسمت غربی به دو ناحیه خود مختار. ده سال بعد با فشار کادر رهبری باکو یکی از مناطق خود مختار منحل شد، اما بخش کوهستانی قرهباغ خود مختاریاش را حفظ کرد. این منطقه ناحیه خود مختار قرهباغ کوهستانی نام گرفت که در زمان روسی به آن ناگورنو قرهباغ میگویند.
حالا در روزهای پساشوروی همه نواحی خود مختار، بوی باروت میدهند. اما قصه قرهباغ سه سال پیش شروع شد.
مسکو-1987
لنز دوربینها میدان سرخ را نشانه رفتند، اما تیتر اول رسانهها راجع به اتفاقات اینجا نیست.
شب بخیر. من تن کاپل هستم، با برنامه نایتلاین.
چند ماه است که دهها هزار تن از ارامنه شوروی مشغول تظاهرات غیر قابل کنترل و بعضا خشونت آمیز به منظور اتحاد مجدد ارمنیها در یک جمهوری هستند.
استپاناکرت(خانکندی)
پایتخت قرهباغ-1988
قرهباغ با همین عکس مشهور شد. اینجا انگار ماکت کوچکی از همسایگان بزرگتر است. منطقهای که ارمنیهای مسیحی و آذربایجانیهای مسلمان در آن زندگی میکنند. اولین روزهای سال نو خیابانها پر از جمعیت شد، اما انگار همسایهها روی این قضیه حساسترند.
ایروان
پایتخت جمهوری ارمنستان شوروی
مدیریت ناحیه خود مختار قرهباغ کوهستانی باید به جمهوری ارمنستان شوروی سپرده شود.
جمهوری آذربایجان شوروی-1988
ارمنی، مسلمان، گرجی همه باهم برادرند. کسانی که سعی میکنند این برادری را از بین ببرند باید محو شوند. اینجا دست امپریالیستهای خارجی وجود دارد. میخواهد بین ما دشمنی به وجود آورند. صرفا یک اختلاف ارضی نیست.
اوضاع کم کم متشنج میشود. بیش از 200 هزار آذربایجانی ساکن ارمنستان از خانههایشان رانده میشوند؛ با این کار ارمنیهای ساکن آذربایجان امنیتشان را از دست میدهند.
یورش آوارگان خشمگین به محلات ارمنینشین، بیش از 50 کشته برجای میگذارد و بقیه ارامنه ساکن آذربایجان هم مجبور میشوند به ارمنستان بروند. در چنین اوضاع ناپایداری جبهه خلق آذربایجان، اعلام موجودیت میکند.
میتینگ جبهه خلق آذربایجان
گورباچف آلت دست مافیای ارمنی است. این جنایتها از حزب کمونیست آذربایجان سرچشمه میگیرد، ما از آنان نفرت داریم.
بنابر اطلاعاتی که به من رسیده است حدود 27 الی 30 گروه مسلح ارمنی در قرهباغ وجود دارد.
پاکسازی داخل کشور گام اول است.
در قدم دوم باید قرهباغ را محاصره کنیم و نیروهای داخلی آنان را از بین ببریم.
گویی ابرهای سیاه، آسمان قفقاز را فرا گرفتند. هر رزو که میگذرد روزها تلختر میشود.
شب بخیر؛ زمین لرزه بزرگی در ساعت 11:41 دیروز در شوری اتفاق افتاد درحالی که مردم سرکار و کودکان در مدرسه بودند.
زمین لرزه هفت ریشتر بود و خرابیهای بسیاری به بار آورده است. بر اساس آمار ارایه شده توسط صلیب سرخ جهانی، حدود 30 هزارنفر کشته شدهاند، شاید هم بیشتر.
ارابهی مرگ طبیعت، انسانها را برای مدتی ساکت کرد. با وقوع زلزله اعتراضات خاموش و خشونتهای قومیتی متوقف شد.
کریسمس 1989 خیلیها از پایان آن سال نکبت بار خوشحال بودند، ولی شاید این شروع تراژدیهای بزرگتری باشد.
مرز جمهوری آذربایجان و ارمنستان
جایی بین کوهستانها و دشت ها مرز میان آذربایجان و ارمنستان است. یک گذرگاه امن برای ملاقات نمایندگان دو طرف وجود دارد. این ملاقاتها در مورد مناقشه قرهباغ است.
تقریبا یک سال است که نمایندگان دو طرف هر دو هفته یکبار اینجا میآیند، تا مناقشات مرزی را بررسی کنند و بحران را آرام کنند.
هواداران جبهه خلق آذربایجان
مردم آذربایجان یا باید نابود شود و یا باید قرهباغ را به دست بیاورد، راه دیگری وجود ندارد. چون که ما تمام عمر در راه وطن، خاک و مردم مبارزه کردهایم و مبارزه خواهیم کرد. یا مرگ یا پیروزی. یا باید پیروز شویم یا باید بمیریم و محو شویم، این تنها راه ماست.
پس از مدتها انتظار، مجلس تصمیم خود را گرفت. ایاز مطلب اف در مقام ریاست جمهوری ابقاء میشود. جبهه خلقی ها ساکت نخواهند ماند. آنها برای زمین زدن مطلب اف حاضرند هر کاری بکنند. دولت جدید چالشهای زیادی پیش رو دارد.
ویترینهای مغازهها در همه جمهوریها خالیست، اما در قرهباغ حتی آب آشامیدنی هم به سختی قابل تهیه است.
درگیریهای پراکنده گروههای مسلح را هم باید به لیست مشکلات اضافه کرد، اما دردسر اصلی چیز دیگریست. ناحیه خود مختار در آخرین ماههای عمر شوروی از نظام اداری آذربایجان خارج شد و مستقیما زیر نظر مسکو قرار گرفت. حالا آنها هم داعیهی استقلال دارند.
جمهوری قرهباغ کوهستانی از اختیاراتی که قانون اساسی شوروی در اختیارش قرار داده استفاده کرده. بر اساس مشورت با قوای حاکمیتی حق تعیین آزادانه جایگاه حاکمیتی خود را محفوظ میداند.
مطلب اف دو راه حل دارد:
کمیتهای به قرهباغ اعزام میشود و با حفظ خود مختاری سعی میکند که اوضاع را سروسامان ببخشد.
راه حل دوم تلفن مستقیم به رئیس جمهور ارمنستان و دعوت به مذاکره.
مطلب اف اعتقاد دارد ارمنیهای قرهباغ از ایروان حرف شنوی خواهند داشت. خیلیها امیدی به نتیجهی مذاکرات ندارند، چون هیچ یک از دولتها کنترلی بر گروههای مسلح ندارد. گروههای ارمنی بسیار پراکنده و تقریبا غیرقابل کنترلاند.
جبهه خلقیها هم که اعتقاد دارند باید تیم مذاکره ارمنستان را گروگان گرفت. اعضا برای پیشبرد بهتر مذاکرات، تصمیم میگیرند بازدید میدانی از قرهباغ داشته باشند.
ساعت 16به وقت محلی هلیکوپتر حامل دیپلماتهای آذربایجانی به پرواز در آمد.
مراسم ترحیم جان باختگان هلیکوپتر
انگار دستهایی در پشت پرده نمیخواهند این قصه به پایان برسد.
چه کسی هلیکوپتر صلح را هدف قرار داد. جعبهی سیاه حاوی اطلاعات مهمی خواهد بود.
متاسفانه بعضیها تصور میکنند که جعبه سیاه آسیب ناپذیر است. تقریبا وقتی در دمای 600 درجه قرار میگیرد، میسوزد. آنجا در دمای 700 درجه قرار گرفته بود و در چنین شرایطی نمیتواند سالم بماند. مدتی است که جعبه سیاه سوخته است!
حتی اگر ما اطلاعات دقیقی نداشته باشیم، کسانی که کمابیش با مسائل نظامی آشنایی دارند به خوبی میدانند جعبه سیاه غیرممکن است که در دمای 700 درجه بسوزد!
یک نفر از مسافران هلیکوپتر زنده است. کسی که در آخرین لحظات از پرواز جا ماند. از اعضای برجسته جبهه خلق، کسی که هرگز حاضر به مصاحبه نشد.
همه چیز از کنترل خارج شده است. سربازان این جنگ نامنظم کاملا خودسرانه میجنگند و تنها دنبال یک چیزاند، انتقام کشتههای دیروز، چه در این سو چه در آن سو.
برای توقف این تئاتر خونین، چه باید کرد؟
رود ارس – مرز ایران و جمهوری آذربایجان
خدایا شکرت، نمردیم و این روزا رو هم دیدیم
انشاءالله بیشتر از اینها رفت و آمد خواهیم کرد
خداروشکر
تا همین ده سال پیش ریش سفیدهای ما را به جرم نماز خواندن دستگیر کردند. کسی که روزه میگرفت را دستگیر میکردند. در ایام محرم وقتی عزاداری میکردیم ما را دستگیر میکردند. اجازه نمیدادند به مسجد برویم.
ما از برادران ایرانی میخواهیم ما را همانند یک دولت و ملت اسلامی زیر پرچم خودشان بپذیرند.
خواهش میکنم به ما کمک کنید
ما بیش از این تاب تحمل نداریم. ما هم مسلمانیم و از امت محمد(ص)ایم، ما هم شیعه علی (ع) هستیم.
پس از سالها مناسبات چراغ خاموش حالا وقت ورود این بازیگر جدید است:
وزیر خارجه اعلام کرد: هیأتی برای میانجیگری بین آذربایجان و ارمنسان عازم قرهباغ میشود.
با میانجیگری ایران صورت گرفت: برقراری آتش بس سه روزه بین آذربایجان و ارمنستان.
ولایتی نتایج سفر خود به باکو و ایروان را اعلام کرد: ایران تا خاتمه قطعی جنگ ارمنستان و جمهوری آذربایجان، به میانجیگیری ادامه میدهد.
همه چیز به طرز عجیبی خوب پیش میرود تا اینکه هواپیمایی مرموز در باکو به زمین نشست. پروازی که حامل یک هشدار برای رئیس جمهور است. تیم دیپلماسی ایران کار خود را ادامه میدهد و طرح نهایی صلح آماده میشود. ساعت 12شب بود.
خوجالی
صدای تانکها و نفربرها سکوت نیمه شب قرهباغ را درهم میشکند. شهر از سه طرف محاصره میشود و مهاجمان با بلندگو از اهالی خوجالی میخواهند، تا شهر را تخلیه کنند. آن صدا مدعیست مردم فقط دو ساعت وقت دارند تا به سلامت از شهر خارج شده و از ساحل رودخانه به جمهوری آذربایجان برود.
آقدام
آتش بس بین ارمنستان و جمهوری آذربایجان شکسته شد.
سکوت رسانههای گروهی امریکا در قبال میانجیگری ایران در مناقشه آذربایجان - ارمنستان
صدها تن از فراریان آذری قصبه خوجالی که توسط ارمنیها در قرهباغ کوهستانی اشغال شده است، امروز در شهر اقدام به دنبال خبردار شدن از سرنوشت نزدیکان خود هستند
چنگیز هم مثل خیلی از خبرنگارهای دیگر، صبح بعد از فاجعه سراغ آوارگان میرود.
آوارگان خوجالی:
اهل کدام روستا هستی؟
از روستای داش بولاغ آمدهایم.
چه اتفاقی افتاد؟ چرا از روستا خارج شدید؟
ارمنیها ما را بیرون کردند
شما را بیرون کردند؟
اهل کجایی؟
خوجالی
فرماندار آواره خوجالی:
زنان و کودکان و سالمندان را در آن هوای زمستان از رودخانه یخ بسته رد کردیم
از راه جنگل در میان برفها آوردیم
بیش از ده کیلومتر پای پیاده راه رفتیم
شب؟
شب
دلیل اصلی این مصیبت ما چیست؟
جنگ نابجا و غیر عقلانی بر سر قدرت که در جمهوری ما جریان دارد.
آوارگان در انتهای مسیر پیادهروی، هدف تیر اندازی قرار گرفته بودند. گویا تعدادی از مردم هم در محلی به نام «مزرعه خوک» گیر افتاده و به شهر نرسیدند. چنگیز با هلیکوپتر به محل حادثه میرود و از همه چیز فیلم برداری میکند.
کسی زنده نمانده است. همهی آنها در تیر اندازی صبح دیروز به قتل رسیده و اجساد روی زمین پراکندهاند.
پخش تصاویر کشته شدگان در مجلس جمهوری آذربایجان
همه شوک زده و دنبال مقصر هستند. اما یک سوال ذهن چنگیز را مشغول کرده است. آوارگان گفته بودند که آن شب تانک و نفربر دیدند، بقیه گزارشها هم نشان میدهند مسلحین محلی، در این حمله تنها نبودند. نیروهای روسی که هنوز پادگان را تحویل ندادهاند در این یورش شرکت داشتند.
استپاناکرت (خانکندی)، هنگ 366 زرهی ارتش سرخ
اما واحدهای ارتش سرخ فقط از یک جا دستور میگیرند، انگار در مسکو باید دنبال سرنخها بگردیم.
مسکو-1992
فقر، تورم، بحران اقتصادی و راهپیماییهای هرروزه مخالفان تنها بخشی از مشکلات جمهوری تازه تاسیس روسیه است.
رئیس جمهور یلتسین راهحل عجیبی در پیش میگیرد، او شخصا به واشنگتن رفته و با استخدام مستشاران آمریکایی عملا اداره دولت را به آنها میسپارد.
یلتسین: خداوند آمریکا را حفظ کند.
این یک اتفاق رویایی برای یانکیها بود. چون آنها میتوانستند همه چیز را تحت کنترل بگیرند، حتی ارتش سرخ شوروی را.
حالا شاید علت سفر ده روز پیش را بهتر بتوان درک کرد.
سفر وزیر امور خارجه امریکا به باکو
ده روز پیش از واقعه خوجالی
یک خبرنگار آمریکایی در خاطراتش مینویسد جیمز بیکر، در این سفر به مطلب اف در مورد نزدیک شدن به ایرانیها هشدار داده بود. ده روز بعد طرح آتش بس آماده است، اما صلح ایرانی نباید پایدار بماند.
اعلام عزای عمومی در جمهوری آذربایجان
احزاب و گروههای مخالف خواستار استعفای رئیس جمهور آذربایجان شدند.
جبهه خلق این فرصت را از دست نخواهد داد.
ایاز مطلب اف از مقام ریاست جمهوری استعفا داد.
مطلب اف: فعالیت سیاسی خود را تا اطلاع ثانوی متوقف میکنم. چون که در این سالهای اخیر بسیار خسته شدهام، خصوصا در این دوسال اخیر. احتمالا از این به بعد هم دیگر با سیاست مشغول نخواهم شد. همه ما مقصریم، من هم مقصرم. من مسئولیت (این حادثه) را بر عهده میگیرم. چون قطعا به اندازه کافی نتوانستهام کاری انجام دهم. خواهش میکنم که این استعفا را بدون مذاکره بپذیرید و نتیجه آن را همینجا به مردم اعلام کنید.
رئیس پارلمان جمهوری آذربایجان موقتا جانشین ایاز مطلب اف شد.
گروههای سیاسی دو ماه فرصت دارند تا دولت جدیدی تشکیل دهند، اما همچنان یک چیز مشکوک است. فرماندار (آواره خوجالی) در مصاحبهاش به نکات عجیبی اشاره کرده بود. چنگیز برای جلسه با کمیسیون ویژه آماده میشود.
اظهارات چنگیز مصطفایف در کمیسیون ویژه:
آوارگان خوجالی به من گفته بودند که تعدادی از همشهریان (زنده) هستند و در حوالی مزرعه خوک گیر افتادهاند. من خواهش کردم که با خودرو، نفربر یا پیاده به سوی آنان برویم.
به من گفتند که رفتن به آنجا غیر ممکن است! ارمنیها آنجا را زیر آتش دارند و...
وقتی که با هلیکوپتر از فراز آن منطقه عبور کردیم، این رو به چشم خود دیدم و فیلم گرفتم.
مزرعه خوک ده کیلومتری با خوجالی فاصله دارد، اما تقریبا هفتصد متر با پست نظارتی ما (آذربایجان) فاصله دارد. بیش از پنجاه جسد شهروندان ما در آنجا پراکنده بود.
نکتهای که من را به شدت میترساند و من نمیتوانم آن را درک کنم این است که در بین اجساد ما، ده نفر مسلح آذربایجانی در حال گردش بودند
ده نفر از آقدام با لباس نظامی در بین اجساد بودند، فیلم آن هم موجود است. من احساس میکنم که پرونده این فاجعه هم مانند پرونده هلیکوپتر و ... باز نخواهد شد.
ما باید پنج شش سال صبر کنیم، تا ببینیم چه زمانی عاملان اینها پیدا خواهند شد؟
آن نیرویی که این فاجعهها را مرتکب میشود در آینده نقشههای جدیدی هم خواهد داشت.
چنگیز جای خوبی برای طرح این مسائل انتخاب نکرده بود. مسئول کمیسیون ویژه، همان یک نفری است که از هلیکوپتر جا مانده بود. سرنخ مهمی برای یافتن دستهای پشت پرده یا اینکه انها چه میخواهند، اما شاید این کنجکاوی برای چنگیز گران تمام شود.
دو ماه بعد
مه 1992
اردیبهشت 1371
جمشید نوریف
نماینده وقت مجلس جمهوری آذربایجان:
روز 28 آوریل تولد 55 سالگی صدام حسین بود. من به این جشن دعوت شده بودم، در آنجا رسم بر این بود که پیش از صدام باید با پسرش عدی دیدار میکردیم. عدی ضیافت ناهار ترتیب داد. وقتی بیرون آمدیم از من پرسید که آیا در کشور شما جایی به نام «شوشا» وجود دارد؟
گفتم بله
به من گفت تا روز 9 مه آن شهر سقوط خواهد کرد!
شوشا
اینجا تنور جنگ، حسابی گرم شده و آتش راکتها نفس هر دو طرف را بریده.
آیا راه خروج از این بحران قابل تصور است؟
حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی در دیدار دادستان کل جمهوری آذربایجان: جمهوری اسلامی برای خاموش کردن آتش جنگ در منطقه قرهباغ از هیچ کوششی فروگذار نخواهد کرد.
هاشمی رفسنجانی، از توافقات اقتصادی و فرهنگی با دو مهمان ویژه خبر میدهد.
رئیس مجلس جمهوری آذربایجان که سرپرستی دولت را موقتا در دست دارد، توافق نامههایی در تهران امضا کرده است. مهمان دوم رئیس جمهور ارمنستان است که توافقات اقتصادی مشابهی با جمهوری اسلامی داشته. بیش شک خبر اصلی فقط این نیست.
بند ششم بیانهی تهران، معاون وزیر خارجهی ایران را، مامور آغاز مذاکرات برای حل و فصل نهایی مشکلات میکند. حالا دیپلماتها چمدانهای خود را بسته اند، تا پیام آرامش به قفقاز ببرند.
چنگیز مصطفایف: این خبر دیروز هم میتوانست منتشر شود. بعضی کارمندان مرکز مطبوعات وزارت دفاع همه تلاششان را کردند که این خبر منتشر نشود. گاهی گفتند که این خبر بر علیه ارتش ملی است، گاهی هم گفتند علیه رئیس مجلس است و... اما همه اینها یک علت دارد. آنها میدانستند که نهایتا این خبر به اطلاع مردم خواهد رسید، که هرچقدر هم سخت باشد باید بدانیم که شوشا از روز هشتم این ماه، در تصرف ارمنیهاست.
سقوط شوشا یعنی پایان همه چیز. به جز چند آبادی کوچک، آذربایجانیها دیگر نقطه کنترلی در ناحیه خود مختار ندارند که بشود در موردش مذاکره کرد.
قرهباغ سقوط کرد
چنگیز مصطفایف: ما مبارزه با شایعات و دروغها را وظیفه اصلی خود میدانیم. به همین دلیل، امروز با وزیر دفاع دیدار کردم. با عرض معذرت، نمیتوانم محل ملاقات را اعلام کنم. فقط میتوانم بگویم که محل دیدارمان در جبهه بود. اما منظور من جبهه جنگ است!
وزیر دفاع جمهوری آذربایجان: برای رسیدن به پیروزی باید همه مردم جمهوری آذربایجان همکاری کنند، باید دولت همکاری کند. مبارزه بیشرمانه بر سر قدرت طلبی باید متوقف شود! حرف دل من این است!
آخرین مدافعان شهر شوشا: من نمیفهمم فرماندهان چه نقشهای در سر دارند؟ ما هفت میلیون مردم آذربایجان نمیتوانیم یک روستای کوچک را بگیریم! روستای داش آلتی فقط 10 خانه دارد! پس ما به چه دردی میخوریم؟ چچنیها آمده بودند اینجا میگفتند با این تجهیزاتی که اینجاست، خیلی وقت پیش میتوانستند پیروز شوید. 28 مه استپاناکرات را میتوانستیم بگیریم و پیروز شویم! اما اینها قرهباغ را فروختهاند!
چنگیز حین مصاحبههایش با برخی مجاهدین چچنی مواجه میشود، آنها در شوشا کنار آذربایجانیها بودند و شاید دلیل اصلی سقوط را بدانند.
مجاهدین چچنی:
شما چچنی هستید؟
بله
به نظر شما مهمترین مشکل ما در مناقشه با ارمنیها چیست؟
چون که یک فرمانده نداریم!
نه منظور من این است که چرا نمیتوانیم بر ارمنیها پیروز شویم؟
اینجا نه نظمی هست، نه فرماندهی هست. همه را رها کردهاند.
فرمانده مجاهدین چچنی: راستش را بخواهید من نیروهایم را از آذربایجان برگرداندم. ما به خاطر خدا آمده بودیم، ولی وضعیت آنجا برای جهاد مناسب نبود.
آیا ممکن است در مورد سقوط شوشا توضیح بدهید؟
نه نمیخواهم صحبت کنم.
همه در آذربایجان میدانند که شهر شوشا را فروختهاند. لطفا به خاطر تاریخ، در این مورد توضیح دهید.
سه نفر از نیروهای من که در شوشا بودند هنوز زندهاند. میتوانید از آنها هم بپرسید.
شوشا را رها کردند، هفتصد ارمنی حمله کردند، اما نیروهای دفاعی شما خیلی قویتر بود.
شهر شوشا هم نقطه بسیار استراتژیکی بود، با یکصد نفر میشد آنجا را حفظ کرد. دلیل سقوط این شهر یک وزیر یا فرمانده خائن میتواند باشد.
در همان روزها به طرز عجیبی بقیه مواضع هم در حال تخلیه است، اما چرا؟ چنگیز دوربین را برمیدارد و به خط مقدم میرود.
آیا یک نفر میتواند بگوید که فرمان عقب نشینی از باکو آمده؟ چه کسی دستور عقب نشینی داده؟
ما اصلا فرمانده نداریم!
اوروجوف (فرمانده نظامی شهر) کجاست؟
فرار کرده!
شما را در همه آذربایجان رسوا خواهم کرد!
برگردید! برادران برگردید!
امروز16 مه شهر لاچین ساعت 1
از امروز صبح، واحدهای نظامی اینجا را ترک کردهاند. مردان با غیرتی که به لاچین بازگشته اند، همینها هستند که میبینید. آنها هم به زودی تقسیم شده و موضع خواهند گرفت، تا اینجا را از دست حمله ارمنیها خلاص کنند. اما این را باید اضافه کنم تا الان به اینجا نه یک گلوله، نه یک خمپاره شلیک شده. حتی یک ارمنی اینجا دیده نشده (نیرو های ما) لاچین را رها کرده و رفتند.
تازهترین گزارش از نبرد ارامنه و آذریها بر سر کنترل قرهباغ
تلفن دفتر رئیس جمهور در تهران به صدا در میآید. دو تماس از باکو و ایروان از جنگ میان گروههایی که دولتها بر آنها کنترلی ندارند حرف میزنند و هر دو درخواست دارند محمود واعظی سریعا به منطقه اعزام شود.
فردا باکو میزبان جلسه مهمی خواهد بود. اما وقتی واعظی آنجا میرسد، خیلی چیزها عوض شده.
کمتر از یک سال قبل اصلیترین یاران مطلب اف در هلیکوپتر صلح جان باختند. این اتفاق دولت او را به شدت تضعیف کرد.
سه ماه بعد حادثه خوجالی مطلب اف را مجبور به کنارهگیری از قدرت کرد. همزمان مجلس کمیسیون ویژهای برای بررسی پرونده خوجالی تشکیل داد. ویدیوها و اظهارات چنگیز مصطفایف یکی از مهمترین مستنداتی بود که در این کمیسیون بررسی شد. نتیجه تحقیقات کمیسیون مطلب اف را در حادثه خوجالی بیتقصیر اعلام میکند و او را مجددا به قدرت باز میگرداند.
مطلب اف: مشغول شدن به بازیهای سیاسی دیگر بس است! فعالیت احزاب و گروهای سیاسی به کلی باید ممنوع شود.
در اثر همین بازیهای سیاسی این فلاکتها بر سر مردم ما آمده. هیچکس هم مسئولیت اشتباهش را نمیپذیرد! هیچکس جوابگو نیست! در این میان، هرروز هموطنان و فرزندان ما کشته میشوند. چه کسی جوابگوی آنان خواهد بود؟ ما زیادی به دموکراسی میدان دادهایم! منظور من دیکتاتوری نیست، ولی اگر لازم باشد به سوی آن هم برویم! مردم درخطرند!
آمریکاییها از افزایش نفوذ ایران در جمهوری آذربایجان نگراناند. جمهوری اسلامی نباید قهرمان این قصه باشد. یک روز بعد جبهه خلق، نیروهایش را به پایتخت میخواند. اندک نیروهای باقی مانده قادر به حفظ شهر نیستند و قرهباغ به کلی سقوط میکند.
باکو-تجمع هواداران جبهه خلق
در سمت راست پیشاپیش پرچمها دویست نفر از اعضای شعبه ازمیرحرکت خواهند کرد. پشت سر آنها دو واحد زرهی حرکت خواهند کرد همگی با هم حرکت میکنیم و پشت سرمان باز هم واحد زرهی هست. واحدهای مسلح از ما محافظت خواهند کرد.
یا مرگ یا پیروزی!
فراریها اینجا در باکو هستند.
جبهه خلق آذربایجان، با تجهیزات زرهی به سوی مجلس میتازد تا مطلب اف را به زور کنار بزند. این یک کودتای نظامیست.
پارلمان و کاخ ریاست جمهوری آذربایجان به کنترل مخالفان درآمد.
گزارش امروز خبرنگار اعزامی کیهان از باکو پیرامون جزئیات کودتا در جمهوری آذربایجان
مخالفان رئیس جمهوری آذربایجان قدرت را در این کشور به دست گرفتند.
رئیس کمیته اجرایی جبهه خلق آذربایجان: براندازی رئیس جمهور جدید آذربایجان با هماهنگی آمریکا صورت گرفت.
مراسم تحلیف رئیس جمهور
یک ماه بعد ایلچی بیگ، رسما به عنوان رئیس جمهور منصوب میشود. در این یک ماه اکثر مخالفان به طریقی از صحنه سیاسی خارج شدند و جبهه خلق مجلس را هم قبضه میکند.
نمایندگان چرا در مجلس میخوابند؟ بله من فیلم گرفتهام و خواهم گرفت. مردم آنجا کشته می شوند. اینها اینجا خوابیدهاند، اعتراض هم میکنند! میگویند چرا از نمایندههایی که خوابیدهاند فیلم گرفتهاید! خب نخوابند!
کنجکاویهای یک خبرنگار ممکن است دردسرساز شود، یک روز پیش از مراسم تحلیف.
اینجا عملیاتی در جریان است و چنگیز هم مثل همیشه دوربین به دست. همه چیز غیر عادی به نظر میرسد.
به ما گفتند که قرار است نیروی کمکی بیاید، اما سه روز است که اینجاییم و نیرویی نیامده.
مواضع را گرفتهایم چرا نیرو از عقب نمیآید که از ما تحویل بگیرد؟
اینجا فرمانده کیست؟
میگویند فرمانده رفته تدارکات بیاورد، ولی میدانیم فرار کرده.
من تا آخر با شما میمانم. هر ساعت یکبار، بیایید حرفهایتان را به دوربین بزنید.
به دوربین نه ...
بعدا چطور میخواهی ثابت کنی به شما کمک فرستاده نشده؟ من از دستم همین بر میآید که تا آخر با شما بمانم و از شما فیلم بگیرم.
کوههای اینجا بوی مرگ میدهد.
بچهها داریم نزدیک میشویم، مواظب باشید.
انگار صدایی میگوید اینجا آخر خط است.
دوربین چنگیز برای همیشه خاموش میشود، اما بیشک حرفهای او دنیایی را روشن خواهد ساخت.
جبهه خلقیها حالا بی رقیباند و وقت تقسیم غنائم فرا رسیده است.
چاههای نفت باکو سهم آمریکایی هاست، اما این کار برای ایلچی بیگ گران تمام خواهد شد. چون آمریکاییها به هر آنچه که میخواهند رسیدهاند و تمایلی به ادامه جنگ نخواهند داشت.
همانطور که پیش بینی میشد دولت ایلچی بیگ به ترکیه نزدیک شده و روابط با ایران رفته رفته کمرنگتر میشود.
کنار گذاشتن دیپلماتهای ایرانی از گفتوگوهای قرهباغ اولین نشانه این تغییر است.
باکو و آنکارا هر روز صحنه میتینگهای ملی گرایان است، اما مردم به قرهباغ فکر میکنند. همزمان با کودتای جبهه خلق یک ناحیه شهری دیگر به دست ارمنیها اشغال شده، اما حالا آذربایجانیها آماده یک حمله بزرگ هستند.
با وجود تلفات زیاد، نیروهای آذربایجانی موفق به پیشرویهای چشمگیری میشوند.
وقتی همه مشغول شادی هستند، تصویر اسرا از تلویزیون ارمنستان پخش میشود.
در میان اسرا یک نفر وجود دارد که هیچکس زبان او را بلد نیست. فرمانده عملیات به باکو احضار میشود. فرمانده سالها پیش در جنگ شوروی و افغانستان حضور داشت. دشمنان قدیمی حالا میتوانند دوستان خوبی باشند. دو هزار جنگجوی افغان در این عملیات به نفع آذربایجانیها جنگیدهاند، اما ایلچی بیگ نگران چیز دیگریست و در این جلسه با فرمانده اتمام حجت میکند.
ابوالفضل ایلچی بیگ: ترجیح میدهم قرهباغ به دست ارمنیها بیفتد تا اینکه به کمک ایرانیها آزاد شود.
آذربایجان مستقل خواهد شد، ما باید برای کمک به حرکتهای آذربایجان جنوبی آماده شویم!
سی میلیون ترک آذربایجانی در ایران یک مدرسه ندارد، من چطور با ایران دوست شوم؟ کدام روح وطن دوست چنین اجازهای به من میدهد؟
شش میلیون ترک آذربایجانی به دلیل استقلال فکری مجبور به مهاجرت از ایران شدهاند!
چون اجازه افتتاح مدرسه به زبان مادری به یک ملت بیست میلیونی داده نمیشود، ما باید با آنها دشمنی کنیم. این حق ملی ماست و چیزی نمیتواند مانع آن شود.
من اعتقاد دارم باید سفیر ایران را گروگان بگیریم. به او بگوییم که یا هموطنان ما را آزاد کنید یا آزادت نخواهیم کرد.
ما با ایران دشمن هستیم، چون ایران با ما دشمن است و نمیتواند دوست باشد.
پاسخ شدیداللحن نماینده مردم تبریز به سخنان ایلچی بیگ
خانم مقدم، نماینده مردم تبریز در مجلس شورای اسلامی: من به نمایندگی از سوی آذریهای ایران به ایلچی بیگ هشدار میدهم که اهالی آذربایجان تحمل تکرار چنین اراجیفی را ندارند.
یک ژنرال ارتش ترکیه، مشاور نظامی ایلچی بیگ شد.
باکو و تل آویو روابط دیپلماتیک برقرار کردند.
لائیکهای جوان در آذربایجان، نوکران جدید آمریکا در منطقه
ایروان مقابل کاخ ریاست جمهوری ارمنستان
شکستهای پی در پی ارمنیها آوارگان بسیاری را به ایروان کشانده. تظاهرکنندگان از رئیس جمهور میخواهند یا استعفا بدهد و یا ارتش جمهوری ارمنستان را به قرهباغ بیاورد.
پتروسیان به شدت تحت فشار است. حتی اگر همهی مردم ارمنستان مسلح شوند باز هم شانسی برای پیروزی وجود ندارد، چون جمعیت آنها حداکثر نصف آذربایجانیهاست؛ مگر اینکه قواعد میدان تغییر پیدا کند.
رئیس جمهور نمیخواهد به سرنوشت مطلب اف گرفتار شود، اما تعرض به خاک همسایه میتواند عواقب سختی داشته باشد. خصوصا ضد حمله آذربایجانیها ترسناک خواهد بود.
برگ برنده ارمنیها خود ایلچی بیگ است. او نیروهای افغان را مرخص کرده و اخیرا مواضع تندی علیه روسیه داشته. دولت روسیه در پرداخت حقوق نظامیان با مشکل جدی روبهروست. اگر کمی بشود سر کیسه را شل کرد، میشود کماندوهای روس را به قرهباغ آورد. در این صورت شکست یک دولت منزوی کار چندان سختی نخواهد بود.
حالت فوق العاده در جمهوری آذربایجان، به دنبال تهاجم مشترک نیروهای ارمنستان و روسیه
نیروهای ارمنستان مناطق دیگری را در جمهوری آذربایجان اشغال کردند
خطوط دفاعی آذربایجانیها به سرعت فرو میریزد، عملیاتهای بعدی هم نمیتواند جلودار ارمنیها باشد. درآمد حاصل از چاههای نفت باکو تنها دغدغه امریکاییها و اسرائیلیهاست و آنها تنها نظارهگرند.
یک شرکت نفتی آمریکایی، عملیات حفاری در حوزه نفتی باکو را به عهده گرفت.
مجلس ملی آذربایجان به سیاستهای آمریکا در قبال این کشور اعتراض کرد
نیروهای ارمنستان به سرعت پیشروی میکنند.
سفیر ایران سیگنال مهمی را به دولت باکو ارسال میکند.
سفیر جمهوری اسلامی ایران در باکو طی نطقی در تلویزیون این کشور: جمهوری اسلامی ایران دفاع از حقوق مسلمانان را در هر نقطه از جهان وظیفه خود میداند
برخی صاحب منصبان معتقدند باید با ایرانیها وارد گفت و گو شوند. در همین اوضاع آخرین امید ایلچی بیگ به باکو می آید.
سفر رئیس جمهور ترکیه به باکو
در سفر رئیس جمهور ترکیه به باکو در مورد چه چیزی بحث خواهد کرد و چه انتظاری دارید؟
من حرفی نمیزنم!
فلانی و فلانی (مقامات ترکیه) هم پرسیدند که چه میخواهی؟
چهار هلیکوپتر خواستم ندادید؛دیگر چه میماند؟
امیدها خیلی زود به یاس تبدیل شد. رفقای استانبولی آب پاکی را روی دست ایلچی بیگ میریزند.
این افرادی که گفتید به ارمنیها کمک میکنند! نخست وزیر ترکیه به ارمنستان برق صادر میکند. چرا؟ چون جرج پوش از آمریکا به او دستور میدهد!
رئیس جمهور بعدها از جرئیات بیشتری پرده برداشت.
من از ترکیه 200 میلیون دلار وام خواستم. به قدری تعلل کردند که اگر سر موقع پرداخت میشد بسیاری از مشکلاتمان حل میشد.
من نخواستم از کشورهای دیگری بگیرم. مثلا ایران حاضر بود به ما وام بدهد، ولی من فقط از ترکیه میخواستم بگیرم!
مخالفتها بالا گرفته و نایاب شدن سوخت هم کشور را به کلی فلج کرده، همه چیز عملا از کنترل خارج شده.
گمرک ما ویران شده. روابط خارجیمان ویران شده. نظام توزیع سوخت ویران شده. زیر سایه من و شما این کشور به روزی افتاده است که در بعضی استانها بنزین پیدا نمیشود، ولی بنزین آذربایجان را در ارمنستان به بهایی ناچیز میفروشند.
مخالفت با سیاستهای دولت ایلچی بیگ در جمهوری آذربایجان بالا گرفت.
دومین تظاهرات مخالفین دولت جمهوری آذربایجان توسط پلیس سرکوب شد.
وزیر دفاع آذربایجان به علت اختلافات با ایلچی بیگ استعفا کرد.
مذاکرات قائم مقام رئیس جمهور آذربایجان با دکتر حبیبی
ایلچی بیگ همچنان با ایرانیها مخالف است، اما آذربایجانیها پروژهی عبور از او را کلید میزنند.
آقای هاشمی رفسنجانی در دیدار مقام رئیس جمهور آذربایجان: در صورت ادامهی درگیری میان ارمنستان و آذربایجان، جمهوری اسلامی موضع جدیتری اتخاذ خواهد کرد.
البته رئیس جمهور به سادگی تسلیم نخواهد شد و بسیاری از مخالفانش را از پستهای دولتی برکنار میکند. عزل یکی از آن ها کار سختیست. فرماندار گنجه نیروهای مسلح قابل توجهی در قرهباغ دارد. یک گروه نظامی برای اجرای عملیات به قرهباغ اعزام میشود، اما در میانههای راه به هر گنجه تغییر مسیر میدهد. دستگیری فرماندار ماموریت اصلی این گروه است.
به ما گفتند که قرار است به فلان روستای قرهباغ برویم. ما خوشحال شدیم، آمدیم اینجا دیدیم که تیر اندازی است. دو کیلومتر مانده به اینجا پیاده شدیم از مردم پرسیدیم چه خبر است؟ گفتند درگیری است پرسیدم آیا درگیری با نیروهای روسیه است؟! گفتند خیر؛ آذربایجانیها هستند. چهطور ممکن است؟ آذربایجانیها یکدیگر را میکشند؟! این برادرکشی را چه کسی راه انداخته؟
نیروهای حاضر در خط مقدم طبق دستور قبلی عملیات را آغاز میکنند، بیخبر از آنکه نیروهای دولتی به گنجه رفتند و هیچ پشتیبانیای در کار نیست. ضد حمله ارمنیها سنگین است و زمینهای زیادی از دست میرود. با انتشار همزمان این دو خبر مردم خشمگین در همه استانها شورش میکنند.
نیروهای شورشی گنجه برای برکناری رئیس جمهور آذربایجان راهی باکو شدند.
دولت ایلچی بیگ در آستانه سقوط قرار گرفت.
نیروهای شورشی در نزدیکی باکو پایتخت جمهوری آذربایجان به شادی میپردازند. آنها استعفای نخستین رئیس جمهور دموکراتیک خود ابوالفضل ایلچی بیگ را خواستارند.
با فرار ایلچی بیگ از باکو، حکومت جبههی خلق در جمهوری آذربایجان سقوط کرد.
این پایان مردیست که یک سال پیش با شعارهای بزرگی وارد میدان شد، اما فقط مشکلات بزرگی به جا گذاشت.
مراسم تحلیف رئیس جمهور
پیامهای تبریک بسیاری از رهبران جهان به ما رسیده است. بیش از همه، نام رهبران ملتهایی که با مردم آذربایجان ارتباط نزدیک تاریخی و انسانی و همسایگی داشته را ذکر میکنم: رئیس جمهور ترکیه سلیمان دمیرل، رئیس جمهور ایران علی اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس مجلس گرجستان ادوارد شوارنادزه.
دست بر روی قرآن شریف نهاده و سوگند یاد میکنم به ارزشهای ملی و معنوی مردم جمهوری آذربایجان پایبند و صادق باشم و در راه تداوم این ارزشها در کشور کوشش نمایم.
در دومین سالگرد استقلال، سومین رئیس جمهور آغاز به کار میکند. حیدر علییف، ده سال پیش، سومین مرد قدرتمند شوری، دبیر کل حزب کمونیست آذربایجان و رئیس کا.گ.ب این جمهوری بود.
مردی به شدت سیاستمدار و زیرک
جمهوری آذربایجان 70 سال در ترکیب شوروی بوده و 200 سال در ترکیب روسیه بوده است وابسته به روسیه است. آیا این ارتباط ها را در یک سال میشود قطع کرد؟
علییف تقریبا با همه رابطه خوبی دارد، با همه حتی با صهیونیستها.
قراردادهای جدید نفتی، قرار است غربیها را راضی کند و دولت او را قدرتمند؛ اما زیرساختهای انسانی و اقتصادی به شدت تضعیف شده و از همه بدتر این که شکستهای پیاپی این باور را به وجود آورده که پیروزی دست نیافتنیست.
طرف ارمنی هم به شدت فرسوده شده و آن ها هم توقف جنگ را میخواهند، اما غیر از ناحیهی خود مختار مناطق زیادی در اشغال ارمنستانیهاست و نمیشود در مورد آنها مذاکره کرد.
نیروهای آذربایجانی در حوالی شهر فضولی
یورش بزرگ شبیه یک قمار است، نیروهای خسته و آماتور شانس زیادی برای پیروزی ندارند. اما علییف برای راضی کردن اذهان عمومی، باید تن به این قمار بدهد. در آخرین پرده از نمایش همه توان را باید به کار بست.
پیروزیهای اولیه شادی آور است، اما یک ضد حمله سریع ورق را برمیگرداند.
در میان غنائم، سر نخ مهمی پیدا میشود، چیزی که شاید جنگجویان هم معنیاش را نمیدانند.
{تصویر کنسرو خوراک لوبیاچیتی با سس شرکت چین چین}
تبریز 1372
امام خامنهای: و من هر جای این استان که قدم گذاشتم دیدم مردم شعار واحدی را میدهند. همه میگویند آذربایجان بیدار است، تکیه گاه انقلاب است.
سفر مقام معظم رهبری به تبریز، توجههای زیادی را جلب میکند. سخنان رهبری حاوی پیام های زیادی است.
من خودم به آن محله و کوچه رفتم، محله خیابان کوچه قرهباغیها گشتم و درب خانه اجدادی را پیدا کرده و زیارت کردم.
استقبال تاریخی و بیسابقه مردم غیور خطه حماسه ساز آذربایجان از رهبر انقلاب
حضرت آیت الله خامنه ای: ما اقدامات اخیر ارامنه قرهباغ را که به پشتیبانی دولت ارمنستان صورت گرفته است، محکوم میکنیم و انتظار داریم ارامنه داخل کشور ما نیز رفتار ارامنه آن منطقه را محکوم کنند.
رهبران مذهبی ارامنه: همصدا با رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی اقدامات اخیر ارمنستان در قرهباغ را محکوم میکنیم
باکو 1372
طولی نمیکشد که سفر هاشمی به باکو خبر ساز میشود، پس از مدتها دوباره روابط دو کشور گرم میشود.
شور و شوق بیسابقه مردم باکو در استقبال از رئیس جمهور ایران
دکتر ولایتی در گفتگو با کیهان: در آذربایجان بطور مفصل درباره جنگ قرهباغ گفتگو خواهیم کرد.
محور اصلی گفت و گوها مدیریت آوارگان است. مردمانی که خانههایشان را ازدست دادهاند و حالا نیازمند یاری هستند. در حالیکه از کمکهای ترکیه و آمریکا هم خبری نیست.
با بازگشت هاشمی برنامههای مشترک آغاز میشود.
جمهوری اسلامی ایران برای مسلمانان آوارهی آذری در آنسوی «ارس» اردوگاه بر پا میکند.
گزارش خبرنگار اعزامی جمهوری اسلامی از اردوگاه آوارگان آذری در آنسوی ارس
آذربایجانیهای محاصره شده به خاک ایران منتقل میشوند تا به مناطق امنتر بروند.
رود ارس – مرز ایران و جمهوری آذربایجان
گزارش خبرنگاران اعزامی کیهان از وضعیت آوارگاه آذری در نوار مرزی ایران و جمهوری آذربایجان
تعداد پناهندگان مسلمان آذری به ایران از مرز 33هزار تن گذشت.
گفتگوی روزنامه جمهوری اسلامی با مجروحین آذربایجانی جنگ اخیر در قرهباغ
گروهی از مجروحین جمهوری آذربایجان که هم اکنون در بیمارستان 15 خرداد تهران به سر میبرند
دولت جدید به قدری فرسوده شده که حتی قادر به تامین نان روزانه مردم نیست. مقامات ارمنستانی هم مدعی هستند که نیروهای حاضر در خط مقدم از آنها حرف شنوی ندارند.
رادیو باکو: ارتش ارمنستان برای حمله به شمال و شرق قرهباغ آماده میشود.
گروهی از پاسداران ایرانی برای آموزش 6 هزار نیروی مردمی جدید، به باکو میرود. نیروهای جدید بالاخره موفق میشوند ماشین جنگی ارمنیها را متوقف کنند و با حدود 40 کیلومتر پیشروی در عمق سرزمینهای اشغالی، آتش بس بین دو دولت اعلام میگردد و مذاکرات بر سر راه حل سیاسی به آیندهای نامعلوم موکول میشود.
گفتگوهای صلح قرهباغ امروز در پایتخت قرقیزستان آغاز میشود.
آذربایجان با طرح صلح کنفرانس همکاری و امنیت اروپا موافقت کرد.
ناحیه خود مختار و مناطق اشغالی اطرافش، تا امروز توسط دولتی خود مختار وابسته به جمهوری ارمنستان اداره میشود.
این جا آخر خط است، اما آخر قصه نیست.
بغداد 1398
انفجارهای پیاپی در پایگاه های حشدالشعبی عراق توجه رسانهها را جلب میکند. مسئولان عراقی انگشت اتهام را به سوی آمریکا گرفتهاند.
نتانیاهو مسئولیت را به طور ضمنی میپذیرد، نتیجه تحقیقات حمله پهبادی را دلیل انفجارها اعلام میکند اما بیانیه حشدالشعبی، یک نکته عجیب دارد.
پهپادهای اسرائیلی که نیروهای مقاومت را هدف قرار دادهاند، از جمهوری آذربایجان برخواسته بودند. 6 ماه بعد ابومهدی مهندس به شهادت میرسد و عزاداری برای او و شهید سلیمانی در مساجد جمهوری آذربایجان ممنوع میشود.
سفارت جمهوری اسلامی ایران در باکو-جمهوری آذربایجان
نطنز-1393
چند سال پیش، یک پهباد اسرائیلی بر فراز تاسیسات هستهای نطنز منهدم شد. این پهباد هم از فرودگاهی در جمهوری آذربایجان به پرواز در آمده بود.
پهپاد اسرائیلی از پایگاه هوایی نخجوان برخاسته بود / پرواز هفتگی پهپادهای صهیونیستی از آذربایجان
مانور ناتو در جمهوری آذربایجان برگزار شد.
ورود نظامیان تازه نفس آذربایجانی به افغانستان
سالها مذاکره بر سر مسئله قرهباغ تا کنون به هیچ نتیجه خاصی نرسیده و سیاستهای دولت باکو تحت شدید ترین انتقادات قرار دارد. مهمترین گروه مخالف حزب حاکم، همان جبهه خلق آذربایجان است.
تجمع هواداران جبهه خلق-تیر 99
شعار تجمع کنندگان: روس، فارس، ارمنی دشمنان ملت ترک!
طی سه دهه اخیر هیچ حزب یا گروه ارمنی کوچکترین موضعی بر ضد ایران نداشته و مواضع ارمنستان هر روز ایروان را به تهران نزدیکتر میکند.
کمکهای ارسالی ارمنستان به سوریه
انتقاد ارمنستان از تحریمهای ضد ایرانی آمریکا
اعلام آمادگی ارمنستان برای رفع مشکلات تحریمها علیه ایران
این روزها صهیونیستها هم بیکار ننشستهاند و با برگزاری همایشها و رویدادها تلاش میکنند روایت دیگری از قرهباغ ارائه کنند. روایتی که در آن نه نامی از ایران است و نه نشانی از توطئههای پشت پرده آن. هر چند هیچ کدام از اینها مرهمی بر دل صدها هزار آواره آذربایجانی نخواهد بود، اما داستان چنگیز حتی پس از گذشت دهها سال از توطئههای پنهان پرده برمیدارد
وزیر دفاع وقت جمهوری آذربایجان:
برای رسیدن به پیروزی باید همه مردم جمهوری آذربایجان همکاری کنند باید دولت همکاری کند. مبارزه بیشرفانه بر سر قدرتطلبی باید متوقف شود!
من دوباره میگویم این را یکبار برای همیشه بدانید...همه بدانند آنها که دلسوز این خاک هستند بدانند. ما نه از ارمنیها و نه از روسها شکست نخوردهایم! ما قربانی خیانت بیشرفهای داخلی شدهایم!
صدها هزار آواره آذربایجانی دهها سال است که در انتظار بازگشت به خانههای اشغال شده خود به سر میبرند.
نقد مستند :
1 - مستند کاملاً بیطرفانه و در چارچوب واقعیت ها ساخته شده است، به گفته کارگردان در ساخت آن حتی یک فریم هم از آرشیو صدا و سیمای جمهوری اسلامی کمک گرفته نشده است.
2 - مستند در انتها به دلیل برخی ملاحضه ها حتی نتیجهگیری را به عهده خود مخاطب میگذارد که این هم میتواند نقطه قوت و از طرفی سبب سرگیجه تماشاگر عام شود، فیلم تمام میشود اما ابهامات خیر!
3 - در مستند کمی بیشتر باید از تحولات کشور ارمنستان مقاماتشان سخن به میان میآمد.
4 - ارتباط دوستانه آذربایجان و اسرائیل فقط به صورت خلاصه در انتهای مستند، اشاره شده است.
5 - در مجموع مستند برای شروع آشنایی با تحولات و تاریخ منطقه مناسب است، و جالب است که بسیاری از تماشاگران مستند تا الان حتی نام قره باغ را نشنیده اند...
برای تایپ خلاصه مستند و آپلود عکس ها زمان زیادی گذاشته شده است لذا لطفا در صورت استفاده از این مطلب ، نام منبع و لینک (سایت سیمابان) را استفاده فرمایید