دانلود انواع مستند به همراه متن



دانلود رایگان مستند 72 ساعت

  • ۱۷۵۴

دانلود رایگان مستند 72 ساعت

( بررسی نحوه شهادت حاج قاسم سلیمانی  )

 

مستند 72 ساعت

 

تیزر مستند :

 

 

 

نام مستند : 72 ساعت ( هفتاد و دو ساعت )

کارگردان : مصطفی شوقی

تهیه کننده : مهدی مطهر

نویسنده :  مصطفی شوقی

تدوینگر : محمد حسینی ، مصطفی شریفی

تولید عراق : سید منتظر الغالبی

تولید سوریه : حنیف خیرالامور

سال تولید : 1400

مدت : 72 دقیقه

صاحب اثر : سازمان هنری رسانه‌ای اوج

 

 

یا

 

این چند مستند زیر هم خیلی جالبه حتما ببینید

 

 

 

دانلود رایگان مستند 72 ساعت

 

مستند 72 ساعت ( hours 72 )، روایتی پر التهاب از سه روز پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی می‌باشد.

 

این مستند 72 دقیقه ای در سال 1400 به کارگردانی مصطفی شوقی و با حمایت سازمان هنری رسانه ای اوج در کشورهای ایران، عراق و سوریه ساخته شده است.

 

مستند 72 ساعت

 

 

متن مستند :

 

عراق – بغداد - دوشنبه 2 دی ماه 1398 ( 23 دسامبر 2019 )

قاسم سلیمانی حدود یک ماه است که در عراق حضور دارد

عراق از نوامبر 2019 (مهرماه 1398) با اعتراضات گسترده مردم نسبت به فساد اداری و تبعیض روبه‌رو است.

چرا؟ !!!! چرا این همه خرابکاری؛ شهر رو نابود کردید.

 

عراق- بغداد - میدان التحریر - پاییز 1398 - دسامبر 2019

شب‌چله همین دخترخانم‌شون زینب خانم، زنگ زد به ایشون و خیلی با ناراحتی که چرا نمیای و بلند شو بیا و این‌ها. پنج‌شنبه‌ای بود که هفته قبل از شهادت‌شون ایشون از اونجا رفتند.

مواظب باش مواظب باش

 

جمعه 27 دسامبر 2019 – 6 دی ماه 1398

پایگاه آمریکایی‌ها در کرکوک مورد حمله قرار گرفت و یک آمریکایی کشته شد.

آمریکایی‌ها بهانه قرار دادند و گفتند این توسطه عرضم به شما که نیرو‎های کتائب حزبالله کشته شده

روز 29 دسامبر آقای اسپر وزیر دفاع آمریکا با من تماس گرفت و گفت ما در پاسخ به حمله به پایگاه کرکوک برخی از مقرهای مشکوک را هدف قرار می‌دهیم.

 

دانلود رایگان مستند 72 ساعت

 

گفتم ما یک کمیته تحقیقاتی تشکیل داده‌ایم و شما نیز عضو این کمیته خواهید بود و اگر شما این کار را انجام دهید، بسیار خطرناک و غیرقابل قبول برای ماست.

تا اون زمان هنوز مستقیم اقدامی انجام نشده بود توسط آمریکایی‏ها، اسرائیلیها زده بودند تو خاک سوریه.

بنده مستقیما به فرماندهی ستاد مشترک عراق اعلام آماده باش دادم و همینطور به شهید ابومهدی اطلاع دادم. هنوز یک ربع یا ده دقیقه از مکالمه ما نگذشته بود که ایشان با من تماس گرفت و گفت همین الان قائم رو بمباران کردند.

گروههای مختلف حشدالشعبی، واشنگتن را به دلیل هدف قرار دادن پایگاه‎های کتائب حزب‌الله عراق در غرب آن کشور تهدید به انتقام سخت نمودند.

به اعتقاد من این حمله یک حمله از پیش برنامه‌ریزی شده بود و هدف انجام آن خارج  شدن نیروهای مقاومت حشدالشعبی از این مناطق می‌باشد. و اینکه این منطقه از هر نیرویی که باعث نقش بر آب شدن نقشه‌های آمریکا برای ادامه حضور در این منطقه می‌باشند تخلیه شود.

 

مستند 72 ساعت

 

دکتر علی خفاف

دستیار شهید ابومهدی و معاون اجتماعی حشدالشعبی

حاج قاسم طبق برنامه قبلی قرار بود روز دوشنبه به عراق سفر کند.

 

دانلود رایگان مستند هفتاد و دو ساعت

 

لبنان – بیروت

دوشنبه 9 دی ماه 1398

30 دسامبر 2019

شهید سردار سید محمد حجازی

از فرماندهان جبهه مقاومت

تماس گرفتم با حاجی، از ایشون پرسیدم که، حالا با کد معمولا باهم صحبت می‌کردیم. گفتم حالا مثلا سمت ما میای یا نه؟ ایشون گفت نه، من برنامه‌ای ندارم و گفت که من می‎خوام برم سمت عراق، شاید از اونجا بیام سراغ شما.

 

مستند 72 ساعت

 

30 دسامبر 2019-( 9 دی ماه 1398 )

یک روز قبل از حمله به سفارت آمریکا

ترامپ در هنگام بازی گلف با سناتور لیندزی گراهام در فلوریدا درباره ترور ژنرال قاسم سلیمانی مشورت می‌کند. گراهام به ترامپ می‎گوید: هدف قرار دادن سلیمانی  مانند این است که " بلک جکی 10 دلاری را مقابل بلک جکی دستی 10 هزار دلاری بازی کنی !" اشاره به یک نوع بازی قمار

کتاب خشم – نوشته باب وودوارد – روزنامه نگار و نویسنده مشهور آمریکایی

 

سوریه – دمشق

دوشنبه 9 دی ماه 1398

30 دسامبر 2019

حاج یونس

از فرماندهان مقاومت

من زنگ زدم به آقا جواد گفتم که من می‌خوام برم حلب، اگر کاری نداری نیستم. گفت که نه نرو، گفتم بریچی نرم؟ گفت که احتمال داره که رفیق‌مون بیاد. وقتی که با این عبارت که رفیق‌مون بیاد، من متوجه می‌شدم که حاجی میخواد بیاد. گفتم کی؟ گفت که تو 24 ساعت آینده گفته میام.

 

روز دوشنبه شد و سفر حاج قاسم کنسل شد و یا به تاخیر افتاد و ایشان به عراق نیامد و ما نیز از موضوع مطلع نشدیم.

 

عراق – بغداد

سه شنبه 10 دی ماه 1398

31 دسامبر 2019

روز سی و یکم دسامبر تشیع  پیکر شهدای حمله آمریکا به قائم برگزار می‌شد و همین باعث شد که بسیاری  به سوی سفارت آمریکا حرکت کنند تا در آنجا دست به تحصن بزنند.

آمریکاییها در وضعیت بسیار حساسی قرار گرفته بودند.

 

ابوعلی البصری

از فرماندهان مقاومت و حشدالشعبی عراق

مردم در حالت بسیار هیجانی قرار داشتند. و از فقدان این همه جوان بسیار متاثر و خشمگین بودند. پس جمعیت به سوی سفارت روان شد و به تدریج تنش بالا گرفت و گروهی از معترضین وارد سفارت شدند.

 

هادی العامری

رئیس ائتلاف فتح در پارلمان عراق

در این شرایط حساس ما صلاح نمی‌دانستیم که حاج قاسم به عراق بیاید.

 

بعد از حادثه سفارت، به ابومهدی اصرار کردیم که به ایران برود تا خانواده را ببیند و همچنین اوضاع هم کمی آرام شود، اما موضوع سفر حاج قاسم این موضوع را به تاخیر انداخت.

 

سوریه – دمشق

سه شنبه 10 دی ماه 1398

31 دسامبر 2019

سه شنبه‌ها تو اون زمان ما یه پرواز مندنئی داشتیم یعنی روتینگ ما همیشه این‌طوری بود.

 

از فرماندهان جبهه مقاومت

ما فرودگاه بودیم منتظر بودیم آقای ابو باقر تشریف بیارند. به ما گفتند ابو باقر میخواد بیاد اینها. خب طبیعی بود که من هم وظیفه‌ام بود هم فرودگاه باشم همیشه، هم موقعی که بالاخره مسئولی، فرماندهی کسی چیزی میاد، خب بالاخره احتراما برم استقبالشون.

 

سید اکبر

از فرماندهان  جبهه مقاومت

من به دفتر گفتم که هماهنگ کنین من میرم فرودگاه ابو باقر رو خودم میرم میارم.

 

پرواز نشست و اومد چسبوند به فینگر ...

 

مطابق معمول، بنده زمانی‌که می‎‌خوام درب هواپیما رو باز کنم، از برادرمون{بوق} مجوز می‌گیرم که در هواپیما رو باز کنم یا باز نکنم فعلا.

{بوق} با ماشین رفتیم پای پلکان هواپیما.

 

 مسافرها شروع کردن پیاده شدن، سر تیم امنیت، پرواز گردن منو گرفت گفت آقا سید کجاست؟ گفتم اقا سید پایینه. گفت بگو بیاد بالا

دیدیم ابو باقر داره از پله‌ها میاد پایین، هی اشاره می‎کنه بیاید بالا. نزدیک‎تر که بهش شدیم، تقریبا سینه به سینه شدیم، گفت حاجی بالاست. وقتی که گفت حاجی بالاست، من همون لحظه سید رو دیدم. اصلا سید رنگ و روش پرید ...

 

یک چند دقیقه وایسادم اصلا، دیدم از این پله سمت راست هواپیما، آقای حسین پورجعفری از پله‌ها تا وسط پله‌ها اومد و هی به من اینجوری اینجوری می‎کنه.

 

دیگه ابو باقر نشست تو ماشینی که اونجا بود، من و {بوق} رفتیم بالا.

حاج آقا رو اون صندلی ردیف اول هواپیما، اون گوشه اون سمت چپ نشسته بود. یه دونه هم از این ماسکا به دهان مبارکشون زده بودند. گفتم که حاج اقا من که هنگ کردم. گفت حالا یه صلوات بفرست از هنگی در میای.

 

موقعی که حاج آقا میاد دیگه ما دور میشیم، پخش و پلا میشیم. کاری می‌کنیم که نه حاج آقا ما رو ببینه، نه ما حاج آقا رو ببینیم. رفتیم پشت هواپیما آقا سیدم اومد دیگه حاج آقا رو برد و رفت.

 

{بوق} راننده شد. پور جعفری جلو، نفر بعدی نشست. حاج آقا عقب نشستند سمت راست پشت سر پورجعفری، منم نشستم عقب پشت سر {بوق}.

 

خب نه تیمی، نه حفاظتی، نه اسلحه‌ای، هیچی. یه مقدار از راه رو که اومدیم، اولا که هی سوال می‌کرد که کی می‌رسیم؟ گفتم حاج آقا الان میریم می‌رسیم شهر، بعد میریم فلان جا و از اونجا این‌جوری میریم. یکم که گذشت دیگه با آقای سید اکبر عقب صحبت می‌کردند راجع به کار این‌ها ...

 

یک دفعه حاجی بدون مقدمه گفت: ...

آقای سید اکبر، حامد عراق هم دیگه پیر شده باید شهید بشه.

گفتم حاج آقا؟

یکم دیگه اومدیم جلوتر گفتش که آقای ابو باقرم دیگه پیر شده، اونم باید شهید بشه. دوباره یکم اومدیم جلوتر باز گفتش که سید {بوق} تو هم دیگه پیر شدی، توام دیگه به درد نمی‌خوری، تو هم باید شهید بشی. گفتم حاج آقا خدا از زبونت بشنوه ان‌شاءالله.

 

گفت ما مثل میوه رسیده بالای درخت هستیم، اگر نچیننمون، میفتیم زمین له میشیم.

 

عراق – بغداد

سه شنبه 10 دی ماه 1398

31 دسامبر 2019

ابوفدک المحمداوی

نائب رئیس نیروهای حشدالشعبی عراق

برنامه ریزی این بود که تظاهراتی مقابل سفارت صورت بگیرد. برنامه این نبود که آتش‌سوزی و آشفتگی صورت بگیرد. مثلا مردم مقابل سفارت تجمع کنند، این یک گزینه بود و گزینه دوم این بود که مقاومت صورت بگیرد و پایگاه‌های دشمن هدف قرار بگیرند و در واقع جنگی در بگیرد.

 

تظاهرات در واقع یک برنامه آمریکایی برای تغییر حکومت بود و ما از آن مطلع بودیم و یکی از دلایلی که باعث شد سفر آقای عادل عبدالمهدی برای سومین بار به ایالات متحده آمریکا به تعویض بیفتد، این بود که آن‎ها منتظر بودند تا باز خورد تظاهرات را ببینید و اگر به ثمر می‌نشست، دیگر نیازی به آمدن ایشان نبود و اگر به نتیجه نمی‌رسید به آقای عبدالمهدی اجازه سفر به ایالات متحده را می‌دادند. وقتی تظاهرات صورت گرفت، کلیه برنامه‌ها تغییر کرد و آمریکایی‌ها بر تمام امور مسلط شدند و حتی دیگر به دستورات حکومت عراقی نیز توجهی نمی‌کردند. اصلا توجهی به خواسته‌های حکومت عراقی نداشتند و در آسمان عراق به پرواز در می‌آمدند و فعالیت می‌کردند. گو اینکه در آسمان ایالات متحده سیر می‌کنند.

 

خانه و ستاد و فعالیت‌ها تحت نظر بود. صدای هواپیما‌های بدون سرنشین همیشه به گوش می‌رسید. یک روز پس از حادثه سفارت ایشان به آنجا رفتند، تا از برادرانی که در آنجا تحصن کرده بودند بخواهد که آنجا را ترک کنند. من نیز با ایشان بودم ولی نپذیرفت که همراهی‌شان کنم و تنها به همراه راننده رفتند. من خیلی نگران شرایط بودم و ایشان را با اتومبیل خودم دنبال کردم.

 

حاج حامد

از فرماندهان جبهه مقاومت

و با تاکیدات اکیدی که آقای ابوحسن و آقای ابومهدی این‌جوری کردند که آقا این‌ها رو بیرون بکنید، درگیری کشیده نشه؛ خیلی سخت جلو جمعیت رو گرفتن که وارد ساختمون اصلی نشن.

مشاهده کردم که در آنجا تحت کنترل دقیق آمریکایی‎ها است، تا جایی که برج‌های کنترل سفارت نقطه تمرکز خود را بر روی جایی که حاج ابومهدی حاضر بودند قرار می‌دادند. ایشان مورد شناسایی بودند و تمامی تحرکات‌شان زیر نظر بودند.

به همین دلیل با همه این اوضاع آقای ابوفدک و دوستان اونجا و بچه‌هایی که اونجا بودند کوشش کردند و جمعیت رو کشیدند بیرون از داخل سفارت ...

 

سوریه – دمشق

سه شنبه

10 دی ماه 1398

31 دسامبر 2019

رضا

از نیروهای جبهه مقاومت

من در گاراژ رو باز کردم، دیدم عه، حاجی از ماشین پیاده شد. دیدم حاجی یک ماسک به صورتش داره و من حالت شوک بهم دست داده بود. به همین شوک من، حاجی یه خنده بهم زد. ماسکش رو برداشت خندید و گفت چیه رضا؟ گفتم حاج آقا هیچی همین جوری. سلام علیک کردم و گفت رضا تو هنوز مجردی؟ گفتم بله حاجی، تا الان که ما هنوز مجرد موندیم. بعد حاجی اومد داخل خونه‌شم. خیلی هم حاجی عجله داشت این وسط. اونجا مثلا هیچ فضای آماده‌ای هم نبود مثلا حاجی بیاد، سردم بود، زمستون هم بود. حاجی هم خیلی طبعش سرد بود، با سرما زیاد رابطه‌ی خوشی نداشت.

 

تا رسیدیم حاجی اصرار به اینکه دوتا چیز اصرار کرد:

  1. تلفن می‌خوام.

  2. تلویزیون رو روشن کنید.

تلویزیون چی رو نشون می‌داد؟ سفارت آمریکا رو ریخته بودند.

تلفن آماده شد. سه تا تلفن زد. یک تلفن زد به ابومهدی، دیگه من اومدم این ور، یعنی جایی که تلفن می‌زد، من یک خورده اومدم این طرف‌تر. یک تلفن زد به حامد، یک تلفن هم به احتمال خیلی زیاد، میگم 98 درصد میگم، زنگ زد به آقای شمخانی.

 

از فرماندهان جبهه مقاومت

چهار پنج ماه قبلش من رفته بودم تهران خدمت‌شون. یعنی رفته بودم مرخصی، یک سر رفته بودم بهشون سر زده بودم و اینها، دیدم که چند دقیقه‌ای به من گفت بشین. یک چند دقیقه‌ای نشستم باهاش اینها، یک ذره با هم اونجا گریه کردیم. حاجی برگشت گفت: سید، خسته شدم دیگه، گفت عراق منو خیلی خسته کرده ...

 

سید صادق

از فرماندهان حزب الله لبنان

واقعا خسته بود، خسته از سیاست عراق، خسته از تن خویش، خسته از روابط با بسیاری از برادران، می‌خواست استراحت کند. او به مصلحت عراق به عنوان عراق و به عنوان یک حکومت فکر می‌کرد. می‌گفت اشخاص مهم نیستند. مهم حکومت است مهم حکومتی است که بتواند به مردم خدمت کند او این موضوع را حتی با برادران سیاسی  نیز در میان گذاشته بود. در یکی از جلساتی که این هیات حاضر بود و در مورد اشخاص صحبت می‌کردند و از خوب و بد بودن برخی چیزها سخن می‌گفتند؛ ایشان به آن‌ها می‌گفتند به شخصی فکر کنید که بتواند درد عراق را به دوش بکشد، بتواند به مردم عراق خدمت کند. او کلمه سهم خواهی را به میان نیاورد، اما می‌گفت چرا هرگروه از شما می‌خواهد که رییس حکومت از میان آن‌ها باشد؟

 

من ممکنه امروز باشم، فردا نباشم. شماها اگر باهم وحدت نداشته باشید و هماهنگ نباشید و این جبهه رو تشکیل ندید، نمی‌تونید مقابل این حوادث مهم ... چون عراق یک مکان اصلی است ...

 

سه شنبه 1 اکتبر 2019 – 9مهر ماه 1398

تظاهرات بزرگی در استان‌های مرکزی و جنوبی آغاز شد که مردم نسبت به بیکاری؛ تبعیض و فساد در ساختار حکومت اعتراض می‌کردند.

از یه جهت بعضی از اشکالات رو میشد به این گروه‌های اسلامی اونجا نسبت بدی، ولی از طرف دیگه زحماتی که این گروه‌ها کشیده بودند، کارهایی کرده بودند، در واقع مستحق این هجوم و این عملیات روانی نبودند و متاسفانه در بیت شیعی که بزرگترین مجموعه شیعه در عراق هست، یک ناهماهنگی و ناهمگونی عجیبی وجود داشت.

تظاهرات در روزهای بعدی با حمله به ادارات و بخش‌های دولتی به خشونت کشیده شد و در نجف و ناصریه با دخالت پلیس؛ عده‌ای از متعرضین کشته شدند. با شدت گرفتن تظاهرات؛ دولت عادل عبدالمهدی، نخست وزیر عراق استعفا داد.

بسیاری از جریاناتی که حتی ارتباط نزدیک با خود گروه‌های عراقی و گروه‌های شیعه داشتند، بعضی‌هاشون حتی وارد این تظاهرات شدند. نمی‌دونستند حادثه چیه؟

در ارتباط با آقای دکتر عادل، آمریکایی‌ها خیلی خسارت دیدند، خسارت بزرگ دیدند.

اما بن بست سیاسی در عراق با خشونت و تحصن در میدان التحریر بغداد وارد فاز جدیدی شد؛ به صورتی که نشان می‌داد اراده‌ای خارج از اراده مردم؛ بن بست سیاسی عراق را خواستار است.

 

حاج حیدر

از فراماندهان جبهه مقاومت

اومدن خود ترامپ در عین الاسد، زمانی‌که به ایشون تماس گرفتند، ایشون فرمودند که شما اومدن‌تون غیر قانونی بوده و شما بر ما وارد نشدید. ایشون بیاد، ما دعوت رسمی‌اش بکنیم بیاد بغداد، بله من میرم استقبالش.

میدان التحریر به عنوان مقر اصلی معترضان بخشی از شهر بغداد را تبدیل  به یک منطقه جنگی کرده بود.

و حساب می‌کردند که اگر آقای عادل ادامه پیدا بکنه این نخست وزیریش، حتما لطمه به منافع‌شون وارد میشه و اونها دیگه کمر همت رو بستند و به هر شکلی شده حکومت ایشون رو ساقط بکنند و ساقط هم کردند.

حاج قاسم و حاج ابومهدی، نگاه خاصی نسبت به تظاهرات داشتند و می‌گفتند که این مردمی که تظاهرات کردند، مردم مظلومی هستند و حق و حقوقی دارند. درسته که سفارت تلاش کرد که از حضور این مردم سوءاستفاده کند و تلاش کرد با احساسات مردم بازی کند، ولی در واقعیت این مردم یک سری خواسته‌های مشروع و حقیقی داشتند و به ما و برادران سیاسی می‌گفتند: لازم است که تظاهرکنندگان پیروزمندانه به خانه‌هایشان بازگردند و نه با حالتی شکست خورده.

 

ابوایمان

مسئول استخبارات حشدالشعبی

نقشی که شهید حاج قاسم سلیمانی و حاج ابومهدی در مقابل اهداف تظاهرات ایفا کردند آمریکایی‌ها را واقعا آزرد.

 

عراق – بغداد

سه شنبه 10 دی ماه 1398

31 دسامبر 2019

عادل عبدالمهدی

نخست وزیر وقت عراق

در آن شب در حدود ساعت 9 آقای ترامپ با من تماس گرفت. همان‌طور که می‌دانید 31 دسامبر آغاز سال میلادی است و در ایالات متحده جشن به پا می‌شود و از من تشکر کرد که این موضوع را به پایان رساندم و گفت این افراد چه کسانی بودند آیا ایرانی هستند؟ گفتم خیر، آن‌ها عراقی‌هایی بودند که در مورد موضوع قائم تظاهرات کردند. ما به وزیر دفاع آمریکا آقای اسپر هشدار داده بودیم و گفتیم که این کار تبعات خطرناکی به همراه خواهد داشت. پاسخ داد ما ایرانی‌ها را به خوبی نمی‌شناسیم، شما بهتر از ما آن‌ها را می‌شناسید. من گفتم ایرانی‌ها می‌گویند ما خواهان جنگ نیستیم و شما نیز می‌گویید ما خواهان جنگ نیستیم. این مکالمه تلفنی حدود ربع ساعت ادامه داشت.

گفتند: شما مذاکره کنندگان ماهر و زبردستی هستید، هر کاری می‌توانید برای این مسأله انجام دهید، ما آمادیگی پذیرش آن را داریم. می‌توانی در هر زمانی با من مستقیما تماس بگیری. این موضوع را تا جایی که به یاد دارم دوبار تکرار کرد. ما آمادگی شنیدن صحبت‎های طرف ایرانی را داریم، ولی از ایران اصلا راضی نبود. سعی کن با ایرانی‌ها تماس بگیری و ما نیز آمادگی داریم. امیدوارم حامل خبرهای خوبی در سال جدید برایمان باشی.

 

سوریه – دمشق

سه شنبه 10 دی ماه 1398

31 دسامبر 2019

ما به حاجی گفتیم که اینجا نمون، گفت خب باشه. من اینجا نمی‌خوام بمونم. گفتیم خب برنامه‌تون چیه؟ حاج آقا گفتند که من میرم لبنان، یا چهارشنبه آخر شب برمی‌گردم یا پنج شنبه.

 

دیگه نشستیم تقریبا تا ساعت شد تقریبا دوازده، یک بعد از شب

بعد حاجی قبل از اینکه بخوابه گفت که، پرواز کی داریم برای بغداد؟ گفتم حاج آقا من فردا سوال می‌کنم، بهتون میگم.

 

حاج قاسم سفری قبل از آخرین سفرش که در آن به شهادت رسیدند به عراق داشت، که در تاریخ 22 دسامبر در منزل حاج ابومهدی نشستی داشتیم. این نشست، نشست بسیار مهمی  بود که در آن موضوعات محرمانه مطرح می‌شد، زیرا آمریکایی‌ها معاون وزیر خارجه آمریکا را به عراق ارسال کرده بودند. او به عراق آمد و به مسئولان عراقی اعلام کرد که آمریکا به عراق آمده و بیشتر از این نیز به آن (عراق) خواهد آمد و هرگز از عراق خارج نخواهد شد و این به معنای اجازه گرفتن از شما نیست. این چنین صحبت می‌کرد.

 

نوری المالکی

نخست وزیر سابق عراق

مگر من نبودم که توافقنامه چارچوب استراتژیک و همکاری در زمینه‌های مختلف را با آمریکا امضا کردم؟ ایران از من سوال نکرد که چه چیزی را امضا نمودید؟ زیرا که این  یک امر داخلی عراق است و ما معتقدیم که عراق می‌تواند از همکاری آمریکا بهره ببرد؛ ولی اگر آمریکا بخواهد برای مثال در امور عراق دخالت کند یا اینکه عراق را به عنوان سکویی برای ضربه‌زدن به کشورهای دیگر استفاده کند می‌گوییم نه.

 

نیروهای نظامی آمریکا در توافقنامه سال 2011 از عراق خارج می‌شوند و چیزی جز حضور سیاسی و روابط دیپلماتیک از آن در عراق باقی نمی‌ماند و هر آنچه که در زمینه آن با دولت  توافق بشود، ولی حضور نظامیش در سال 2011 به پایان رسید. لذا این امر مردود است که آمریکا دوباره بیاید و خواستار حضور نظامی باشد، این نوعی از اشغالگری جدید است و این اشغالگری با مقاومت رو به رو خواهد شد.

 

حسین موسویان

دیپلمات سابق ایرانی

سردار سلیمانی یک نیروی کاملا عملگرا، واقع بین و نه تنها یک ژنرال، واقعا یک دیپلمات بود.

 

گفتم که میاد یا نمیاد حاجی؟ گفت که اومد ... اومد و بلافاصله رفت بیروت.

 

مستند 72 ساعت

 

لبنان _ بیروت

چهارشنبه 11 دی ماه 1398

اول ژانویه 2020

تقریبا ساعت یک بود رسید بیروت. گفت که من می‌خوام زود برم یک جوری ترتیب بده که من زود برگردم، می‌خوام امشب برگردم. گفتم حالا چه عجله‌ای دارین؟ حالا یک شب بمون. گفت نه جلسه دارم، می‌خوام برم. من تماس گرفتم با دفتر آقا سید، صحبت کردم. چون نمی‌خواستیم مزاحم برنامه‌های آقا سیدم بشیم، معمولا هماهنگ می‌کردیم دیگه. چون ایشون برنامه‌های از قبل تنظیم شده داشت معمولا. گفت حالا خبر میدیم به شما و این‌ها. دوباره حاجی پرسید چی شد؟ گفتم که خب الان پرسیدین، بزار یکمی صبر کن می‌پرسیم، هماهنگ می‌کنیم. گفت من عجله دارم، می‌خوام برم ... خیلی عجله داشت.

گفت نه، من کار خاصی ندارم، فقط یه سلام و علیکی می‌کنم و زود تمام میشه و یک ساعت بیشتر کار ندارم. این‌ها هم برنامه‌شون رو بهم نزنن.

بعد گفت حالا من تا تو هماهنگ می‌کنی، من یک سر میرم منزل شهید حاج عماد، یک سری به خانواده شهید حاج عماد میزنم.

 

فاطمه مغنیه

دختر شهید عماد مغنیه

حاج قاسم همیشه وقتی به لبنان می‌رسید، ابتدا به دیدار سید حسن نصرالله می‌رفتند و بعد به منزل ما می‌آمدند. این بار برعکس ابتدا به خانه ما آمدند و بعدا به دیدار سید حسن رفتند. وقتی از هواپیما پیاده شدم و به محل اقامتم رسیدم، دیدم تسبیحم نیست. بعد رو کرد به مادرم و گفت که تسبیح دارید؟ مادرم رفت و یک کیسه تسبیح برایش آورد. عموجان دستش را در کیسه فرو کرد و یک تسبیح از تربت امام حسین(ع) را برداشت.

نشستیم به صحبت و این‌ها، خب خیلی ایشون سرحال بود. خیلی با نشاط بود. عجله داشت، ولی هول نمی‌زد. یه آرامش خاصی هم داشت.

 

مستند 72 ساعت

 

مصاحبه سید حسن نصرالله با صدا و سیما

باهمدیگه شوخی می‌کردیم، و حاج قاسم از همیشه راحت‌تر بود. احساس خوشبختی می‌کرد، علی‌رغم اینکه دل مشغولی‌های فراوانی در جاهای دیگری داشت. به تعبیر شما خیلی سرحال بود.

چیزی که برادران حاج قاسم و حاج ابومهدی دنبال می‌کردند، لزوم حفظ عزت دولت و شهروندان عراقی بود. آن‌ها به دنبال تبعیض در حمایت یا موضع گیری خود نسبت به عراق برای تقویت موقعیت اهل تشیع نسبت به اهل تسنن، یا کردها و یا کردها نسبت به اهل تسنن نبودند؛ بلکه به عراق بعنوان یک کشور نگاه می‌کردند و این دیدگاه از یک استراتژی خوبی برخوردار است. زیرا اگه به عراق به دیدگاه حمایت از اهل تشیع نگاه می‌کردند آسیب آن بسیار بزرگ‌تر بود.

 

ابوعلی البصری

از فرماندهان مقاومت و حشدالشعبی عراق

وجود حاج قاسم فعال و موثر بود و آمریکا به اهمیت وجود ایشان واقف بود و می‌دید که حاج قاسم شبانه در حلب سوریه بودند و در روز بعد از آن در موصل و صحرای موصل عراق حاضر می‌شد و در روز دیگری در جای دیگری است. لذا آمریکا مراقب حرکت‌های وی بودند.

 

دکتر علی خفاف

دستیار شهید ابومهدی و معاون اجتماعی حشدالشعبی

فعالیت‌های حاج قاسم آشکار بودند و در بسیاری از مواضع به خصوص در میدان نبرد ما یا برادران در جبهه به رابط‌های نیروهای آمریکایی اطلاع می‌دادند که حاج قاسم در اینجا حضور دارد لذا اشتباها اینجا را بمباران نکنید و بعد اعلام کنید که مرتکب اشتباه شدیم، حاج قاسم به تنهایی سوار موتور می‌شد و به خط مقدم می‌رفت.

 

حاج آقا؛ دیدگاه خاصی داشتند. می‌گفت ما در این نبرد (البته نظر ایشان تا درجه بالایی درست بود) در عراق و سوریه، نیازمند درجه بالایی از ثبات و شجاعت و پایداری بودند.

معمولا وقتی می‌آمدند برادران دفتر دوربین را می‌آوردند و تصویربرداری را شروع می‌کردند، گاهی اوقات نیز این کار را نمی‌کردند؛ ولی این دفعه آخر خود ایشان به آن‌ها گفتند، آن‌ها را صدا زد و گفت دوربین کجاست؟ آن را بیاورید.

 

حتی یک چند تا عکس گرفت، بهش گفت عکس رو بیار ببینم عکس چه جوری در اومد؟ نگاه کرد گفت ها، این خوبه.

 

این آخرین دیدارمان بود، من به ایشان گفتم حاجی خواهش می‌کنم به بغداد نروید، اوضاع در آنجا نگران کننده است. به من گفت: نه باید بروم. چاره‌ای ندارم.

 

موقعی که حاجی میاد توی دفتر آقای حجازی، اونجا داشت لباس عوض می‌کرد و آماده بشه بره، فاطمه زنگ میزنه و {بوق} جواب میده، بعد گوشی رو می‌گیره و میگه حاجی رفت؟ میگه نه، داره آماده میشه. میگه حاجی من یک چیزی یادم رفته، حتما باهاش صحبت کنم.

به ایشون گفتم: عمو وضعیت (عراق) خوب نیست و برای شما بسیار خطرناک است. عمو جواب داد: ببین امروز چه روز زیباییه و هوا بسیار لطیف و خوبه.

 

من پای تلفن نبودم ولی یکی از دوستان ما اونجا بود، شنیده بود که دختر شهید پرسیده بود که این‌ها معمولا حاجی رو به عمو خطاب می‌کردند، پرسیده بود که عمو کجا میری؟

 

بعد حاجی با خنده بهش میگه: عمو! من به سوی قتلگاه خود می‌روم!

 

یکی از برادران عزیزی که در لبنان هست و خب مورد تهدید دشمن هست و رژیم صهیونیستی به دنبال اون هست معمولا، اونجا بود موقع خداحافظی حاجی، که داشت ایشون سوار می‌شد که بره به سمت دمشق، حاجی بهش گفت که فلانی به عربی هم بهش گفت، گفت که حواست جمع باشه این خنجر دشمن روی گلوی تویه‌ها، مراقب باش. اون گفت که نه، خنجر دشمن روی گلوی شماست. حاجی هم خیلی حالت آرام و ریلکسی داشت، گفت من که آماده‌ام. شاید این آخرین کلامی بود که من از ایشون شنیدم بعد از چند دقیقه دیگه سوار ماشین شد و رفت.

 

از نیروهای جبهه مقاومت

آقا سید به من زنگ زد گفت {بوق} برای بغداد چه پرواز‌هایی دارید؟ اتفاقا تو فرودگاه بودم رفتم دفتر ترافیک، گفتم که برای چه روزهایی بغداد دارید؟ گفتش که ما پروازمون جهت روز جمعه‌ است. گفتم که وضعیت جا چه‌طوره؟ گفتش که پرواز ما فوله، اومدم تو دفتر از خط امن‌مون زنگ زدم به حاج آقا، گفتم حاج آقا هواپیمای سوریا الایرلاین جا نداره، میگه پروازمون چارتره، فوله. گفت زنگ بزن به اجنحه الشام. اجنحه الشام یک شرکت خصوصی سوریه. زنگ زدم به مدیرعاملش، تو منزل بود. از خط شهری با ایشون صحبت کردم. گفتم حاج آقا، میگه ما پنج شنبه ساعت 19:20 دقیقه پرواز داریم برای بغداد، گفت بهت خبر میدم. بعد از ده دقیقه، گفت شیش تا جا بگیر.

 

سوریه _ دمشق

چهارشنبه 11 دی ماه 1398

اول ژانویه 2020

اون شب حاجی تشریف آوردند، یعنی شب چهارشنبه حاجی تشریف آوردند ...

 

گفتش که پنج شنبه رو هماهنگ کن، {بوق} با ما بیاد.

 

حاج آقا روی خط امن بهم زنگ زد گفت کجایی؟ گفتم حاج اقا فرودگاهم. گفت به دفترم زنگ بزن. با خط امن به دفترم زنگ بزن. ما زنگ زدیم گفتیم سلام آقا، علیک السلام. آقای برادر؟ گفتم جانم حاج آقا؟ گفت یک بلیط دیگه هم بگیر. خودت هم باید بری.

 

رضا

از نیروهای جبهه مقاومت

ساعت سه، سه و نیم صبح بود. حدود یک ربع به چهار دیدم چراغ‌های اتاق‌هاش همه‌اش روشنه. یک خورده نزدیک در حاجی شدم، گفتم برم حاجی رو صدا کنم، یعنی کارهاش رو انجام بدم؟ ندم؟ دیدم از تو اتاقش صدای شعر حماسی می‌اومد، در مورد شهدا می‌خوند، در مورد مثلا ... انگار حال و هوای جنگی ... با خودم گفت حاجی چرا می‌خونه این موقع صبح؟

 

سوریه – دمشق

جلسه فرماندهان

پنجشنبه 12 دی ماه 1398

دوم ژانویه 2020

حاج اقا رفتش قبل از اینکه ما صبحونه بخوریم پای تخته ...

 

شروع کرد نوشتن ...

 

حاج آقا میره پای تخته، نه که نره، اما مثلا هر 20 تا جلسه، 10 تا جلسه بگیم ...

 

12 تا بند یا 11 تا حالا یادم نیست، این‌ها رو نوشت. حدود شیش تا هفت بند هم سمت راست صفحه نوشت...

 

که ما عین دست خطش رو داریم. خوب بود بالاش می‌نوشتیم تدوین سیاست‌های راهبردی پنج سال آینده، چهار سال آینده، مثلا یه چیزی باید می‌نوشتیم.

 

عصری زنگ زد گفت من شب ساعت 11:30، 12 پرواز دارم و دارم میام و اولین باری بود که گفت من نمیرم خضراء، مستقیم میام پیش شما. پرسنل اجنحه زنگ میزنن به کلیه مسافرهای پرواز بغداد که آقا پروازتون به جای 7:20 دقیقه شده 10 شب. پرسیدیم چرا 10 شب؟ همون شب فرودگاه دمشق یک فرودگاهی که در زمستان مه آلود میشه، مه‌اش هم سنگینه، یعنی بهش میگن ویزیبلیتی، دید صفره. دید خلبان نسبت به باند فرودگاه صفره.

 

تو همین که می‌خواستیم نزدیک بشیم{بوق} اومد.

 

به حاجی گفت که پرواز تاخیر خورده.

 

شیش هفت نیستش رفته 10 شب.

 

حاجی یک کمی ناراحت شد، گفت آه. یه همچین حالتی تو چهره‌اش ... من به حاج آقا گفتم، که بلافاصله گفتم پس اینجا نمون. از صبح تا حالا اینجا بودیم، خوب نیست جامون رو  عوض کنیم. جا رو عوض کن. که حاجی گفت باشه می‌ریم.

 

حاجی هیچ وقت انقدر طولانی این‌جا نمی‎موند. از صبح مونده بود حاجی. جایی که از لحاظ ما شاخصه اونجا. یعنی همه آدم قرمزها اومده بودیم اون تو.

 

همیشه بهترین آدم‌ها اگه بدترین همراهان رو داشتند شکست می‌خوردند؛ بالعکس هم بوده، بدترین آدم‌ها بودند بهترین همراهان رو داشتند، پیروز شدند. ما تو تاریخ زیاد داریم.

 

گفت من می‌خوام برم عراق، تا صبح نمی‌تونم بخوابم. گفت من اصلا ... انقدر مهمه فردا برای من، فردا روز سرنوشت ساز عراقه.

 

برای سه ماه فرصت التماس می‌کردند. به یاد دارم که روزی خدمت شهید حاج قاسم رسیدیم گفت: با شما کاری دارم اما قبل از اینکه بگویم نزد سید حسن نصرالله بروید، بعد از آن پیش من بیایید، من به بیروت رفتم تا سید حسن نصرالله را ببینم. به او گفتم: موضوع چیست؟ حاج قاسم موضوعی داشت اما چیزی نگفت! چرا؟ سید گفت: آمریکایی‌ها در ترک عراق جدی هستند درخواست می‌کنند برای این کار مهلتی به آن‌ها داده شود. سه ماه آتش بس بدهید تا در این مدت آن‌ها فرصت کنند تا بدون اهانت از عراق خارج شوند. من گفتم: نظر شما چیست؟ سید گفت: معتقدم شما این مهلت را بدهید. حاج قاسم از شما خجالت می‌کشد که بگوید عملیات  بر علیه آمریکایی‌ها را متوقف کنید (این ماجرا برای سال 2011 بود) اما به شما می‌گویم که عملیات را متوقف کنید.

 

چون تلفنی نمی‌خواستیم موضوعات مطرح بشه، اومدن حاجی رو من رفتم به آقای ابومهدی خبر دادم. حاج حامد به من گفتش که به ابومهدی بگید که رفیق‌تون امشب میان. دوسه نفر بیشتر مطلع نبودن.

 

رفتم گوشی رو برداشتم، دیدم که آقای ابومهدیه، ابومهدی مهندس. گفت از دوستمون چه خبر کی ان‌شاءالله برنامه؟ گفتم یک مقدار تاخیر داره پرواز، قرار بود هفت شب باشه بعد تاخیر خورده به‌‎خاطر شرایط آب و هوایی، دیگه شده بود 10 شب. من دیگه از اتاق اومدم بیرون، یک دو سه دقیقه‌ای گذشت، دیدم صدام می‌کنه سید، دیگه اومدم تو. گفت کی برنامه‌ی ما؟ گفتم که حاج آقا یک دو سه ساعت دیگه. من یک چند دقیقه دیگه گفتم که شاید حاجی کار داشته باشه وایستادم اونجا، دیدم که حاجی بهش اون ظاهرا اصرار می‌کنه داره بهش میگه که من خودم میام اونجا، حاجی من خودم شنیدم ازش، گفت آقای ابومهدی ما داریم میایم دیگه، شما نمیخواد بیای خودت فرودگاه. فقط محمدرضا رو بفرست بیاد، محمدرضا جابری رو بفرست بیاد، دوباره باز دیدم که ظاهرا اون اصرار کرد، که دوباره باز حاجی بار دوم تکرار کرد گفت بابا ابومهدی ما شب میایم میبینیمت، شما دیگه خودت نمی‌خواد بیاید.

 

پیغام به آقای عادل رسید، چون صبح ساعت هشت صبح ایشون با آقای دکتر عادل جلسه داشتند. آقای دکتر عادل گفت که من به حاج آقا بگین تشریف نیارن من میرم خدمت ایشون ایران. حاجی خدا رحمت کرده، چیزی که می‌گفت که من نمی‌مونم اونجا.

 

نامه‌ای فرستادن سعودی‌ها که من می‌خوام نامه رو خودم بگیرم، ببرم ایران. ببینم موضوع موضوع نظر سعودی‌ها چیه.

 

صدام زدن گفتن که حاجی داره میره، یونس بدو حاجی داره میره.

 

همین‌جا ... همین‌جا که حاجی ماشین سوار شد و خداحافظی کردن و رفتن دیگه.

 

 

سوریه – دمشق

خانه امن – 3 ساعت تا پرواز

پنجشنبه 12 دی ماه 1398

دوم ژانویه 2020

 

یونس

مستشار نظامی ایران در سوریه

این‌ها رو عامر برای من تعریف می‌کنه. میگه تو خونه که رفتیم نشستیم، می‌گفت حاجی رفت تو اتاقش. بعد من که تو راهرو رد می‌شدم می‌دیدم حاجی نشسته جلوی میزی که آینه داره، یک چیزایی می‌نویسه. بعد بلند میشه میاد بیرون. می‌اومد بیرون می‌نشست پنج دقیقه با ما، باز دوباره می‌رفت. یک حالت بی‌‍قراری داشت.

حاجی وقتی می‌خواستن حرکت کنند، حسین آقا اومد، من داشتم تو آشپزخونه به کارهام می‌رسیدم. حسین آقا اومد گفت رضا سریع سریع، بیا حاجی تو سالن وایساده کارت داره. گفتم حسین آقا نگاه دستم کفیه. گفت نه، سریع سریع حرکت کن، بدو حاجی منتظرته. حالا بچه‌ها ... می‌خواست ماشین حرکت کنه حاجی گفته من رضا رو ببینم. رفتم داخل اتاق دیدم حاجی و گفتم در خدمتم. حالا آستینم بالا زده، دستم همه خیس. حاجی اومد به سمت من. وقتی حاجی اومد به سمت من، من دوییدم به سمت حاجی، من خجالت کشیدم. چون حاجی دویید به سمت من. بغلم کرد و گفت آقا رضا اذیتت کردیم، ببخشید حلال‌مون کن. یک نوازشی کرد و گفت خداحافظ و اینجوری رفتش.

 

بی سیم دستم بود حاج اقا رو بی سیم با من رمزدار صحبت می‌کرد. وضعیت چه‌طوره؟ کی آماده‌ای؟ ما هم بهش گفتیم ده دقیقه دیگه آماده‌ایم. بعد ده دقیقه دیدم یک کارتن برای من آورد. این کارتن توش انار بود، گفت این کارتن رو هم با خودت میب‌ری اونجا میدی تحویل.

 

رسیدیم فرودگاه که بریم گفت وایستا، وایساتد یک نگاهی به بالا کرد و یک نگاهی به پایین گفت، خب برو الان. می‌گفت رفتیم نزدیک وسط باند که رسیدیم، گفت وایستا. یه نگاه باز کرد، یک نگاهی اینور آسمون کرد و گفت حالا برو.

 

از فرماندهان جبهه مقاومت

من تا دم در اسکورت‌شون کردم آوردم داخل فرودگاه، قبل از اینکه مثلا به این فینگری که هواپیما بهش وصله، من وایستادم. دیدم محافظ‌ها نیومدن هنوز. من وایستادم اومدم به همین سمت راننده، به حاج عامر گفتم که حاج عامر، محافظ‌ها نیومدن. مگه جلوتر از ما نیومدن؟ دیدم حاجی با عصبانیت گفت بریچی وایستادی اینجا؟ گفتم حاج آقا هم فینگر شلوغه، جمعیت توشه. شما یک کم زود اومدین، هم اینکه محافظ‌ها ... گفت نه، بریم سوارشیم، اینجا واینستید.

 

گفت برای اولین بار وقتی که رسیدیم گفت برو زیر پله هواپیما.

 

در حین مسافر سوار کردن یعنی چهار پنج تا، شیش هفت تا مسافر بیشتر دیگه نمونده بود دیدم یک دفعه بدون اطلاع به من، مثلا بگه آماده باش یا هماهنگ باشین، دیدم ماشین اومد پای پرواز، بعد گفت {بوق} کجایی؟ گفتم حاج آقا من سر جامم. پشت بی‌سیم زیاد توضیح نمیدیم که کجاییم؟ چی نیستیم؟ با اینکه بی‌سیم هم مال مجموعه است و ...

 

سوار شد و مسافر هم تموم شد و محافظ‌ها هم تو همین فاصله رسیدن و همه سوار شدند. حسین پورجعفری معمولا تو این سفرها می‌اومد و می‌رفت، در حدی که سید کاری ندارید؟ خداحافظ. این بار حسین پورجعفری اصلا پای پله وایستاد. گفتش که سید ما تو رو خیلی اذیت کردیم، این دفعه هم از من ناراحت نشو. من گوشی رو برداشتم به تو خبر بدم که ما داریم میایم، حاجی گفتش که نمی‌خواد زنگ بزنی. {بوق} اینجا هست؟ گفتم که حاج آقا هستش. گفتش دیگه هستش، نمی‌خواد خبر بدین. میریم همین‌جوری دیگه.

 

از نیروهای جبهه مقاومت

حاج آقا کلاه سرش بود، ماسکی هم که حاج آقا زده بود، هیچی‌اش مشخص نبود. یعنی صورت حاج آقا اصلا مشخص نبود. بعد شهید پورجعفری بغل دستش نشسته بود. بعد شهید هادی طارمی، بغل دست من نشسته بود و شهید شهرام و شهید وحید هم، پشت سر حاج آقا بودن.

 

دیگه در هواپیما رو بستن. تقریبا ساعت 10:20 دقیقه 10:30 به وقت اینجا، دیگه پرواز حرکت کرد رفتش.

 

حاج آقا در طول مسیر خواب بود. من و شهید طارمی، بغل دست هم نشسته بودیم. پاشو دراز کرد گل به‌روتون گفت کفشم قشنگه؟ گفتم آره، مبارک باشه. گفت میدونی چه بلایی سرم اومد؟ گفتم چه بلایی سرت اومد؟ گفت رفتم زینبیه زیارت کردم، نماز خوندم، دعا کردم، بدون کفش موندیم. آقا سید فهمید سریع دستور داد رفتن همین مال شام سیتی سنتر، یک کفش برامون خریدن و آوردن. این کفشه خوبه؟ گفتم ان شاءالله به دل خوش به پا کنی. بعد اقای طارمی گفت با اجازه‌ات 10 دقیقه می‌خوام قرآن بخونم. گفتم ما رو هم دعا کن. گفت چشم. دست برد جیب کاپشنی که تنش بود، قرآن مجید رو در آورد یک 10 دقیقه‌ای، بالای 10 دقیقه، قرآن خوند بوسید و گفت دعاتم کردم. گفتم خدا طول عمر بهت بده.

 

امشب ساعت 12 قرار است یکی از پایگاه‌های حشدالشعبی در منطقه سبز بغداد مورد حمله قرار گیرد.

 

احمد

از نیروهای امنیتی حشدالشعبی

با کردم – از نزدیکان شهید ابومهدی – تماس گرفتم و گفتم چنین اطلاعاتی به دست ما رسیده و شما به حاجی موضوع را بگویید.

 

ابوفدک المحمداوی

نایب رئیس نیروهای حشدالشعبی عراق

من تا ساعت 11:30 دقیقه شب منزل حاج ابومهدی بودم. داشتیم درباره وضعیت موجود بحث می‌کردیم. در خصوص اینکه از نظر امنیتی در مقابل این وضع موجود باید چه کار کنیم و آمریکا در چه حال است. حاج ابومهدی خسته بود پشت به سمت اتاق خوابش رفت ما هم تصمیم گرفتیم که به خانه‌هایمان برویم.

 

کرم مجددا به من زنگ زد و گفت دوستت می‌خواهد شما را ببیند. من به خانه ایشان رفتم و کرم را در سالن دیدم. حاجی لباس‌هایش را عوض کرد و بیرون آمد. در این حین دکتر علی الخفاف آمد.

 

در دستش عصایی بود. کنار ایشان ایستادم و گفتم که شرایط جسمی شما اجازه حرکت زیاد به شما نمی‌دهد.

 

گفت من و احمد برای چند ساعت جایی می‌رویم و برمی‌گردیم.

 

به ایشان خیلی اصرار کردم که وضع امنیتی خوب نیست. موقع آمدن یک اکیپ آمریکایی‌ها را نزدیکی‌ها مقر دیدم. موضوع را به ایشان اطلاع دادم.

 

من نمی‌دانستم که قرار است به سمت فرودگاه برویم. فکر می‌کردم حاج ابومهدی می‌خواهد اطلاعاتی که در مورد وضع امنیتی منطقه منتشر شده است را مشاهده کنند.

 

حاج قاسم وقتی در مورد موضوعی تصمیم می‌گرفت، دیگر با کسی بحث نمی‌زد. حاج ابومهدی هم همین‌طور بود.

 

دکتر خفاف گفت اجازه بدهید با شما بیام. گفت داروها رو بدهید و بروید. دکتر گفت نه منتظر می‌مانم.

 

با ایشان از پله‌ها پایین آمدیم. دونفر از بچه‌ها را صدا کردند و گفتند ماشین را آماده کنید. به صورت خصوصی در حال صحبت با آن‌ها بود. ما نفهمیدیم چه می‌گفتند برای اینکه کاملا خصوصی حرف می‌زدند.

 

موبایل‌هایش را به منشی تحویل داد و به یکی از نیروهای محافظ گفتند که تنها می‌رویم.

 

همه ما و کسانی که به صورت خاص به ابومهدی نزدیک بودند از آمدن حاج قاسم بی‌خبر بودیم.

 

با ابومهدی در ماشین نشستیم و کرم رانندگی می‌کرد، ما نمی‌دانستیم به کجا خواهیم رفت.

 

فرودگاه بغداد

ساعت 00:30 دقیقه بامداد

جمعه 13 دی ماه 1398

سوم ژانویه 2020

اعلام کردند که هواپیما در حال ارتفاع کم کردنه و نشستن در فرودگاه بغداد هستیم. تو این پرواز حاج آقا از زمان ورود به هواپیما تا زمانی که هواپیما چرخ‌هاش رو زد، زمین حاج آقا کاملا سرش این‌طور بود، شهید پورجعفری بغل دستش خوابه خواب.

 

وقتی از گیت اول بازرسی فرودگاه بغداد رد شدیم، حاج ابومهدی گفت برای بازگشت به منطقه سبز بغداد 4 یا 5 ماشین آماده کنید. در این حین یک ماشین ون مشکی دیدیم که پارک کرده بود. کرم به آن‌ها با چراغ علامت داد شهید محمدرضا شیبانی از ماشین پیاده شد و حاجی هم برای سوار شدن به ماشین دوم رفت. من هم پشت سر ایشان پیاده شدم و در ماشین دوم را باز کردم تا همراه‌شان بروم. شهید ابومهدی گفت: تو همین جا کنار کرم بمان! کارهایی که گفتم را هماهنگ کنید. آن‌ها رفتند و ما دور زدیم و برگشتیم و در کنار مسیر خروجی ماشین را پارک کردیم.

 

اولین شخصی که پیاده شد بعد از اینکه پله به هواپیما چسبیده بود حاج اقا بودند با یک کیف کوچیکی که همیشه همراهش بود. یک ماشین مشکی پای پله بود. این پله هواپیماست، پیاده شد یک ماشین اومد دقیقا چسبیده به پله. سوار ماشین شد که چسبیده بود به هواپیما، ماشین یک ده بیست متر رفت جلوتر. منتظر بود که بقیه همراه‌ها سوار بشن. ماشین رفت دوتا ماشین پشت سر هم ماشین مشکی که اول حاج آقا توش بود رفت، بعد ون پشت سرشون راه افتاد.

 

حاجی گفت من ربع ساعت دیگه میام اما کمی تاخیر کرد کرم گفت: دیر کردند، تماس بگیرم، گفتم: آره دیر کردند. پرسید تماس بگیرم؛ گفتم نه پیام بفرست.

پاسخ شهید محمدرضا این بود که: ما به سمت شما در حرکتیم.

در همین زمان بود که صدای انفجاری آمد. یعنی بعد از مدت کوتاهی این اتفاق رخ داد.

 

شیخ علی

مسئول امنیتی حشدالشعبی

در اولین تماس به ما خبر از وقوع انفجاری در فرودگاه بغداد دادند. معلوم نبود که کیفیت انفجار چگونه بود. شاید اصابت یک موشک باشد اما هر چه بود خبر اصابت و شلیک بود.

 

ابتدا نگران شدیم اما مطمئن بودیم که برای ابومهدی اتفاقی رخ نداده.

 

بعد از مدتی معلوم شد که شلیک از سوی یک هواپیما بوده است و دو ماشین هستند که به وسیله پهباد آمریکایی مورد اصابت قرار گرفتند.

 

خلبان درخواست سوخت کرد. ماشین سوخت اومد پای پرواز، وصل که کرد یک دفعه مهندس اومده گفت که قطع کردن سوخت رو. نمیدن به ما. پرس‌وجو کردم، گفتند که فرودگاه بغداد تا اطلاع ثانوی بسته است. گفتند چرا؟ گفت به دلایل امنیتی.

 

در همین شرایط کرم با محمدرضا تماس می‌گرفت اما او جواب نمی‌داد.

 

ابوایمان

مسئول استخبارات حشدالشعبی

ساعت یک یا یک و چهل و پنج بود که با تماس از خواب بیدار شدم تماسی بود از طرف احمد همراه ابومهدی. گفتند یک انفجار صورت گرفته؛ ما در ورودی فرودگاه بودیم که یکسری تحرکات عجیب و غریب از سوی نیروهای امنیتی صورت گرفت و حتی نیروهای ویژه مبارزه با ضد تروریست عراق نیز در ورودی فرودگاه بغداد حضور دارند. گفت آن‌ها ابتدا اقدام به انداختن لیزر سبز – هشدار امنیتی – به سمت ما کردند و پس از آن به سوی ما حرکت کردند.

 

احمد

از نیروهای امنیتی حشدالشعبی

به ما دستور دادند که با نیروهایمان وارد فر.دگاه شویم.

 

بعد از پنج دقیقه متوجه شدیم که ماشین‌های هدف گرفته شده متعلق به تشریفات حشدالشعبی است.

 

ما از آمدن حاج قاسم با خبر بودیم؛ اما زمان مشخص آن را نمی‌دانستیم.

 

حدس زدم که قرار بوده میهمانی بیایید به همین دلیل به حاج ابومهدی زنگ زدم.

 

صدای تلفن‌های حاج ابومهدی را در اتاق می‌شنیدیم موقع رفتن آن‌ها را با خود نبرده بود. تلفن‌‎های خودش دوتا گوشی موبایل بود، صدای‌شان را می‌شنیدم.

 

حدود بیست بار بیشتر تماس گرفتم و کسی جواب نمی‌داد.

 

حاج حامد به من زنگ زد گفت حاج حیدر یک خبر بسیار بدی برات دارم، ولی ان‌شاءالله که صحیح نیست.

 

یک خبر فوری را روی صفحه یکی از این شبکه‌های ماهواره‌ای دیدم، اعلام می‌کند که فرودگاه بغداد با موشک‌های کاتیوشا مورد حمله قرار گرفته است.

 

به تماس گرفتن ادامه دادیم اما جوابی دریافت نمی‌کردیم.

 

نمی‌دانستیم این ماشینی که در حال سوختن است همان ماشین حاجی ابومهدی است یا اینکه محمدرضا راننده‌اش است یا حتی اینکه حاج قاسم با آن‌ها بوده و بقیه افراد چه کسانی هستند.

 

دکتر علی خفاف

دستیار شهید ابومهدی و معاون اجتماعی حشدالشعبی

دیگه صبر نکردم و به دوستان گفتم که به سوی فرودگاه می‌روم. اگر حاجی برگشت به من خبر دهید، سوار ماشین شدم و حرکت کردم. در همین موقع بود که تماس‌های تلفنی شروع شد و همه از من سراغ حاجی را می‌گرفتند. من از اضطرابی که دوستان داشتند بیشتر مضطرب می‌شدم. موقعی که رسیدم ماشین‌ها در حال سوختن بودند و اتش هم هنوز وجود داشت و آتش‌نشانی مشغول کار بود.

 

یکی از برادران مسئول را بیدار کردم  و به او گفتم با ایران تماس بگیر، و از جزئیات موضوع باخبر شو، زیرا با تلفن‌های بغداد تماس می‌گرفتیم و برادران را نمی‌یافتیم. مثلا با ابومهدی و دفترش تماس ‌گرفتیم و کسی پاسخ نداد.

 

اون وقت شب تلفن بی‌وقتی بود. تلفن رو که برداشتم، دوستان لبنانی بودن. گفتند که حاجی قرار بود بره عراق، شما خبر دارید رفت؟ نرفت؟ کی رفت؟ گفتم که قرار بود سر مغرب عصر و مغرب این‌ها قرار بود بره. اگر تغییری تو برنامه‌اش نباشه علی‌القاعده الان باید رسیده باشه.

 

مستقیم به سمت فرودگاه رفتیم و حدود بیست دقیقه بعد از انفجار در محل حادثه بودیم بعد شروع به تفتیش کردیم.

 

از وجود این همه نیروهای امنیتی و فرماندهان تعجب کردیم. کلی ماشین پلیس و افسر در آنجا وجود داشت.

 

حاج حامد

از فرماندهان جبهه مقاومت

ما اطلاعاتی داریم که یک سری، حداقل بعضی از کسانی که در اونجا بودند از حادثه مطلع بودند. می‌دونستن که حادثه‌ای می‌خواد اتفاق بیفته. وگرنه ساعت 2 شب چه‌طور یه سیستمی، تیمی میره همه اسناد رو جمع می‌کنه.

 

بچه‌هایی که با محمدرضا شیبانی کار می‌کردند در آنجا حضور داشتند، افرادی از فرودگاه هم در صحنه بودند داخل لباس‌ها را بگردم شاید سندی پیدا کنم.

 

مسئول امن حشد برادر شیخ علی با من تماس گرفت و گفت حاجی محمدرضا شیبانی مورد هدف قرار گرفته است.

 

اولین ماشین را که بررسی کردیم هنوز در آتش بود و زغال شده بود. ماشین برادران محافظ بود، مشخص نبود چه کسانی در آن حضور دارند. در آن چیزی که متعلق به ابومهدی و حاج قاسم باشد را پیدا نکردم.

 

هادی العامری

رئیس ائتلاف فتح در پارلمان عراق

تقریبا ساعت 1:30 دقیقه یا 2 بود که پسرم من را از خواب بیدار کرد و گفت انفجاری در مسیر فرودگاه رخ داده می‌گویند که این موضوع مربوط به ابومهدی و حاج قاسم است.

 

در مسیر فرودگاه بودم که ابوحسن عامری با من تماس گرفت و گفت ابوفدک موضوع چیست؟ گفتم: ظاهرا محمدرضا مورد اصابت قرار گرفته و شهید شده است. گفت ابومهدی هم بوده؟ گفتم من یک ساعت پیش نزد ابومهدی بودم و او رفت که در اتاقش بخوابد معقول نیست آنجا باشد. گفت: خدا به تو بشارت دهد.

 

به سمت ماشین آتش گرفته بعدی رفتم ... ماشینی متعلق به شهید ابومهدی که معمولا با آن تردد می‌کرد، در آن جسد شهید محمدرضا شیبانی وجود داشت. یعنی جرئی از ان باقی مانده بود دستی که فرمان را گرفته بود و انگشتری هم در دستش بود و آثاری از وسایل همراه (حاج قاسم و حاج ابومهدی) هم مشاهده می‌شد.

 

بعد از گذشت 40 دقیقه ماشین سوخت اومد. سوخت رو زدیم و هواپیما مسافرگیری‌اش رو کرد و هواپیما تیکاف کرد و اومدیم دمشق، بعد از یک ساعت و چهل دقیقه تاخیر.

 

با ایران تماس گرفتم گفتم شما خبری چیزی دارید؟ و اونا هم اظهار بی اطلاعی کردند. هیچ‌کس اطلاعی نداشت تو ایران.

 

اولین تماسم با آقای سردار قاآنی که جانشین ایشون بود گرفتم، گفتم ماجرا یه همچین اتفاقی شده، حادثه اتفاق افتاده. ساعت‌های 2 بود تقریبا، که ایشون گفت مطمئنی؟ گفتم مطمئنیم

 

یکی از برادران صدایم کرد و گفت این دست حاج قاسم است. به مکانی که دست افتاده بود رفتم...

یک انگشتر داشت، دستی که یک انگشتر داشت، این انگشتر رو می‌شناختم برای شهید سلیمانی بود ولی بیشتر بررسی کردیم.

 

به شما گفتم که در وضعیت آشفته و پر اضطرابی به سر می‌بردیم. با صراحت بگویم حتی در مورد امنیت اجساد دو شهید نگران بودم.

 

بعد از مدتی چند کیف پیدا کردیم که در آن چند پاسپورت و تعدادی انگشتر بود. مستندانی بود که نشان می‌داد این‌ها برای حاج قاسم و همراهان است که توسط شهید پورجعفری همراه همیشگی حاج قاسم در سفرها حمل می‌شود.

 

من شهید ابومهدی را قبل از اینکه از ساختمان بیرون برود دیده بودم. کاملا شکل و شمایل لباس‌هایش را می‌دانستم. شلوار، کت، عینک، پیراهن و ساعتش و حتی کفش‌هایش رو وقتی می‌پوشید، چون من در کنارش بودم و برای همین همه این‌ها در ذهنم بود. دوستان من رو صدا کردند. قسمتی از پشت سر بود که کمی مو و بخشی از گردن را شامل می‌شد. رنگ مو خاکستری بود و باز هم شک کردم که این بخشی از موی ابومهدی است یا نه؟! چون موی ابومهدی کاملا سفید بود. از بچه‌ها خواستم برایم آب بیاورند. مو را شستم تا ببینم سفید است یا نه...

در درون خودم می‌گفتم که یکی از آن‌ها زنده ست. یکی از آن‌ها سوار ماشین نشده و یا از مسیر دیگری رفته است. از دست دادن هر دو نفر همزمان خیلی سخته... نمی‌خواستم باور کنم و هنوز هم باور نکرده‌ام.

به گشتن ادامه دادم. دیگران همین کار را می‌کردند. تا اینکه ساق و کف پا سمت راستی را پیدا کردم. از جمله درمان‌هایی که برای ابومهدی انجام می‌دادیم، طب سنتی بود. برای اینکه زانوی ایشان مشکل داشت . وقتی پا را پیدا کردم اطمینان یافتم که متعلق به حاج ابومهدی است. دیگر نای ایستادن نداشتم و بدون اراده در خیابان نشستم. پا در دستم بود و همه ظاهرش را می‌دانستم...

 

بعد شرایطی بود که ما واقعا ابهام بود برامون این‌ها می‌خوان چیکار بکنن، حالا حاجی رو زدند یکی بعدی یکی بعدی، لذا ایجاد امنیت و حفظ مسئولین رده یک و اساتید برای ما یکی از مسائل حیاتی و مهم بود.

 

صراحتا ترسیده بودم و نمی‌دونستم که اجساد رو کجا ببرم برای همین اجساد را به سردخانه وزارت دفاع در فرودگاه مثنی بغداد بردم. ما در آنجا امکانات و کنترل بیشتری داشتیم.

 

ابوفدک المحمداوی

نایب رئیس نیروهای حشدالشعبی عراق

ما می‌دانستیم که شهادت حاج قاسم  بر اوضاع موجود در روسیه، ترکیه، سوریه، لبنان، فلسطین و عراق تاثیر خواهد داشت؛ ما می‌دانستیم که نه در عراق قطعا در منطقه تغییراتی رخ خواهد داد.

 

از نیروهای جبهه مقاومت

رسیدم منزل دیدم {بوق} پسرم داره گریه می‌کنه. گفت استشهد عمو. گفتم مِن عمو؟ گفتم عمو حاج. سریع گذاشته بود روی المنار، گفت نگاه کن. خشکم زد.

 

این‌جا جای شهید حاج قاسم سلیمانی هستش و اینجا جای بقیه شهدایی که با ایشان بودند.

 

نوری المالکی

نخست وزیر سابق عراق

تصمیم به ترور حاج قاسم از گذشته وجود داشت. در زمانی که او به شهادت رسید تنش‌ها بسیار بالا گرفته بود. آمریکا از حاج قاسم بسیار خشمگین بود. از وضعیت‌اش در سوریه بسیار ناراحت بود. تمام برنامه‌های آمریکا برای ساقط کردن نظام بشاراسد شکست خورده بود و مسئول این شکست را حاج قاسم می‌دانستند. در ائتلاف جنگ علیه یمن شکست خورده بودند و باز مقصر را حاج قاسم می‌دانستند. و مسئولیت موشک‌هایی که از غزه به سمت رزیم صهیونیستی  شلیک می‌شد را متوجه حاج قاسم سلیمانی می‌دانستند. بر این اساس تنش‌ها روز به روز بیشتر می‌شد و حکومت آمریکا را به این تصمیم رساند که باید از دست این مرد خلاص شود.

 

رضا

از نیروهای جبهه مقاومت

رفتیم به سمت همون منزل. ما رفتیم پایین تو اتاق حاجی من دیگه. من اصلا ... خودم نمیدونستم اصلا دست خودم نبود، اصلا نمی‌دونستم دارم چیکار می‌کنم. پسری بود گفت: چیکار داری می‌کنی گفتم من نمی‌دونم. گفت رضا راهت اینه، جاده‌ات اینه، کجا داری میری؟ اصلا تمام. هیچی اصلا یادم نمیومد نمی‌دونستم روزه، شبه، خورشید هست، آدم هست. اصلا هیچی یادم نبود. ذهنم به هیچ جا خطور نمی‎کرد. اصلا قبول نمی‌کردم رفتم داخل اتاق حاجی خب سجاده حاجی بود و دیگه باهمون حالی که داشتم فقط تونستم سجاده حاجی رو برگردونم سرجاش که فقط اینکه سجاده وا نمونه. دیدم کنار میزشون یک نامه‌ای هست. زیر یک قلم و خودکارم بود روش انداخته بود. بعد این کاغذ و برداشتم چشم افتاد به این کاغذ. گفتم این کاغذ چیه؟ همین‌جور نشسته نگاه کردم تو دستام دیدم خداوندا مرا پاکیزه بپذیر خداوندا عاشق دیدارتم.

 

از فرماندهان جبهه مقاومت

دیدم همچین مثل سیر و سرکه داره گریه می‌کنه. گفتم رضا چی شده؟ گفت آقا سید حاجی می‌دونسته میخواد شهید بشه. رضا چی میگی؟ گفت این کاغذ رو بگیر بخون.

 

سید اکبر

از فرماندهان جبهه مقاومت

نامه رو آوردن اینجا، بعد مستقیم آوردن اینجا و که خدا منو بیامرزه و خدا ... که معروفه با دست خطش، آوردن اینجا. قشنگ یک محشری شد این‌جا. توی همین اتاق، محشری شد نامه رو خوندن. من خودم هنوز نمی‌تونم اون نامه رو بخونم. هنوز نمی‌تونم بخونم.

 

حادثه ترورشون رو ما در کرمان پیگیری کردیم تیمی که آمده بود برای ترور ما تیم رو گرفتیم با همه امکاناتش، با روز، با نوع، با چی، با همه‌چی. طراحی آمریکایی‌ها این بود، اسرائیلی‌ها... با دستگیری‌هایی که ما انجام دادیم که این رو بندازن گردن داعش، بگن آقا در داخل ایران، خودشون مخالف حاج قاسم جمهوری اسلامی بودند. آمدند این کار را کردند و در یک انفجاری که می‌خواست اونجا انجام بشه، یک تعدادی می‌خواستند به شهادت برسند. خب اینم کاملا یک ماه دو ماه قبل این حادثه کشف شد. بعد این حادثه من بهش گفتم حاج آقا دیگه این‌ها هیچ امیدی در ایران ندارند رو ماجرای شما، چون تموم شد سه سال کرده بودن، به این نتیجه رسیده بودند الحمدالله اون توطئه کشف شد.

 

وقتی آمریکایی‌ها حاج قاسم را شهید کردند ارزیابی درستی نداشتند و نمی‌دانستند که میلیون نفر در ایران و عراق در تشیع ایشان شرکت می‌کند. اگر این را می‌دانستند به این صورت ایشان را شهید نمی‌کردند. می‌توانستند یک ماشین بمب گذاری شده بر سر راهشان بگذارند و بگویند این کار داعش بوده است. چرا ترامپ گفت که این کار ما بود؟ لزومی نداشت؟ آن‌ها اعتقاد داشتند که مردم عراق و کسانی که در تظاهرات شرکت داشتند برای به شهادت رساندن حاج قاسم جشن می‌گیرند. دو ماه بر علیه ایران در عراق تظاهرات بود هزینه‌های زیادی کرده بودند. پمپئو گفته بود که عراقی‌ها برای شهادت حاج قاسم جشن می‌گیرند. همان شب در توییتی از تشیع بزرگ شهدا تعجب کرد. از اخراج قوای آمریکایی از عراق توسط پارلمان تعجب کرد. از حضور شخص نخست وزیر – آقای عادل عبدالمهدی – در تشیع تعجب کرد. برای این موضوعات برنامه‌ریزی نکرده بودند و البته نمی‌توانستند هم برنامه‌ریزی کنند.

 

شیخ قیس الخزعلی

دبیرکل جنبش عصائب اهل عراق

انتقام خون حاج قاسم و حاج ابومهدی برگردن همه ماست. ما عراقی- عرب و مسلمان و شیعه معتقد به علی بن ابی طالبعلیه السلام نخواهیم بود مگر این‌که انتقام خون حاج قاسم و حاج ابومهدی و ما بقی شهدا را از این قدرت طاغوتی و استکباری بگیریم.

 

حسین موسویان

دیپلمات سابق ایران

روزی که ایران زد پایگاه رو چند روز بعد من رفته بودم آمریکا دیگه، یه آمریکایی به من می‌گفت که این زن برایان هوک چند روز خواب نداره تا صبح، می‌لرزه تن و بدن‌اش و گریه می‌کنه میگه برایان تو رو میکشن، چون تو شریک بودی تو قتل حاج قاسم. یعنی این‌طوری لرزه افتاده بود به بدن این‌ها.

 

روزی خواهد رسید که خوشحالی را به قلب حاج قاسم و حاج ابومهدی هدیه می‌دهیم. این زمانی است که کل نیروهای آمریکایی را در حالی که شکست خورده‌اند را از عراق اخراج کنیم.

 

شما را که اذیت و معطل نکردیم؟

نه این‌طور نبود. سخن گفتن در مورد حاج قاسم زیاد است و تمام نشدنی‌ست. نقشی که او داشت نباید فراموش شود. حالا ممکن است کسی بترسد این‌ها را بگوید نه باید گفت! در سوریه نقش داشت و اگر ممکن بود برای سوریه اتفاقی رخ دهد در عراق نقش داشت و اگر نبود ممکن بود برای عراق اتفاقی رخ دهد. در زمان مبارزه با داعش در عملیاتی هلی‌کوپترها امکان حضور نداشتند، به همین دلیل به هواپیماهای سوخو احتیاج پیدا کردیم.

ایشان به نزد رهبر ایران رفت و گفت عراق هواپیمای سوخو نیاز دارد. هفت هواپیمای سوخو را مسلح به موشک کردند و به ما دادند و از آن استفاده کردیم تا توانستیم حمله کنیم.

بعد به هواپیمای بدون سرنشین احتیاج پیدا کردیم. سریع یک پایگاه برایمان ساخت، به سلاح نیاز پیدا کردیم – یادم است که برای آخرین بار که ابومهدی را دیدم موقع رفتن به او گفتم یادت است که روی همین سکو با هم نیازها و قراردادهای سلاح را تنظیم و امضا می‌کردیم ... این‌گونه مسائل برای ما پیش رفت. در این جنگ او از ما حمایت کرد ... نمی‌توانیم برخی چیزها را بگوییم ...

 

نقد مستند :

1 - یکی از نقاط قوت مستند، کنار گذاشتن برخی ملاحظات همیشگی و مستندساز برای اولین بار اقدام به مصاحبه و نمایش برخی از چهره های امنیتی نموده است.

2 - با وجود اینکه داغ شهادت سردار سنگین است، اما مستند صرفاً احساسی نیست و بلکه توانسته منطقی پیش رود.

3 - یکی از نقاط ضعف مستند، حجم بالای مصاحبه ها می‌باشد که تا حدودی در لحظاتی مخاطب عام را خسته می‌نماید.

 

 

دانلود رایگان 72 ساعت

 

 

 

برای تایپ خلاصه مستند و آپلود عکس ها زمان زیادی گذاشته شده است لذا لطفا در صورت استفاده از این مطلب ، نام منبع و لینک (سایت سیمابان) را استفاده فرمایید

 

دانلود رایگان مستند گزارش آشوب

  • ۱۷۹۰

دانلود رایگان مستند گزارش آشوب

( بررسی آشوب ها و ترورهای دهه 60 در ایران  )

 

مستند گزارش آشوب

 

تیزر مستند :

 

 

نام مستند : گزارش آشوب ( The Chaos Report )

کارگردان : محمدرضا گیوه چیان

تهیه کننده : رضا کریمی

نویسنده :  محمدرضا گیوه چیان

گوینده : محمدحسین محمودیان

سال تولید : 1399

مدت : 47 دقیقه

صاحب اثر : سازمان هنری رسانه‌ای اوج

 

 

یا

 

این چند مستند زیر هم خیلی جالبه حتما ببینید

 

 

 

دانلود رایگان مستند گزارش آشوب

 

مستند گزارش آشوب ( The Chaos Report )، روایتی پر التهاب از آشوب ها و ترور های سال 1360 بدست گروهک منافقین می‌باشد.

در این مستند از چگونگی به قدرت رسیدن بنی صدر اولین رئیس جمهور ایران و زاویه گرفتن وی از اهداف اصلی انقلاب اسلامی، سبک زندگی و نحوه شهادت محمدعلی رجایی و در نهایت ریاست جمهوری سید علی خامنه ای اشاراتی شده است.

 

مستند گزارش آشوب

 

 
 

متن مستند :

 

عصر شنبه 30ام خرداد سال 60

اوضاع تهران عادی نیست، صدای گلوله و درگیری از همه جا به  گوش میاد. هواداران رئیس جمهور به خیابان‌ها آمده‌اند و طرفدارای مجاهدین هم به اونها پیوستند. شهر به هم ریخته.

 {صدای یک شهروند}: همون بنی صدری‌ها زدنش ... فقط می‌خوام بفهمم اگر خودشون میگن آزادی، آزادی مردم رو با چاقو می‌زنن؟ ....

 

شروع قصه برای 17 ماه قبله. 5 بهمن 58. ابوالحسن بنی صدر با یک پشتوانه‌ی رای ده میلیونی، اولین رئیس جمهور تاریخ ایران میشه. در مراسم تنفیذ امام خمینی توصیه مهمی به بنی صدر میکنه که بعدها ریشه‌ی بسیاری از اتفاقات رو نشون میده: حب دنیا راس کل خطیئه.

 

مستند گزارش آشوب

 

اما بنی صدر فکرهای دیگری در سر داشت.

من به عنوان رئیس جمهور در پیشگاه قران کریم و در برابر ملت ایران، به خداوند قادر متعال سوگند یاد می‌کنم که پاس‌دار مذهب رسمی و نظام جمهور اسلامی و قانون اساسی کشور باشم.

بیشتر نمایندگان که شاهد سوگند بنی صدر هستند از نیروهای حزب جمهوری محسوب میشن. حزبی که بنی صدر به شدت باهاشون مخالف بود. این اختلاف موقع انتخاب نخست وزیر به شکل واضحی خودش رو نشون میده. گزینه‌های پیشنهادی بنی صدر رای لازم رو در مجلس نمیارند و این مسئله تبدیل میشه به چالش بزرگی بین اولین مجلس و اولین رئیس جمهور.

در نهایت کمیته‌ای با حضور بنی صدر و تعدادی از نماینده‌ها و اعضای شورای انقلاب تشکیل میشه تا بر سر یک نفر توافق کنند و اون رو به عنوان نخست وزیر به مجلس انتخاب کنند.

بعد از بحث و گفت‌و‌گوهای زیاد محمد علی رجایی، از جانب کمیته به مجلس معرفی میشه و رای اعتماد هم میگیره؛ اما بنی صدر رجایی رو هم قبول نداره. انتخاب رجایی آغاز ده ماه کارشکنی بنی صدر در فعالیت‌های قوه‌ای هست که ریاستش رو خودش بر عهده می‌گیره. بعد از این انتخاب رئیس جمهور سیاست دو قطبی سازی سازی جامعه رو در پیش می‌گیره، بنی صدر تصمیم می‌گیره تا هر اختلافی رو بین مردم بکشونه. کشور خیلی زود تبدیل میشه به میدون جنگ بین طرفداران بنی صدر و مخالفینش.

در حین این درگیری‌ها، حزب حاکم عراق با لغو یک طرفه قرار داد 1975 الجزایر و حمله به مرزها یک جنگ طولانی رو با ما شروع میکنه. فرماندهی نیروهای مسلح به عهده بنی صدره، اما اون با دستوراتی که بوی خیانت میده، مانع اقدامات به موقع علیه دشمن میشه. حالا نا امنی از نقطه صفر مرزی شروع میشه و تا قلب پایتخت ادامه داره.

14 اسفند 59 – دانشگاه تهران

بنی صدر: وقتی شکست آمد، این قدر بدبختی زیاد خواهد شد. این قدر روزها و شب های مردم تیره‌تر از سیاه خواهد شد، که کسی را حوصله و دماغ این‌که ببیند تقصیر با که بود، نیست، ما می‌باید ....

اوج نمایش رئیس جمهور و طرفداراش در مراسمی‌ست که برای سالگرد در گذشت مصدق برگزار شد. بنی صدر این بار اومده تا از مسئولان دیگه‌ی کشور زهر چشم بگیره. اون با چماق‌دار خطاب کردن مخالفینش، هواداراش رو به درگیری دعوت میکنه.

بنی صدر: شمایی که با این چماق‌دارها نیستید، از اون‌ها جدا بشوید؛ تا من از مردم بخواهم که به حساب اون‌ها برسند ... شمایی که از اون‌ها نیستید، فورا اطراف این‌ها رو تخلیه کنید.

بعد از 17 ماه تحمل کردن بنی صدر، امام خمنی در خرداد سال60 اون رو از فرماندهی قوای نظامی برکنار میکنه. کم کم در مجلس هم بحث عدم کفایت رئیس جمهور مطرح میشه. ایران به نقطه جوش رسیده. حتی در گوشه و کنار صحبت‌هایی در باره کودتا علیه انقلاب به گوش می‌رسه.

 

گزارش آشوب

 

اما آیت الله بهشتی، رئیس دستگاه قضائی در مصاحبه‌ای اعلام می‌کنه که با حضور مردم، کودتا یک سودای خامه.

{شعار مردم}: حزب الله می‌رزمد، منافق می‌لرزد.

26 خرداد دو فوریت طرح عدم کفایت رئس جمهور، در مجلس تصویب میشه، اما دوروز بعد در واکنش به این اتفاق، یک اطلاعیه‌ی تهدید آمیز در تهران پخش میشه.

{تیتر اطلاعیه}:

هشدار

نسبت به حفظ جان رئیس جمهور دکتر بنی صدر

خطاب به نمایندگان مجلس

هشدار مجاهدین خلق نسبت به عواقب عزل رئیس جمهور و مسئولیت نمایندگان

مجاهدین خلق ایران، ضمن محکوم کردن مجدد تعطیل کردن روزنامه انقلاب اسلامی و توطئه حذف آقای رئیس جمهور دکتر بنی صدر، حمایت خود را از ایشان را اعلام می‌دارند.

اطلاعیه‌ای به قلم موسی خیابانی، نفر دوم سازامان مجاهدین خلق که در اون مجاهدین، صریحا به نظام اعلام جنگ می‌کنند. البته رویارویی سازمان با جمهوری تازه تاسیس از چندین ماه قبل کلید خورده بود. دقیقا از 22 بهمن 57 که سازمان قصد تصرف کلیه حکومت آینده رو داشت.

اما بعد از اینکه در دو انتخابات مجلس و ریاست جمهوری سال 58 ناکام موندن، سراغ گزینه نظامی رفت. اون ها برای مبارزه مسلحانه، نیاز به جمع آوری سلاح و نیروی بیشتر داشتند. به همین دلیل، اقدام اصلی به تعویق افتاد، تا بالاخره تو خرداد 60 اتحاد با بنی صدر و طرفداراش رو فرصت خوبی برای دست به اسلحه بردن بدونن. و سازمان می‌خواست با ایجاد یک فتنه‌ی داخلی در کنار جنگ با عراق کار کشور رو یک‌سره کنه.

همزمان با بررسی عدم کفایت، آشوب مجاهدین هم در حمایت از بنی صدر کلید می‌خورد.

30 خرداد 60

{راننده شرکت واحد}: اومدن جلوی من رو گرفتن و گفتن «مرگ بر بهشتی» و این ماشین رو هم زدن خورد کردن. این حرف حقیقی که من گفتم. باز هم اگر سوال دیگه‌ای دارین.

دلیلش چی بود؟

دلیلش رو که ما دیگه نفهمیدیم که ... پیاده کن مسافرا رو. بالا پر مسافر، پایین هم پر مسافر. پیاده کن. ما هم وایستادم و درها رو زدم، وا کردم، گفتم پیاده بشین. پیاده هم نشدن، بالایی‌ها که اصلا گرفتن نشستن از ترس، زدن شیشه‌ها، همه رو توی سروکله‌شون شکستن.

با اوج گرفتن درگیری‌ها مردم هم با برگزاری تظاهرات، به کمک نیروهای کمیته میان. در نهایت این معرکه ختم میشه، اما با 16 کشته، 156 مجروح و یک تنفر غلیظ از ابوالحسن بنی صدر.

{شعار مردم}: مرگ بر بنی صدر

بالاخره لحظات پایانی ریاست جمهوری برای بنی صدر از راه می‌رسد. موافقان پر شمار و مخالفان کم تعداد، باید دلایل خودشون رو مطرح کنند.

حسن روحانی اگر چه قصد حمایت از بنی صدر رو نداره، اما نمی‌تونه علت مخالفتش رو با اصل طرح رو برای مجلس بیان نکنه.

حسن روحانی: بنده معتقدم که اقای رئیس جمهور، آقای ابوالحسن بنی صدر خود به خود از ریاست جمهوری منعزل هست. احتیاجی به این طرح نداره، احتیاجی به بحث نداره و دلیل دارم. کفایت سیاسی معنیش اینه رئیس جمهور آن‌چنان باشه .... {همهمه نمایندگان}... نخیر، بنده با این طرح مخالفم ... نخیر ... کفایت سیاسی .... {همهمه نمایندگان} ... به هرحال من مدارک و دلایلم اورده بودم، حالا که مجلس موافق نیست، من بحثم رو قطع میکنم. من آقای ابوالحسن بنی صدر رو توطئه‌گر بر علیه جمهوری اسلامی می‌دونم و این  آدم توطئه‌گر، جای بحث در مجلس شورا اسلامی نیست که این کفایت داره یا نداره. این خود به خود منعزل هست.

هاشمی رفسنجانی: ... ناطق نوری بودن، موافق بعدی که وقت‌شون رو دادن به آقای سید علی خامنه‌ای

سید علی خامنه‌ای در موافقت با طرح، معنای نداشتن کفایت سیاسی را توضیح می‌دهد.

امام خامنه‌ای: کفایت سیاسی یعنی این‌که شخص، برای اداره مسئولیتی که به عهده او گذارده شده کافی و صالح نباشد. فقدان کفایت سیاسی در هنگامی‌ست که وی اون شرایطی را که برای انجام این مسئولیت و قانون اساسی معین شده، فاقد باشد و کمبود یا عیبی داشته باشد که با اون صفات مقرره منافی‌ست.

و موسوی خویینی‌ها، از فراموشی شعار «مرگ بر آمریکا» در دوره بنی صدر صحبت کرد.

موسوی خویینی‌ها: چه‌طور سخنرانی رئیس جمهور کشور جمهوری اسلامی ایران که رهبرش دائما اعلام می‌کند، آمریکا دشمن شماره یک ماست و هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا، همه تفنگ‌ها به طرف امریکا، چرا آقای بنی صدر با سیاست مزورانه سعی کرد که این شعار مقدس را از زبان‌ها بیاندازد. این عدم کفایت سیاسی رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران نیست؟

سرانجام عدم کفایت به رای گذاشته میشه و نماینده‌ها با 177 رای موافق در پرونده ریاست جمهوری ابوالحسن بنی صدر مهر «باطل شد» می‌زنند.

 

گزارش آشوب

 

هاشمی رفسنجانی: آقایون دیگه، از این به بعد آقای بنی صدر به عنوان رئیس جمهور از قاموس جمهوری اسلامی حذف شده و شعارها برگرده به طرف آمریکا، علیه آمریکا!

فردای اون روز امام علت اتفاقات پیش آمده را تحلیل می‌کند و برای مردم از نصیحت‌هایی می‌گه که تو این 17 ماه به بنی صدر داشته تا کارش به این نقطه نرسه.

امام خمینی: ... این‌ها را دعوت کردم به اینکه رها کنند این راهی را که در پیش دارند و با ملت ایران، این طور نکنند. وقتی احساس شد که این‌ها یک نقشه‌ی شیطانی، اتحاد با منافقینی که دیروز پریروز ریختند در خیابان‌ها و جوان‌های ما را سربریدند و مال و اموال مردم را آتش زدند و خیابان‌ها را به فساد کشاندند و وقتی‌که احساس یک همچین خطری شد، من قبلا هم گفته بودم که اگر من احساس خطر بکنم، اون چیزی را که به شما دادند پس می‌گیرم.

بعد از سخنرانی امام، حجت السلام علی قدوسی، دادستان کل انقلاب دستور دستگیری بنی صدر رو صادر می‌کنه، اما خبری از او در دسترس نیست. بنی صدر پنهان شده.

شنبه، 6 تیر 60

صدای مهیبی که از طرف مسجد ابوذر تهران شنیده شد، خبر از روزهای خونینی در آینده می‌دهد.

تو این مسجد، مراسمی به سخنرانی سید علی خامنه‌ای برپاست، که چند دقیقه بعد از شروع، ضبط صوتی روی میز سخنران منفجر میشه. آقای خامنه‌ای از موافقان اصلی عزل بنی صدر بود، که بارها در خطبه‌های نماز جمعه علیه رفتار مجاهدین موضع می‌گرفت.

با رسیدن خبر به مردم اونها خودشون رو به بیمارستان بهارلو می‌رسانند. اگر چه در ابتدا امیدی به بهبود حال مجروح نیست، اما بالاخره تو اتاق عمل جلوی خون‌ریزی گرفته میشه.

با تصمیم پزشکان و به دلیل وجود نفوذی‌های مجاهدین در بیمارستان، قرار میشه تا امام جمعه تهران را برای مراقبت‌های بعد از عمل، به جای امن‌تری ببرند. اما ازدحام مردم به حدی است که انتقال از طریق درب اصلی ممکن نیست.

سرانجام آقای خامنه‌ای رو با هلی‌کوپتر به بیمارستان غرب می‌رسانند.

عامل سوءقصد به امام جمعه تهران، مسعود تقی زاده از اعضای گروهک فرقان بود. البته یک مسئله در ارتباط با این واقعه، هنوز مبهم مونده و اون رد پای مجاهدین در این تروره.

یکی از افراد سازمان به اسم جواد غدیری، چند روز قبل از ششم تیر وقوع چنین اتفاقی رو به دیگران خبر داده و تاکید کرده بود که کار انقلاب ظرف دوسه روز آتی تموم میشه.

7 تیر 60

صدای آژیر آمبولانس‌هایی که به سمت دفتر تخریب شده حزب جمهوری میرند، باعث میشه مردم موقتا اتفاق ششم تیر رو از یاد ببرند.

تو حزب هم جلسه‌ای برپا بوده با حضور مسئولان سه قوه، برای بررسی اوضاع کشور بعد از بنی صدر، که یک انفجار سقف سنگین بتنی ساختمان رو روی حاضرین جلسه خراب می‌کنه.

{از مجروحان حادثه}: ... آقای دکتر بهشتی صحبت می‌کردند، آقایون وکلا بودند، آقای وزیر نیرو بود آقای وزیر مخابرات بود، معاونین آقای وزیر بازرگانی بود، معاونین وزارت خونه‌ها بودند ... من یک مرتبه یک آتش خیلی زیادی رو مشاهده کردم، من فقط دستم رو بردم به طرف صورتم و دیگه چیزی نفهمیدم. بعد در میون سنگ و سرم رفته بود توی یک منگنه‌ای اصلا. یه دونه صندلی رفته بود آهنش توی گردن من، پام رفته بود زیر خروارها. واقعا سنگ و بتنی که ریخته بود و بچه‌هایی که اون زیر بودند حرفشون فقط لااله‌الاالله؛ محمد رسول الله بود، آیات قرآنی می‌خوندند. خدا رو صدا می‌کردند، مرگ بر امپریالیسم ... به شدت من تو همون زیر خاک‌ها می‌شنیدم، که این بچه‌ها، در همه جا واقعا با دشمن جنگ می‌کنند.

 

دانلود رایگان مستند گزارش آشوب

 

بعد از برداشتن آوار و امداد رسانی تا نیمه‌های شب به مرور آمار شهدا تکمیل میشه، از این حادثه 37 نفر زنده بیرون میان که هر کدوم از جمله آخر سخنران جلسه، شهید بهشتی چیزی به یاد دارد. اما یکی از جملاتی که چندین نفر نقل می‌کنند چیزی غریب به این مضمونه که بهشتی در لحظه آخر مکث کوتاهی می‌کنه و میگه بچه‌ها بوی بهشت می‌آید، شماها می‌فهمید بوی بهشت رو ...

قاتل شهدای هفتم تیر کسیه که اسمش در لیست مجروحان احتمالی حادثه ذکر شده.  محمدرضا کلاهی از نفوذی‌های مجاهدین توی کادر حفاظت حزب جمهوری اسلامی که لحظاتی قبل از انفجار محل رو ترک می‌کنه.

ظهر روز بعد، اتفاق سوم تو زمان اوین رقم می‌خوره. وقتی که خبر ترور شهید بهشتی به اعضای زندانی مجاهدین میرسه، اونها با پایکوبی و سرود خوندن سعی می‌کنند تا فضای زندان رو منتشنج کنند و یک شورش رو از داخل اوین کلید بزنند. با شروع این غائله سید اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب تهران، به زندان میره و درکنار محمد کچویی، سرپرست اوین به کنترل اوضاع می‌پردازه. همون روز کاظم افجه‌ای از نفوذی‌های مجاهدین در بین نگهبان‌های زندان، مامور به کشتن لاجوردی بوده.

شهید لاجوردی: من به مجرد شنیدن صدا و دیدن کاظم، خودمو به زمین پرت کردم و به پشت درخت ها سنگر گرفتم، اما برادر گران‌قدرمون کچویی که فدای جوان‌مردیش شد، برای اینکه جلوی حرکت‌های ضد انقلابی این و این حرکت تروریستی رو بگیره، از جای برخاست و می‌خواست حمله کنه به کاظم و جلوی تیراندازیش رو بگیره که متاسفانه یکی از گلوله‌ها یا چند گلوله به مغز محمد اصابت می‌کنه.

بعد از این سه روز، مجاهدین نشون میدن که اعلان جنگ رنگ واقعیت به خودش گرفته و هیچکس و هیچجا از تیررس اون‌ها در امان نیست.

22 تیرماه با اعلام اسامی نامزدهای ریاست جمهوری، رقابت‌های انتخاباتی به طور رسمی بین چهار نفرآغاز میشه. محمدعلی رجائی، عباس شیبانی، سید علی اکبر پرورش و حبیب الله عسگر اولادی

گزارش‌گر: شما هم شرکت می‌کنید؟

شهروند: اصلا فکر می‌کنم که وظیفه هر ایرانی هست که برای تعیین رئیس جمهور مملکت، شرکت بکنه. ولی باید این بار مردم بیشتر از سابق چشم و گوش خودشون رو باز بکنند و ببینند که رئیس جمهوری که انتخاب می‌کنند برای مملکت خودشون، با موازین اسلامی و در خور یک مملکت اسلامی برای مردم باشه.

گزارش‌گر: شما فکر می‌کنید که چرا در دوره قبل موفق نشدیم، رئیس جمهور صالحی انتخاب کنیم؟

شهروند: ایشون توی بازی سیاست بود. اگر ما می‌خواستیم مثلا این‌ها روکنار بزنیم، همین‌هایی که الان میگن انحصار طلب، اون وقت بدتر می‌گفتن انحصار طلبن. ولی این‌ها باید چهره‌شون برای مردم شناخته بشه که این‌ها واقعا چه کسانی هستند.

در بین نامزدها، گرایش مردم به یک نفر بیشتره. محمد علی رجایی، نخست وزیر بنی صدر که با وجود سنگ اندازی‌های رئیس جمهور سعی می‌کرد به وظایفش عمل کنه.

 شهید رجائی: من معتقدم اگر کسی تو خط مخالفت بیفته، شما هر چه از این به اصطلاح نمودهای زندگی مسئولان رو در صفحه تلویزیون ببرید، اونی که مخالفه میتونه یه چیزی بسازه، به نظر من برای اون مشکلی نیست. اونی هم که موافقه، خب طبیعیه که اگر بهش بگن که زندگی نخست وزیر اینه، گر چه من واقعا شرمنده هستم. من گمون نمی‌کنم زندگی ما خیلی قابل ارائه باشه، در جامعه‌ای که این همه مردم به داشتن چنین زندگی هم آرزومند هستند. ولی در مجموع خوبه، من خودم اون موقع که نخست وزیر نبودم. خیلی دلم می‌خواستم ببینم که نخست وزیر خونه‌شون چجوریه؟

با نزدیک شدن به انتخابات، تلاش گروهک‌ها هم برای نا امن کردن کشور شدت می‌گیره. چهار روز قبل از رای گیری، حبیب الله عسگر اولادی، نامزد ریاست جمهوری در مقابل منزلش هدف شلیک چند گلوله قرار می‌گیره و تیری به دست راستش اصابت میکنه.

محافظ حبیب الله عسگر اولادی: ... منتظر موندیم تا ایشون بیاد، ساعت 8:10 دقیقه بود که ایشون از در منزل بیرون اومدن. پیکان زرد رنگی پشت سر ما پارک کرده بود، صندوق عقب اون روبه‌روی ما بود. وقتی درب منزل آقای عسگراولادی وا شد، این ها به طور اتوماتیک صندوق عقب اونها رفت بالا، دونفر که انگار تو صندوق عقب بودند، به طرف ما رگبار بستند.

جمعه بر خلاف تهدیدهای مختلف، مردم زیادی پای صندوق‌های رای میاند تا این بار مسیری که از سال 57 پیش گرفتند با یک انتخاب غلط منحرف نشه. نزدیک به 13 میلیون نفر سکان قوه مجریه رو به محمد علی رجایی می‌سپارند. امید به بهبود اوضاع، در بین مردم زنده میشه. رجایی که خودش در زندگی، فقر رو با تمام وجود احساس کرده بود، از ابتدای دوران مسئولیت، برای حل مشکلات کشور به طور شبانه روزی وقت گذاشت.

 

دانلود رایگان گزارش آشوب

 

4 روز بعد، ششم مرداد موقعی که هنوز مردم اخبار رئیس جمهور تازه رو دنبال می‌کردند، تو پایگاه یکم شکاری مهرآباد، دور از چشم بقیه یه اتفاقی در حال وقوع بود. بهزاد معزی خلبانی که قبلا شاه را هم فراری داده بود، بنی صدر و رهبر مجاهدین مسعود رجوی رو پنهانی از کشور خارج کرد و به فرانسه برد. بعد از خروج رجوی فرماندهی مجاهدین در داخل، به موسی خیابانی رسید.

 

دانلود رایگان گزارش آشوب

 

و شدت در مقابل کفار و مخالفان اسلام، دعوت فرموده است، با تمام جدیت عمل کرده و در عمل به حق ....

روز عید فطر همه تو حسینیه جماران، جمع‌اند تا رجایی حکم ریاست جمهوریش رو از دست رهبر انقلاب بگیره. امام خمینی رجایی رو توصیه می‌کنه به چیزی که باعث سقوط رئیس جمهور قبلی شد.

امام خمینی: ما اگر بندگی خدا را بپذیریم و قلب ما منور بشود به نور بندگی خدا و عبودیت، این امر ناچیزی که به حساب در عالم نمی‌آید در ما تاثیر نباید بکند. شما دیروز نخست وزیر بودید و پریروز وزیر بودید و قبل از او معلم بودی و قبل از او هم یک شاگردی بودید و بعد از این هم معلوم نیست کی از اینجا برید. ممکن است خدایی نخواسته همین الان که بیرون رفتید یا همین حالا یک بمب اینجا باز منفجر بشه و فاتحه همه را بخواند.

رجایی به محض دریافت حکم ریاست، محمد جواد با هنر رفیق قدیمیش رو به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی میکنه و باهنر با 130 رای موافق مسئول تشکیل کابینه میشه. بعد از انتخاب وزرا بررسی صلاحیت اونها دو روز تو مجلس طول میکشه و در نهایت به جز یک نفر همه گزینه‌های نخست وزیر از نماینده ها رای اعتماد می‌گیرند.

در جریان بررسی دولت جدید، دکتر حسن آیت، نماینده مردم تهران مقابل منزل و جلوی چشم پسرش ترور میشه. همسرش تعریف می‌کنه که اون از مدت‌ها قبل بخاطر مواضعش توسط مجاهدین تهدید می‌شده، اما هیچ وقت حرف اون‌ها رو جدی نمی‌گرفته و به چیزی که درست می‌دونسته عمل می‌کرده. 14ام مرداد آیت، با شلیک بیش از 60 گلوله کشته میشه و فرصت پیدا نمی‌کنه تا آخرین نطقش رو در مخالفت با یکی از وزرای پیشنهادی انجام بده.

در مراسم تشییع آیت، مردم نشون میدن که صبرشون در مقابل آشوب‌گرها تموم شده و تصمیم می‌گیرند برای کنترل اوضاع به کمک دولت بیان.

شهروند: مردم باید تمام اولا که مواظب همسایه‌های خودشون باشند، تمام همسایه‌های خودشون رو کنترل کنند. کوچک‌ترین حرفی، کوچک‌ترین شکی پیدا کردند، باید برن اطلاع بدند تا بتونن تمام منافقان را از بین ببرند.

شهروند: مردم هم باید تنها فکر نکن که پاسدار داریم، اون یکی داریم، فقط به خاطر این‌که پاسدارا هستند؛ مردم خودشون باید پاسدار باشند، مردم باید خودشون کنجکاوی کنند، جستجوگر باشند ...

مردم باید بیشتر همکاری کنند، افراد منافق توطئه‌‎گر این‌ها رو معرفی کنند، هر چیزی مشکوکی رو می‌بینند این‌ها رو در نظر بگیرند و به کمیته معرفی کنند.

بعضی‌ها تو این راه برای آرامش کشور و ملت حتی از فرزند خودشون می‌گذرند.

مادر یک منافق: ... وقتی محارب خدا و رسول باشی، نمیخوام که دیگه بچه‌ام باشی.

امام خمینی: این ها باید برگردند به دامن اسلام و راه توبه باز است، اگر خود اون‌ها پیش قدم بشوند و بیایند، قبل از اینکه اون‌ها رو بگیرند به دامن اسلام برگردند، توبه اون‌ها مقبول است و من امیدوارم که این امر تحقق پیدا بکند و اون سرانی هم که در خارج هستند و فاسد هستند، اگر چنان‌چه اون ها هم توجه بکنند و راه خطای خودشون رو بفهمند، باز راه توبه هست، گرچه میدانم که اونها توبه هم نمی‌کنند.

یکشنبه، 8 شهریور 60، خیابان پاستور

غرش هولناکی که در شهر میپیچه، همه رو از خواب عصر تابستان بیدار میکنه. صدا از طرف یکی از سالن‌های ساختمون نخست وزیری، که همون موقع محل جلسه رئیس جمهور و نخست وزیر و مسئولان نظامی و امنیتی بوده. دیوارهای سوخته خبر از اتفاقی می‌دهند که هیچکس منتظرش نیست.

من سرتیپ شرف‌خواه، معاون نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران هستم. ابتدا آغاز  سخن به وسیله سرهنگ وحید رئیس شهربانی‌های جمهوری اسلامی ایران شروع شد. ایشون نزدیک به 20 دقیقه صحبت کردند، سوالاتی آقای رئیس جمهور و همین‌طور نخست وزیر مطرح کردند، ایشون پاسخ دادند و درست در ده دوازده دقیقه به ساعت 3 مونده بود من صدای مهیب انفجار رو شنیدم.

باورش راحت نیست که عمر دولت جدید کمتر از یک ماهه و حالا رئیس جمهور و نخست وزیر توی تابوت خوابیده‌اند و قراره تشییع بشوند.

صبح روز بعد ابتدا پیکر شهدا رو برای وداع مقابل مجلس میارن. مرتضایی‌فر پشت بلندگو شعار میده و مردم هم صدا با اون تکرار می‌کنند.

شعار مردم: رجایی، باهنر، سلام ما را به بهشتی برسان.

بعد از دوماه سخت و تلخ داغ رجایی و باهنر قابل تحمل نیست و خیلی‌ها تو بهشت زهرا صبرشون رو از دست می‌دهند.

یک زن: مادر اینا کاری نکرده بودند مادر مادر ... مادر جان بمیرم چه خاک برسرم این دله منو خنک نمیکنه این حرفا دله منو خنک نمیکنه میخوام بمیرم

همرمان با رای مجلس به نخست وزیری موقت آیت الله مهدوی، فرانس پرس گزارش میده که اعضای مجاهدین با صدور بیانیه‌ای مسئولیت این ترور را بر عهده گرفته‌اند. اما مسعود رجوی در مصاحبه با رادیو فرانسه چنین چیزی رو تکذیب می‌کند. ترور رئیس جمهور و نخست وزیر اتمام حجتی برای دستگاه های امنیتیه تا بعد از اون برخورد با گروهک‌ها با قاطعیت بیشتری انجام بشه.

شنبه، 14 شهریور 60

در سمت دیگه میدان مجاهدین هنوز دارن از محصولاتی برداشت می‌کنند که تو روزهای اول انقلاب کاشته بودند. یه نفوذی دیگه از اونها با کار گذاشتن یک بمب حجت الاسلام علی قدوسی رو هم شهید می‌کنند. شهادت قدوسی در حالی‌ست که او به سرعت پیگیر روشن شدن ابعاد پرونده 8 شهریور بود. هفته بعد ربانی املشی، از مسئولان دستگاه قضا متهم ترور رجایی و باهنر رو مسعود کشمیری، جانشین دبیر شورای امنیت معرفی میکنه. کشمیری همون شخصی بود که روز تشیع به عنوان شهید سوم ازش یاد می‌شد و کنار رجایی و باهنر یه تابوت خالی هم برای او روی دست های مردم بود.

درباره‌ی کشمیری، که قبل از سال 57 ظاهر مذهبی نداشته و از همون موقع به مجاهدین پیوسته بود. اما با وقوع انقلاب با ظاهرسازی خودش رو مدافع نظام نشون میده و ابتدا به عضویت کمیته مستقر در اداره رکن 2 ارتش درمیاد. کشمیری طی دوسال با لیاقتی که از خودش نشون میده موفق میشه به دفتر نخست وزیری نفوذ کنه. دقتش در نقش بازی کردن به حدی بوده که یکی از مسئولان نخست وزیری میگه، در بین هزار احتمال، یک احتمال انحراف درباره او نمی‌دادیم.

اسد الله لاجرودی تلاش زیادی برای محاکمه متهمان جسدسازی کشمیری میکنه، اما در نهایت  با پیگیری‌های غیر عادی و نامه نگاری‌های چند نفر از مسئولان کشور متهمان به دستور امام آزاد می‌شن و رسیدگی به پرونده متوقف میشه.

بعد از یه تابستان داغ در 5ام مهر، خبر خوشی از جبهه‌ها به گوش ملت میرسه. محاصره آبادان پس از یک سال شکسته شد. ارتش که بعد از عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا، جان تازه‌ای گرفته بود، با طراحی عملیات ثامن الائمهعلیهم السلام عراق رو وادار به عقب نشینی میکنه، تا آبادان از خطر سقوط نجات پیدا کنه.

مجاهدین هم درست برای همون روز برنامه‌ای دارند. هواداران اون‌ها تو نقاط مختلف شهر با آتش زدن چند اتوبوس دست به اغتشاش می‌زنند.

ولی با ورود نیروهای کمیته و با حضور مردم این حرکت ناکام می‌مونه و بساط فتنه زود برچیده میشه.

دو روز بعد هواپیما سی130 نیروی هوایی ارتش، به دلیلی که هیچ‌ وقت به طور دقیق مشخص نشد، در حوالی کهریزک تهران سقوط میکنه. تو این پرواز چند نفر از فرماندهان نظامی کشور، که پس از عملیات ثامن الائمهعلیهم السلام عازم تهران بودند به شهادت می‌رسند.

محمد جهان آرا، جواد فکوری، ولی الله فلاحی ، سید موسی نامجو و یوسف کلاهدوز.

بعد از گذشت یک ماه از شهادت رجایی کشور برای دومین انتخابات و برگزیدن سومین رئیس جمهور تو سال 60 آماده میشه.

اینبار هم رقابتی بین چهار نفر.

علی اکبر پرورش، رضا زواره‌ای، حسن غفوری فر و سید علی خامنه‌ای، که تنها دوماه از حادثه ترورش میگذره.

نگاه بیشتر مردم به امام جمعه تهرانه که بین مسئولان و شخصیت‌های کشور هم وحدتی روی انتخابش وجود داره. این بار قراره انتخابات تحت حفاظت شدیدتری برگزار بشه، دو روز قبل از رای گیری نیروهای سپاه سی خانه تیمی رو تصرف می‌کنند.

هاشمی رفسنجانی هم توی خطبه‌های نماز جمعه اعلام میکنه که راه قلع و قمع منافقین مسلح رو در پیش گرفته و از حالا قاطعانه برخورد میشه.

جمعه، 10 مهر 60

روز رای گیری مردم باز هم صف‌های طولانی رو تشکیل می‌دهند. این بار برخلاف چیزی که شاید انتظارش می‌رفت، بیشترین میزان مشارکت در انتخابات به ثبت می‌رسه.

گزارش‌گر: من می‌بینم که شما مسلح هستین ممکنه بگین که ..

پاسدار کرد: من اینجا پاسدار هستیم ...

گزارش‌گر: شما هم اومدین رای بدین؟

پاسدار: بله اومدیم به آقای خامنه‌ای، چون واقعا برای اسلام کار میکنه. واقعا برای ملت ایران کار میکنه برای ملت شهید پرور ایران کار می‌کنه.

سه روز بعد شمارش آرا به پایان میرسه و سید علی خامنه ای با 16 میلیون رای رئیس جمهور ایران میشه.

در مراسم دریافت حکم ریاست جمهوری، اگرچه بیشتر مسئولین در مراسم حاضرند، اما نسبت به اول تابستان جای خالی بعضی‌ها احساس می‌شود.

امام خامنه‌ای: اکنون که مردم ایران با رای قاطع خویش، مرا به ریاست جمهوری اسلامی برگزیده‌اند، به عنوان امین ملت اولا با روح و جانی خالی از خشم و نفرت و با احساس عطوفتی خالصانه و صمیمی اعلام می‌کنم که در جمهوری اسلامی و در آغوش این ملت بزرگ و مبارز برای همه خدمتگزاران به اسلام و مسلمین و همه دوست‌داران راستین خدا و خلق، جایگاهی مناسب و سزاوار برای خدمت وجود دارد. پس به همه آنان که با امید سرابی واهی از مردم و جامعه خویش بریده‌اند، می‌گویم: به انبوه مردم بپیوندید قطره‌ای در میان دریای خروشان خلق باشید.

حالا که مسئولان همدل‌اند، امام هم یک چیز از او می‌خواهد:

امام خمینی: این ملت با زحمت خودش اون‌ها رو به مقامی رسونده است، می‌خواهم که تمام توان خودشون را برای خدمت این مستضعفین و خدمت این بیغوله نشین‌های بیچاره و خدمت به این زاغه نشین‌ها صرف کنند ...

و اتمام یک کار ناتمام هم به عهده قوای نظامی گذاشته میشه.

امام خمینی: و از قوای نظامی می‌خواهم که با قدرت تمام این تتمه این اشخاصی که به ناحق در ملت و مملکت ما وارد شدند، به این‌ها خاتمه دهند.

روز عید که همزمان شده با شروع یک فصل جدید در تاریخ کشور، فرصت خوبیه تا همه با هم دیداری تازه کنند و به هم نزدیک تر بشند، تا ا ز این به بعد بتونند با همکاری از پس مشکلات ریز و درشت بر بیان.

چهار ماه بعد، دوشنبه، 19 بهمن 60

شهید لاجوردی: در دهه فجر، در هنگامی‌که مردم مسلمان ایران، دهه انقلاب اسلامی‌شون رو جشن می‌گرفتند، با اطلاعاتی که ما از مردم غیورمون به دست آورده بودیم، پس از پیگیری‌های یک مدتی، توانستیم سازمان منافقین رو به حمدالله، کادر مرکزی‌شون رو کشف کنیم.

 

گزارش آشوب

 

لاجوردی در حالی که فرزند خردسال مسعود رجوی رو در بغل داره، از فتح مهم‌ترین خونه تیمی مجاهدین حرف میزنه. خونه‌ای که صبح زود نیروهای امنیتی بهش حمله می‌کنند و تا ظهر تصرف اون طول میکشه. در نهایت افراد مهمی از کادر مرکزی سازمان طی این حمله کشته میشن. از جمله موسی خیابانی، همسرش آذر رضایی و اشرف ربیعی، همسر رجوی. آشوبی که بعد از عزل بنی صدرتوی این هشت ماه شعله می‌کشید، بالاخره فروکش شد.

شهید لاجوردی: ... این چنین انتقام خون شهدایی نظیر بهشتی‌ها و باهنرها و رجایی‌ها، به دست فرزندان غیور اسلام گرفته شد.

 

 

 

 

 

دانلود رایگان گزارش آشوب

 

 

 

برای تایپ خلاصه مستند و آپلود عکس ها زمان زیادی گذاشته شده است لذا لطفا در صورت استفاده از این مطلب ، نام منبع و لینک (سایت سیمابان) را استفاده فرمایید