دانلود انواع مستند به همراه متن



دانلود رایگان مستند پرزیدنت آکتور سینما

  • ۴۵۱۵

دانلود رایگان مستند پرزیدنت آکتور سینما

( داستان یک پیروزی بدون جنگ )

 

مستند پرزیدنت آکتور سینما

 

تیزر مستند :

 

 

 

نام مستند : پرزیدنت آکتور سینما ( President Actor Cinema )

کارگردان : محمدرضا برونی

تهیه کننده : محمد باریکلو ، محمدمهدی جعفریان

نویسنده :  محمدرضا برونی

گوینده : حمید محمدی

تدوین : محسن آقائی

سال تولید : 1395

مدت : 73 دقیقه

صاحب اثر : سازمان رسانه ای اوج و سفیر فیلم

 

 

یا  

 

این چند مستند زیر هم خیلی جالبه حتما ببینید

 

 

 

مستند گورباچف

 

مستند پرزیدنت آکتور سینما روایتی است از تلاش های میخائیل گورباچف (رهبر شوروی سابق) در ارتباط گیری با ریگان (رئیس جمهور آمریکا) که به منظور ایجاد رفاه برای مردم ، توافقی صورت گرفت که در نهایت آمریکا امتیازهای زیادی را میگیرد ، از طرفی وضع اقتصادی مردم شوروی هیچ فرق نمی‌کند و اتحاد جماهیر از هم می‌پاشد.

 

کارگردان، مذاکرات رئیس جمهور پیشین آمریکا اوباما با ایران را به نوعی با مذاکرات گورباچف و ریگان مقایسه می‌کند.

این مستند 75 دقیقه ای سعی دارد که روایت یک پیروزی بدون جنگ را به نمایش بگذارد ...

 

پریزدنت آکتور سینما

 

 

 

متن مستند :

 

اوایل قرن بیستم، انقلابی به رهبری لنین در روسیه رخ داد و قدرت از نظام سلطنتی به دست انقلابی‌های کمونیست افتاد. افرادی که خدا و مذهب را خرافه می‌دانستند و آرمانشان رفاه یکسان برای همه اقشار و نابودی نظام سرمایه داری بود.

این آرمان طی پنجاه سال قلمرویی به وسعت دو برابر کل اروپا تشکیل داد که اتحاد جماهیر شوروی نام گرفت.

تصور نرسیدن به مسابقات برای ورزشکاری که همه عمر رویای المپیک را در سر داشته کابوسی وحشتناک است، کابوسی که گاهی به حقیقت می‌پیوندد.

 

پریزدنت آکتور سینما

 

المپیک 1984 لس آنجلس، این مسابقات با یک اتفاق کم سابقه همراه شده است. 18کشور به رهبری شوروی مهمترین رویداد ورزشی دنیا را تحریم کرده‌اند.

چهار سال قبل از آن همین اتفاق برای شوروی افتاده بود.

المپیک 1980مسکو، 62 کشور به رهبری آمریکا این بازی ها را تحریم کردند.

انقلاب شوروی این بازی 40ساله رو شروع کرد. بازی قدرتی که البته همیشه اینقدر شیک و مسالمت آمیز نبود.

 

مستند پرزیدنت آکتور سینما

 

آسمان و زمین از شرق تا غرب میدان جنگ آمریکا و شوروی شد.  هنرمندان،دانشمندان و حتی ورزشکاران سربازانی شدند برای این جنگ طولانی.

 اوایل دهه 80 میلادی

سال ها ازاین نبرد طاقت فرسا می‌‌گذرد. نبردی که به جنگ سرد معروف شده، ولی سرمای آن بیش از همه زندگی مردم شوروی را منجمد کرده است.

سال ها بودجه‌ای که باید صرف زندگی مردم شود، خرج جنگیدن در کشورهای دیگر، کمک به مخالفان آمریکا، ساخت سلاح و همین‌طور نمایش اقتدار نیروهای نظامی می‌شود. رژه اقتداری که برای مردم هم تا صف پشت در فروشگاه‌ها ادامه پیدا می‌کند.

این اوضاع در حالی به وجود آمده که شوروی روی اقیانوسی از نفت وگاز شناور است.

اما از این منبع، به جای ثروت بیشتر فقط حسرت بیشتر نصیب مردم می‌شود؛ به خصوص وقتی آنها زندگی خود را با زندگی مردم کشورهای پیشرفته مقایسه می‌کنند.

این مقایسه در شوروی یک نماد بارز داشت: لادا یا به قول مردم ژیگولی. مردم برای خرید حق انتخاب گسترده‌ای داشتند. ژیگولی در رنگ‌های مختلف. خودرویی با امکانات شگفت انگیز. قیمت یکی از این ها معادل بود با کل حقوق چهار سال یک کارگر. همین معادله در آمریکا جواب دیگری داشت:  پورشه 944

داستان فقط منحصر به لادا نیست. خانه های مردم هم بیشتر شبیه به یک قوطی کبریت در ابعاد بزرگتر هستند. قوطی‌هایی که تا چشم کار می‌کند کنار هم قرار گرفته‌اند.

سفر به خارج از شوروی توسط دولت محدود شده. اما فیلم ها درهای بسته به زندگی امریکایی را به روی مردم باز می‌کند.

{تکون می‌خوای}

البته ریتم وهیجان زندگی در شوروی دست کمی از امریکا ندارد.

{می‌خوای می‌خوای؟ تکون می‌خوای؟}

یکبار که چارلز لوید، ستاره به یاد ماندنی موسیقی جاز قرار بود درشوروی اجرا داشته باشد، مسئولان شوروی چند روز قبل از اجرا کنسرت او را لغوکردند. هرچند با فشار طرفداران جاز و رسانه‌ها نهایتا کنسرت اجرا شد.

 

مستند پرزیدنت آکتور سینما

 

از نظر مسئولان آهنگ‌های جاز و راک، راهی برای منحرف کردن جوانان از طرف آمریکایی‌هاست.

{ جلد مجله آمریکایی دنیای راکه. همینطور که می‌بینید این وسطه. نگاهش کنید اصلا یک موجود عجیبه. شبیه زن‌ها کرده خودش رو. به نظر من یک منظره کاملا شورشی، طغیانگر و خلاف اصول. ببینید چه وضعی درست کرده‌اند. طرفداران راک کاملا به حیوان تبدیل شده‌اند. با چیزهایی که از این سبک موسیقی در کنسرت‌های سیاه یاد گرفته‌اند، بسیار پرخاشگر و خطرناک شده‌اند.

در عوض آنها طرفدار سبکی هستند که مردم به آن لقب جاز شوروی را دادند.

ترکیبی از رادیو روسی زبان صدای آمریکا، همراه با پارازیت های دولت شوروی روی آمد . به خصوص وقتی پرتوهای سیاسی، همچون انتقاد از رژیم پخش می‌شد. (افکت پارازیت رادیویی و مبهم)

چاپ برخی از کتاب ها ممنوع شده، نشریات و تلویزیون در کنترل دولت هستند و فعالان سیاسی اجازه فعالیت آزاد ندارند.

حتی برند های مشهور دنیا حق ندارند در شوروی شعبه داشته باشند، زیرا از نظر دولت آنها مروج فرهنگ آمریکایی هستند.

{چیزی به این بزرگی و خوشمزگی فقط یک دلار!! چه‌طور میتونی؟ رازت چیه؟}

اوضاع برای خیلی‌ها غیرقابل تحمل شده، دولت برای آنها هم برنامه دارد: اردوگاه‌های کار اجباری.

البته گاهی هم کسانی که در فسادهای دولتی و اداری دست دارند، گذرشان به این مکان ها می افتد؛ ولی اکثر آنها مشغول انجام وظیفه در همین ادارات دولتی هستند.

{(با رشوه) هر وقت بخوان، می‌تونند کارشونو راه بندازن}

اما مسئولان خیلی کاری به این چیزها ندارند. مردم زندگی خودشان رادارند و مسئولان هم درحال مبارزه با امریکا هستند.

{مرگ بر بردگی استعماری! ما استعمار را دفن می‌کنیم!}

شرایط می‌تواند خیلی بهتر از این‌ها باشد. اگر مسئولان با دنیا آشتی کنند، امکان استفاده از وام صندوق‌های بین المللی، تبادلات علمی وتجاری بزرگ و سرمایه گذاری‌های خارجی ممکن می‌شود؛ ولی به این شرط که دنیا مطمئن شود این کمک‌ها صرف رفاه مردم شوروی می‌شود نه ماجراجویی‌های نظامی بیشتر.

از سی سال پیش که استالین، دومین رئیس دولت شوروی برای همیشه از کاخ کرملین به یک محفظه‌ی شیشه‌ای کوچ کرد، سیاست مداران شوروی کم کم به دودسته تقسیم شدند.

دسته اول: کمونیست‌ها که همچنان متعقد به اصول اولیه انقلاب و مبارزه باآمریکا هستند.

و

 دسته دوم: رفرمیست‌ها یا اصلاح طلب‌ها که خواستار تغییر در این اصول‌اند و شعار دادن بیهوده و دشمن تراشی در دنیا مخالف‌اند. آنها می‌خواهند با دنیا آشتی کنند. از نظر آنها بهتر است مسئولان شوروی به فکر زندانی که برای مردم درست کرده‌اند باشند تا آزادی کشورهای دیگر از دست آمریکا.

کمونیست‌ ها که اکثر مناصب دولتی را در اختیارخودشان گرفته‌اند به اصلاح طلبان اجازه فعالیت آزاد نمی‌دهند. البته هر چند کمونیست‌ها دهان‌ها را بسته‌اند ولی گوش‌ها تیزتر شده‌اند.

رادیوهای غیر حکومتی خارج از شوروی اطلاعاتی به مردم می‌دهند که به کلی در رسانه های داخلی سانسور می شوند.

رادیوهایی که رفته رفته امواج‌شان قوی‌تر از پارازیت‌های شوروی شده است. این ها میل به تغییر را در مردم روز به روز زیادتر می‌کند. کار تاجایی پیش می‌رود که در یکی از اقمار شوروی این گرایش‌ها حالا علنی‌تر می‌شود.

{لهستان، دهه 80 میلادی}

مردم در اعتراض به وضع موجود به خیابان‌ها می‌ریزند.

حکومت برای اینکه ارتباط مخالفین را با هم قطع کند، یکباره سه ونیم میلیون تلفن را از کار می‌اندازد.

البته بر خلاف جو سازی‌های رسانه‌ای دشمنان شوروی، حکومت لهستان برخورد خوبی با مخالفین دارد. برای آنها به صورت مجانی آب و غذا و دفاتر کار بزرگی فراهم کرده تا بتوانند با خیال راحت با هم جلسات طولانی داشته باشند.

 این اتفاقات بدبینی مردم را نسبت به دولت بیشتر می‌کند. کشور در یک پیچ بسیار حساس تاریخی قرار دارد.

آشوب، نارضایتی و درخواست تغییرات واقعی

ازطرف دیگر چرنینکو رئیس دولت 74 ساله شوروی، حال روز خوبی ندارد و از حالا اعضای حزب کمونیست باید به فکر جانشینی برای او باشند. کار پیچیده‌ای که تا به حال اینقدر حکومت را به دردسر نینداخته است. مردم می‌خواهند این بار یه فرد متفاوت را در قامت کشورشان ببینند. طولی نمی‌کشد که چرنینکو از دنیا می‌رود و یک رهبر متفاوت جانشین او می‌شود.

سال‌ها مردم شوروی باید جلوی رهبران این کشور می‌ایستادند تا دستی برایشان تکان داده شود. ولی حالا این گورباچف است که دستش را به سوی مردم دراز می‌کند.

 

مستند پرزیدنت آکتور سینما

 

{سال 1985، روی کار آمدن گورباچف{

رهبر روشن فکری که بیش از همه رهبران قبلی به مردم نزدیک شده است.

{یک زن: من از شما خواهش می‌کنم با مردم از نزدیک ارتباط داشته باشید.

گورباچف: از این نزدیک‌تر هم میشه؟}

میخائیل سرگی‌یویچ، دوران کودکی بسیار سختی را پشت سرگذاشته است. دورانی که گاهی مجبور بوده بیست ساعت در روز کار کند تا از گرسنگی نمیرد.

در دوران دانشجویی با پشت کار بسیاردرس خوانده بود و در یک مجلس رقص دانشجویی عاشق دختر زیبایی شده بود.

شاید از روحیه ساختار شکنش بود که بدون اطلاع خانواده همسرش با او ازدواج کرد. او از ابتدا اهل مبارزه بود البته به سبک خودش. زمانی‌که حتی تمام راهروهای خوابگاه‌های دانشجویی را زنانه مردانه کرده بودند، او با پوستر های طنز و جنگ‌های روانی دیگری که به همراه دوستانش در دانشگاه راه انداخته بود، اوضاع را تغییر داد.

یک بار هم که در دانشکده یکی از اساتید مو به مو کتاب استالین را دیکته کرده بود، در نامه ای به این کار اعتراض کرد. و وقتی استاد نویسنده نامه را ترسویی خطاب کرد که جرئت نوشتن نامش پای نامه را نداشته، او برخاست و گفت من نویسنده یادداشت بودم.

حتی زمانی‌که به تشکیلات حزبی دولت همراه پیدا کرد، افکار متفاوت خود را کنار نگذاشت و گاهی جسورانه افکار ساختارشکن خود را به زبان می‌آورد.

وقتی زیر میزش یک چماق بزرگ پیدا کرد، بهتر معنی این جمله دوستش را فهمید: مواظب حرف هایت باش.

او اولین رهبر شوروی بود که تقریبا در تمام دیدارهای رسمی به همراه همسرش حضور می‌یافت. حتی تاچر مهم‌ترین رهبر سیاسی اروپا، به وضوح تحت تاثیر افکار او قرار گرفته بود.

{تاچر: من از آقای گورباچف خوشم میاد، ما می‌توانیم با هم کار کنیم}

{دسامبر 1984، لندن}

تا جایی که در اولین دیدار مصرانه، همسر گورباچف را کنار زد تا بی‌فاصله در کنار او بایستد.

حالا جوان‌ترین رهبر شوروی، حاکم پهناورترین کشور روی کره زمین شده است.

کشوری که مردمش بیش از هر چیز به دنبال یک زندگی راحت هستند، چیزی که از نظر گورباچف بدون آشتی با دنیا ممکن نیست.

خیلی زود اولین نتایج سیاست‌های گورباچف آشکار می‌شود. آن هم در خیابان‌ها والبته در کنسرت های راک.

تانک ها دوباره به کار می‌افتند اما این بار نه برای جنگ، برای تامین غذای مردم.

با این حال گورباچف اعتقاد دارد موتور اقتصادی کشور جایی بیرون ازآن است و بدون تغییر در سیاست خارجی اصلاحات اساسی اقتصادی ممکن نیست.

گورباچف همان ابتدا کارملاقات‌هایی با سران کشور های بزرگ اروپا ترتیب می‌دهد، البته این‌ها برای گورباچف کافی نیست.

عملا فرمان سیاست خارجی اروپایی ها در دست کسی دیگری‌ست و آن‌ها بدون اجازه اوکار زیادی نمی‌توانند انجام دهند.

گورباچف باید سر موضوع اصلی می‌رفت، مذاکره مستقیم با عالی رتبه ترین مقام آمریکایی.

 

ریگان پرزیدنت اکتور

 

رونالد ویلسن ریگان

{سال 1981، روی کار آمدن ریگان}

اولین بازیگر دنیا که چهار سال قبل از روی کار آمدن گورباچف رئیس جمهور شده است.

{ببینش، چه تیپی ...}

ریگان تنها 69 روز بعد از ورودش به کاخ سفید، توسط یک بیمار روانی ترور می‌شود.

گلوله ششمی که به سمتش شلیک شد، بعد از برخورد با لیموزین حامل ریگان به چند سانتی‌متری قلبش برخورد  می‌کند و او را تا عمق قلب مردم نفوذ می‌دهد.

{ریگان در حال سوار شدن به اتومبیل، صدایی از جمعیت: آقای رییس جمهور حالا میخواید چی کار کنید؟ ریگان: بشینم}

او بعد از این اتفاقات در دفتر خاطراتش نوشت: تلاش می‌کنم از هر طریق ممکن به خدا کمک کنم.

چشم و امید مردم به گورباچف است و چشم امید گورباچف به ریگان. گورباچف می‌داند اگر آمریکا با آنها همراه شود، اروپایی ها هم همین کار را خواهند کرد.

ریگان یک سال قبل از روی کار آمدن گورباچف نشان داده به تغییر در روابط دو کشور بی‌رغبت نیست.

{ریگان: ما باید ارتباط کاری بهتری برقرار نماییم. ارتباطی که با همکاری و درک بیشتری مشخص شده باشد. همکاری و درک متقابل بر مبنای رفتار بنا می‌شود، نه گفتار.}

به نظر می‌رسید ریگان بدش نمی‌آید با رهبر شوروی مذاکره کند.

{ریگان: شاید آن‌ها حتی تصمیم گرفته باشند به زودی برای شام، یک شب دور هم جمع بشوند.}

گورباچف این دعوت به شام را می‌پذیرد.

این اتفاقات برای کمونیست‌ها خوش آیند نیست. کمونیست‌ها عادت دارند همه چیز را توطئه آمریکا بدانند. حتی زمانی‌که قیمت نفت ناگهان به شکل وحشتناکی صعود کرد و به یک سوم قیمت رسید، کمونیست‌ها آن را به گردن آمریکا انداختند و آنها حالا سوژه جدیدی برای نگران شدن پیدا کردند: مذاکره با آمریکا

گورباچف بدون توجه به این حرف‌ها، آماده سفر به ژنو برای دیدار با ریگان می‌شود.

{سال 1985، سوئیس/ژنو}

گورباچف در حالی به دیدا ریگان می‌رود که بیش از شش سال است سران دو کشور به خاطر تنش‌های زیاد با یکدیگر دیدار نکرده‌اند.

تنش‌هایی که کار را به جایی رسانده بود که همیشه انگشت‌ها روی دکمه باشد. دکمه پرتاب موشک‌های هسته‌ای. دکمه‌ای که البته فعلا دست نخورده باقی مانده بود. کیف سیاه پرتاب موشک همواره در یک قدمی رؤسای جمهور حمل می‌شود تا در صورت حمله هسته‌ای سریعا واکنش نشان دهند.

کافیست یک دیوانه یا حتی حادثه‌ای یکی از این بمب ها را فعال کند، تا جشن پایان تاریخ با یک آتش بازی بزرگ همراه شود.

اتفاقی که چندین بار تا یک قدمی وقوع پیش رفت.

در سال 1961 یک بمب افکن 52B آمریکایی درآسمان این کشور، طی یک سانحه متلاشی شد. هواپیمایی که حامل دو بمب هسته‌ای بود.

یکی از بمب ها هرگز یافت نشد. دیگری را پیدا کردند، اما مشخص شد از مجموع شش دستگاه اضطراری، پنج دستگاه عمل نکرده است.

در صورتی‌که آخرین ضامن نیز کار نمی‌کرد، انفجاری با قدرت 1000 برابر انفجار هیروشیما رخ می‌داد.

در بحرانی هم که بر سر تاسیس پایگاه موشکی شوروی در کوبا به وجود آمده بود، آمریکا و شوروی واقعا تا پای یک جنگ هسته‌ای پیش رفته بود.

{کندی: سیاست این ملت است که هر موشک هسته‌ای که از کوبا علیه هر ملتی در نیم کره‌ی غربی پرتاب شود را حمله‌ای توسط شوروی علیه ایالات متحده قلمداد کند و پاسخی کاملا تلافی جویانه به شوروی بدهد.}

هراس جنگ هسته‌ای حتی به آموزش‌های مدارس رسیده بود و همین هراس بود که بزرگترین تجمع سیاسی تاریخ آمریکا را سازمان‌دهی کرد. دسامبر 1982 خیابان‌های نیویورک یک میلیون معترض به ساخت و انبار سلاح‌های هسته‌ای را به خود دیدند. رکوردی که هنوز شکسته نشده است.

بخشی زیادی از درآمدهای شوروی، صرف ساخت همین سلاح‌ها می‌شود و این غربی‌ها را نگران می‌کند و همین نگرانی مانع از کمک آنها به اقتصاد شوروی می‌شود.

 

پرزیدنت اکتور سینما

 

{سال 1985، سوئیس / ژنو}

حالا گورباچف بعد از 6 سال قطع رابطه شوروی با آمریکا، آمده است تا این بساط را جمع کند. گورباچف به خوبی فهمیده است که برای مردم شوروی، رنج حسرت زندگی آمریکایی آزار دهنده‌تر از بمب‌های آنهاست.

سه هزار و پانصد خبرنگار، در نقاط مختلف ژنو مستقرشده‌اند تا اخبار این نشست را لحظه به لحظه برای مردم جهان مخابره کنند.

لحظه دست دادن دو رهبر، صحنه‌ای‌ست که هیچ عکاسی نمی‌خواهد آن را از دست بدهد.

سرمای هوا اجازه نمی‌دهد ریگان و گورباچف بتوانند خیلی بیرون بمانند. به خصوص که ریگان اورکتش را هم همراه نیاورده است. دو رهبر به امید برقراری رابطه‌ای گرم تر وارد اتاق می‌شوند.

بهانه‌ی این صحبت‌ها کاهش سلاح‌های هسته‌ای‌ست، ولی گورباچف در اصل می‌خواهد روابط شوروی را با غربی‌ها عادی کند.

جو مذاکرات صمیمی به نظر می‌رسد، اما همه از قبل می‌دانند یک موضوع ممکن است منجر به شکست مذاکرات شود: SDI یا همان پروژه‌ی جنگ ستارگان.

ریگان از زمانی که به کاخ سفید رفت روی یک پروژه بسیار هزینه‌بر که بیشتر شبیه به یک قمار به نظر می‌رسید سرمایه گذاری کرد. او از سیستمی در فضا صحبت می‌کرد که می‌تواند هر موشک هسته‌ای و غیر هسته‌ای را که به حرکت درآید شکار کند.

{ریگان: چه می‌شد اگر مردم آزاد می‌توانستند در امنیت زندگی کنند و می‌دانستند که امنیت‌شان به تهدید اقدام تلافی جویانه فوری آمریکا برای جلوگیری از حمله شوروی بستگی ندارد و می‌توانستیم موشک‌های راهبردی بالستیک را پیش از رسیدن به خاک خودمان یا هم‌پیمانانمان نابود کنیم؟}

با این سیستم عملا موشک‌های هسته‌ای شوروی بی‌کاربرد می‌شد و آمریکا  می‌توانست هرگاه دلش می‌خواست به شوروی حمله کند. بدون اینکه منتظر پاسخ از طرف رقیبش باشد. پیش از این ترس از پاسخ مشابه بود که باعث می‌شد جنگ هسته‌ای اتفاق نیوفتد. خبر تلاش ریگان برای طراحی چنین سیستمی مثل انفجار بمب هسته‌ای در جهان صدا کرد.

{طرح رئیس جمهور تغییری انقلابی در راهبرد هسته‌ای آمریکا را نشان می‌دهد}

مرگ مشکوک چندین نفر از دست اندرکاران این پروژه آن را جنجالی‌تر هم کرده بود.

{این داستان آن‌قدر جذاب و پر دسیسه است که اگر تخیلی بود احتمالا پرفروش‌ترین کتاب می‌شد. دو سال پیش بعد از یک بعدازظهر دوست داشتنی در کنار دوستانش، همسرش جسدش را زیر ماشینش پیدا کرد...}

مسئولان شوروی حدس می‌زدند این فقط یک لاف بزرگ باشد، اما حتی احتمال اندک امکان ساخت این سیستم هم برای آن ها وحشتناک بود.

{ولی رئیس جمهور مشخص نکرد که چرا شوروی‌ها نباید از طرح پیشنهادیش احساس خطر کنند؟ چرا که در بازی هسته‌ای، دفاع یک طرف، خطری برای طرف دیگر است و مسکو ممکن است بیانیه امروز را باعث بی‌ثباتی و تحریک آمیز بداند.}

و حالا خبرهایی از داخل می‌رسید که ریگان و گورباچف بر سر این پروژه جنجالی اختلافات جدی پیدا کرده‌اند.

در نهایت جنگ ستارگان کار خودش را می‌کند و باعث می‌شود دو رهبر به چند توافق جزئی بسنده کنند.

 {ریگان: متاسفانه برنامه‌هایمان به اندازه کافی به ما وقت نداد}

علی‌رغم این اتفاقات، صمیمیت زیادی میان دوتیم مذاکره کننده به وجود آمده است. صمیمیتی که از لبخندها، شوخی‌ها و قدم زدن‌ها پیداست. مردم شوروی هم از این اتفاقات خوشحال به نظر می‌رسند.

شاید این روابط برای کشورهای دیگر عادی باشد، ولی برای شوروی و آمریکا داستان متفاوت است و گورباچف آمده است تا این داستان را تغییر دهد.

این‌ها بزرگترین دست آورد این سفر هستند. زیرا وقتی شوروی به یک کشور عادی برای جهان تبدیل شود، دلیلی وجود نخواهد داشت تا غربی‌ها با شوروی رابطه تجاری نداشته باشند.

ریگان و گورباچف درحالی ژنو ترک می‌کنند که همه به پایان تنش‌ها امیدوار شده‌اند.

گورباچف خود را برای روزهای بهتری آماده می‌کند. روزهایی که مردم شوروی هم بتوانند مانند مردم آمریکا زندگی خوبی داشته باشند.

اما خبرهایی به او می‌رسد که نشان می‌دهد کار به همین سادگی‌ها هم نیست. ریگان دستور داده تولید سلاح‌های آمریکا را افزایش دهد و این چیزی نبود که گورباچف انتظارش را می‌کشید. در اقدامی دیگر ریگان 40 درصد از دیپلمات شوروی را به اتهام جاسوسی از آمریکا اخراج می‌کند.

{من جاسوس نیستم، من فیزیک‌دان هستم}

همچنان آمریکا به لیبی که هم پیمان شوروی‌ست حمله نظامی می‌کند. بدتر از همه این است آمریکا زیر دریایی‌های اتمی خود را به سواحل کریمه در نزدیکی شوروی می‌فرستد تا به گونه‌ای برای گورباچف رجز بخواند.

گورباچف حسابی جا خورده است. او احتمال می‌دهد مشاوران ریگان او را تحت فشار قرار داده باشند. خبرهای دیگر هم اصلا خوب نیستند، پروژه جنگ ستارگان با قدرت بیشتری پیگیری می‌شود. یک روز مانده به موعد ممنوعیت آزمایش هسته‌ای آمریکا یک بمب هسته‌ای دیگر آزمایش می‌کند.

و در افغانستان آمریکا آن‌قدر به مبارزان علیه شوروی، موشک‌های زمین به هوا می‌دهد که حتی خود آمریکایی‌ها هم جرئت پرواز بر فراز آسمان افغانستان را ندارند.

گورباچف نمی‌خواهد به راحتی از مسیری که آمده است، برگردد. برای همین نامه‌ای برای ریگان می‌فرستد و از او درخواست می‌کند تا دوباره با یکدیگر دیدار کنند، اما ریگان حتی این را هم نمی‌پذیرد.

کمونیست‌ها سر از پا نمی‌شناسند. اوضاع بد نیست، افتضاح است. گورباچف از خیر همه چیز می‌گذرد.

چند ماه بعد در حالی که گورباچف انتظارش را ندارد، ریگان در نامه‌ای از او می‌خواهد تا مذاکرات ادامه پیدا کند. گورباچف مخالفت می‌کند، اما کمی بعد پشیمان می‌شود.

گورباچف آمده است تا هرکاری لازم است انجام دهد تا دشمنی ها به پایان برسد، تنها چیزی که قابل معامله نیست پروژه جنگ ستارگان است. با این پروژه عملا جنگ هسته‌ای فقط از زمین به فضا منتقل می‌شود.

حتی هم‌پیمانان آمریکا با این پروژه مخالف هستند چه برسد با گورباچف.

او با این امید به ریکیاویک آمده که ریگان را از این پروژه منصرف کند تا بتوانند به یک توافق برسند.

گورباچف با قبول پیشنهادهای قبلی آمریکایی‌ها شروع می‌کند. کاهش نیمی از تمام سلاح‌های دو طرف، هسته‌ای و غیر هسته‌ای. حتی پا را فراتر می‌گذارد، پیشنهاد رسیدن به گزینه صفر. یعنی نابودی تمام سلاح‌های هسته‌ای.

ریگان شوکه شده است، اما تلاش می‌کند عادی رفتار کند. چیزی که ریگان از شوروی می‌خواست در دسترسش بود. حالا همه منتظر تصمیم او هستند. جنگ ستارگان یا صلح ابر قدرت‌ها.

بعد از دو روز حالت چهره‌ها تصمیم ریگان را ابلاغ می‌کند. گورباچف تا آخرین لحظه تلاشش را ادامه می‌دهد.

{گورباچف: بیایید همین الان برگردیم و توافقنامه‌ای بدون جنگ ستارگان امضا کنیم.}

اما ریگان با یک کلمه به تلاش او پایان می‌دهد: متاسفم

در حالی‌که خبرنگاران در حال تنظیم تیتر شکست مذاکرات هستند، گورباچف در نشست خبری طناب پاره شده مذاکرات را با حرف‌هایش گره می‌زند.

{گورباچف: من فکر می‌کنم این دیدار ما را به مرحله مهمی رساند، درک اینکه ما در کجا قرار داریم و من به این نتیجه رسیدم که توافق ممکن است. من نسبت به این مطلب مطمئنم.}

گورباچف در حالی به مسکو باز می‌گردد که نیش و کنایه‌های تندتری به استقبالش خواهند آمد.

انتقادات از گورباچف با گذشت زمان بیشتر هم می‌شود، زیرا ریگان هم مجبور است برای در امان ماندن از انتقادات داخلی دائما با شوروی بتازد.

{جناب دبیر کل گورباچف، اگر دنبال صلح هستید. اگر دنبال رونق برای مردم شوروی و کشورهای اروپای شرقی هستید. اگر دنبال آزادی هستید به این گذرگاه بیایید. آقای گورباچف این دیوار (برلین) را تخریب کنید.}

حتی تاچر هم که روزی همسر گورباچف را برای عکس گرفتن با او کنار زده بود، حالا شروع کرده است به انتقاد از شوروی.

{تاچر: عناصر سنتی قدرت شوروی شامل قدرت نظامی سرکوب و پروپاگاندا مانند همیشه به شدت دنبال می‌شوند.}

مردم کم کم نسبت به گورباچف ناامید می‌شوند و او فرصت زیادی ندارد تا جلوی این ناامیدی را بگیرد.

دوباره گفتگوها با دولت آمریکا از سر گرفته می‌شود. چند ماه بعد شولتس وزیر امور خارجه آمریکا به مسکو می‌رود. گورباچف سعی می‌کند با او صمیمی رفتار کند، تا شاید بتواند نیت اصلی آمریکایی‌ها را از زیر زبانش بیرون بکشد. این‌که آمریکایی‌ها اصلا اهل معامله هستند یا نه. او خیلی زود متوجه می شود شولتس یک سیاست مدارمنطقی‌ست که می‌شود به او اعتماد کرد.

{شولتس: ما به خدا توکل داریم، بقیه فقط نقدی. و این (مذاکرات) همون نقده.}

گورباچف امیدوارتر شده است. کمونیست‌ها همچنان از تبلیغات منفی علیه او دست برنمی‌دارند. تلاش‌ها ادامه دارد، ولی اگه این بار هم به نتیجه نرسد کار برای گورباچف خیلی سخت می‌شود.

شواردنادزه وزیرامور خارجه شوروی به آمریکا می‌رود تا بتواند مقدمات یک توافق‌نامه را فراهم کند.

درآخرین ساعات حضور شواردنادزه در آمریکا، ریگان در برابر خبرنگاران راز این رفت وآمدها را فاش می‌کند.

{ریگان: همین الان جلسه‌ی من با وزیر امور خارجه (شوروی) آقای شواردنادزه تمام شد. و آقای شواردنادزه نامه‌ای از آقای گورباچف به من تقدیم کردند. که ایشان دعوت من را برای سفر به واشنگتن برای برقراری نشستی در 7 دسامبر پذیرفته‌اند.}

انتخاب دفتر ریگان به عنوان محل مذاکره یک اتفاق معمولی نیست. گویا روزهای عجیبی در پیش است.

چرخ‌های هواپیمای اختصاصی گورباچف برای اولین بار خاک آمریکا را لمس می‌کند.

{دسامبر 1987، واشنگتن}

برق امید در چشم‌های خیره به تلویزیون درخشنده‌تر از همیشه به نظر می‌رسد.

ولی هنوز مشکلاتی هست.

{گزارش‌گر: مذاکرات کاخ سفید در میانه کار است، اما هنوز اختلافات بسیاری باقی مانده است.}

بی‌بی‌سی تصاویری را پخش می‌کند که نشان می‌دهد گورباچف امتیازات زیادی داده است تا این بار مذاکرات به نتیجه برسند.

{دوربین‌ها کنار گذاشته شدند، اما میکروفن صدای گورباچف را ضبط کرد. احتمالاً برای اولین بار در تاریخ، روند تصویب توافق در خانه خودمان به همان سادگی همیشگی پیش نخواهد رفت.}

خبری هم از اعتراض گورباچف به جنگ ستارگان به گوش نمی رسد.

{مجری اخبار: نشانه‌ها حاکی از آن است که پیشرفت مذاکرات ابرقدرتها در واشنگتن از آنچه پیش‌بینی می‌شد بیشتر و سریع‌تر است. مذاکرات در جلسه‌ای دو ساعته موسوم به «آستین بالا زدن» پیگیری شده است. شامل مذاکره اختصاصی دو رهبر در اتاق ریگان}

پیشرفت مذاکرات ادبیات دیپلماتیک را به مرحله جدیدی وارد می‌کند.

{وقتی رییس جمهور و دبیرکل به اتاق بیضی (اتاق ریگان) رفتند، من در مسیر بودم و گورباچف به من لبخند زد و ریگان هم به من چشمک زد.

+نه، با من بود

اِ، ببخشید فکر کردم با من بود.}

{امروز که داشتم با تحلیل‌گران آمریکا و شوروی صحبت می‌کردم، می‌گفتند که احتمال یک توافق فوق‌العاده گسترده وجود دارد که حتی می‌تواند روی سیاست‌های انگلیس هم اثر داشته و یخ روابط شرق و غرب را بشکند. رسیدن به چنین توافق بزرگی که تمامی زمینه‌ها را پوشش دهد، نیازمند تصمیم بزرگی از هر دو طرف است که فردا خواهیم دید که می‌توانند یا خیر.}

بعد از کش مکش‌های زیاد در یک شب تاریخی، یخ‌های 40 ساله‌ی جنگ سرد در گرمای روابط دو کشور آب می‌شود.

گورباچف درحالی‌که لبخند رضایت به لب دارد واشنگتن را ترک می‌کند. اما کمونیست‌ها از امتیازاتی که گورباچف به ریگان داده عصبانی هستند. درحالی‌که مهم‌ترین دست آورد این توافق عادی شدن روابط دو کشوراست.

پیام ریگان به مناسبت سال نو برای مردم شوروی نشان می‌دهد گورباچف درانجام ماموریت خود موفق بوده است.

{ریگان: این فصل، فصل امید و انتظار است. زمانی برای دور هم بودن خانواده زمانی برای دعا کردن و زمانی برای تفکر در مورد صلح . سال نو مبارک؛ متشکرم؛ خدا خیرتان دهد (در پناه خدا، سلامت باشید)}

قبلا چنین اتفاقی در تاریخ دوکشور بی‌سابقه بوده است. این چیزها کمونیست‌ها را راضی نمی‌کند، اتفاقاتی هم که می‌افتد به آنها قدرت بیشتری می‌دهد.

گورباچف فقط پذیرفته بود فعلا برسر جنگ ستارگان بحثی نداشته باشند، اما ریگان ادعای دیگری داشت.

{نشست خبری بعد از توافق، کاخ سفید}

{رییس جمهور ریگان گفت: شوروی جنگ ستارگان را پذیرفت}

از طرفی وضع اقتصادی شوروی هرروز بدتر می‌شود و اگر نتایج این توافق خیلی زود برای مردم ملموس نشود، احتمال هر اتفاقی برای گورباچف وجود دارد.

{سه سال بعد}

{مردم معترض: دیروز مردم رو می‌دیدم که چه‌طور برای یه مقدار کالباس توی صف ایستاده بودن، متوجهید؟ دردناکه.

مردم نمی‌تونند چیزی برای خودشون گیر بیارند. چه‌طور زندگی کنند؟ از کجا نون بیارند؟}

{تحصن مردم در میدان سرخ مسکو در اعتراض به اوضاع اقتصادی}

اوضاع اقتصادی بسیار بد است.

شعارها علیه گورباچف به چند متری او رسید و اعتصاب‌ها همراه با اعتراض ادامه دارد.

نه سیاست‌های اقتصادی گورباچف، نه تلاش او برای تجارت با غربی‌ها و نه انتظارش برای رسیدن وام‌های بین الملی هیچکدام به نتیجه نرسید.

{میخائیل سرگیویچ گورباچف هر چه در توان داشت انجام داد. او با تجزیه کردن کشور و فشار آوردن به مردم، یک کشور ابرقدرت را پیشکش جهانیان کرد. شما با خودتان به‌هم‌ریختگی، تجزیه، گرسنگی، سرما، خون و اشک و قتل مردم بی‌گناه را آوردید. مردم به فردا امیدی ندارند و کسی نیست که از آن‌ها دفاع کند}

{سال 1988، سفر ریگان به شوروی}

تنها چیزی که ریگان تقدیم گورباچف کرد خواسته‌های جدیدش بود، این بار از جنس حقوق بشر.

{ریگان: ... در بین آن‌ها، زندگی، آزادی و جست‌وجوی شادی است که هیچ‌ دولت منصفی نمی‌تواند منکر شود. و این حقوق باید در قانون اساسی تضمین شود. آزادی بیان، آزادی تجمع، آزادی مذهب ....}

او حتی از این هم فراتر رفت تا در خاک شوروی، با مخالفان گورباچف جلسه مخفیانه گذاشت که کسی از محتوای آن با خبر نشد.

چند ماه بعد در سازمان ملل رهبران دنیا مردی را در مقابل خود می‌دیدند که دارد همه چیزش را قمار می کند تا چیزی به دست بیاورد.

{گورباچف: تسلیحات به طور قابل ملاحظه‌ای کاهش خواهد یافت و این به طور یک جانبه و بدون ارتباط با معاهدات قبلی انجام خواهد شد. همچنین ما قصد داریم نقش آفرینی شوروی در سازمان ملل و نظارت‌های حقوق بشری را افزایش دهیم.}

حتی درخواست کابینه ریگان برای کمک به گورباچف با وتوی او رد شد.

ریگان ماموریت خود را به پایان رساند، او در حالی فاتحانه کاخ سفید را ترک می‌کرد که در شوروی همه چیز در حال سقوط بود.

تنها چیزی که رشد می‌کند گرایش عجیب و غریب مردم به زندگی غربی‌ست.

صف چند کیلومتری برای خوردن یک همبرگر آمریکایی اتفاقی‌ست که آبرویی برای ابر قدرت شرق باقی نمی‌گذارد.

شواردنادزه وزیر امور خارجه که یار همیشگی گورباچف بود استعفا می‌دهد.

گورباچف از هفت کشور بزرگ اقتصادی دنیا درخواست کمک اقتصادی می‌کند، باز هم فقط قول کمک به جای کمک می‌رسد.

اوضاع به جایی می‌رسد که گوشت در فروشگاه‌ها پیدا نمیشود، شکر جیره بندی می‌شود و تنها مقداری آذوقه از باقی مانده ارتش آمریکا برای شوروی فرستاده می‌شود.

گورباچف از دو طرف شدیدا تحت فشار است، کمونیست‌هایی که از ابتدا نظر مثبتی نسبت به آمریکا نداشته‌اند و الان خواستار پایان سریع تعامل با آمریکا هستند و اصلاح‌طلبانی که مشکل را در سرعت پایین اجرا اصلاحات مورد نظر آمریکا می‌داند.

درحالی‌که همه از گورباچف خسته شده‌اند، مردم بر سر یه دوراهی بزرگ قرار گرفته‌اند: کمونیست‌ها یا اصلاح‌طلبان

تا اینکه یک شوک بزرگ به همه تردیدها پایان می‌دهد. تعدادی از کمونیست‌های افراطی کودتای بسیار مشکوکی را ترتیب می‌دهند. کودتایی که به راحتی شکست می‌خورد و تمام اعتبار کمونیست‌ها را از بین می‌برد.

از طرف دیگر همه نام مردی را می‌شنوند که شجاعانه در مقابل کودتا ایستاده است. بوریس یلتسین، یک اصلاح طلب افراطی مخالف گورباچف و البته طرفدار آمریکا بود. غربی‌ها به سرعت از او حمایت می‌کنند.

محبوبیت گورباچف به شدت کاهش پیدا کرده است و چشم‌ها برای جایگزینی او می‌گردد.

{یلتسین مرد خیلی خوبی برای مردم روسیه هست. گورباچف خداحافظ خداحافظ خداحافظ}

اوضاع انقدر خراب است که صدای جدایی طلبی‌ها هر روز تن شوروی را می‌لرزاند. تلاش گورباف برای جلوگیری از این اتفاق مثل بقیه تلاش‌هایش بی‌نتیجه می‌ماند. محبوبیت یلتسین همراه با مخالفت‌هایش با گورباچف روز به روز افزایش پیدا می‌کند.

{گورباچف: امروز که دوباره بوریس یلتسین رو دیدم، نامه‌ای به من داد که مربوط به جلسه کابینه هست. البته من هنوز نخوندمش.

یلتسین: خب بخونش.}

حاکم بی‌کشور لقبی که مجله TIME به گورباچف می‌دهد. مجله‌ای که قبلا او را مردم سال و دهه انتخاب کرده بود. 

 

مستند پرزیدنت آکتور سینما

 

{زمستان 1991} نهایتا در یک شب سرد زمستانی، در حالی که برف اندکی زمین را پوشانده، گورباچف برای همیشه از کاخ کرملین و شوروی برای همیشه از تاریخ خداحافظی می‌کند.

{گورباچف: ساعت دقیقا هفته. من فعالیت خود را به عنوان رئیس جمهور اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی متوقف می‌کنم. من این تصمیم را آگاهانه گرفته‌ام.}

گورباچف در حالی کرملین را ترک می‌کرد که یک سوال ذهنش را درگیر کرده بود: آیا ریگان از شوروی چیز دیگری می‌خواست؟

{ریگان: تو فیلمای عادی، معمولا آدمای شرور شکست می‌خورن و فیلم پایان خوشی داره، اما من نمی‌تونم در مورد فیلمی که خواهید دید چنین قولی بدم}

ریگان در طول دوران بازیگری خود 92 نقش را بازی کرد. او توانایی خارق العاده‌ای در پذیرش نقش‌های مختلف داشت، از قهرمان اصلی داستان تا نقش مکمل یک شامپانزه. البته با همه آنها همیشه در فیلم‌های درجه دوم هالیوود بازی می‌کرد .

اما سیاست جایی بود که می‌خواست در آن یک سوپراستار و حتی یک کارگردان بی‌‎نظیر باشد.

ریگان سیاست خارجی روسای جمهور قبلی آمریکا را دوست نداشت، برای همین پنج نفر از برجسته‌ترین استراتژیست‌های آمریکا را مامور کرد تا فیلم‌نامه‌ی جدیدی برای سیاست خارجی بنویسند. برجسته‌ترین این افراد ریچارد پایپس، مشاور امنیت ملی آمریکا و استاد دانشگاه با سابقه هاروارد بود. مردی که سال‌ها برای مقابله با شوروی تحقیق کرده و کتاب‌های زیادی در این باره نوشته بود.

قرار بر این شد که این ماموریت کاملا محرمانه باشد. پایپس در طبقه سوم ساختمان ریاست جمهوری کار خود را آغاز کرد.

جلسات اعضا با حساسیت خاصی برگزار می‌شد. ریگان با دقت گزارش‌های مربوط به جلسات را مطالعه می‌کرد. بنابر این بود که فقط او تصمیم نهایی را بگیرد.

در نهایت حاصل کار یک استراتژی 43 صفحه محرمانه شد. ریگان به عنوان کارگردان و نقش اول از فیلم‌نامه‌ای که برای سیاست خارجی نوشته شده بود کاملا راضی بود.

مرحله اول استراتژی به اجرا گذاشته شد. بودجه نظامی آمریکا باید افزایش بی سابقه‌ای پیدا می‌کرد. ریگان ساعتی 32 میلیون دلار صرف امور نظامی می‌کرد.

اما هدف از این کار ها جنگیدن نبود، زیرا جنگ با کشوری که بمب اتم داشت اصلا امکان پذیر نبود.

شوروی هم مجبور بود پابه‌پای آمریکا سلاح بسازد، در حالی که اقتصاد شوروی توان رقابت در این میدان را نداشت. قرار بود با ادامه این روند و بدتر شدن وضعیت اقصادی شوروی، مردم و حتی کمونیست‌‎ها به این نتیجه برسند که دیگر ادامه این روند ممکن نیست. اگر چه هدف جنگ با شوروی نبود ولی ریگان دوست داشت روس‌ها واقعا از حمله آمریکا با آنها بترسند. برای همین داستان جنگ ستارگان را طراحی کرد تا آنها باور کنند، ممکن است همه بمبهای اتمی‌شان بی‌اثر شود.

داستانی تخیلی که هیچ دانشمندی نتوانست آن را به واقعیت تبدیل کند. استراتژی پایپس با قدرت بیشتری پیگیری شد. ریگان با فهد پادشاه عربستان جلسه محرمانه‌ای برگزار کرد. 5 ماه بعد که فهد، تولید نفت خود را به شکل بی سابقه‌ای افزایش داد، نتیجه جلسه مشخص شد. قیمت نفت به یک سوم قیمت اولیه رسید و این یعنی 18 میلیارد دلار در سال ضرر مالی برای شوروی. عددی معادل نصف کل درآمد عمرانی یک سال شوروی.

این کارها اگر چه ضربه سختی به اقتصاد شوروی زد، ولی هنوز نتوانسته بود اوضاع اقتصادی را در شوروی بحرانی کند. اگر چه تلویزیون‌های غربی دائما روی صف‌هایی که به خاطر کمبود کالا ایجاد شده بود، مانور می‌دانند؛ ولی در واقع آنها خیلی محدود بودند و به قول یکی از جامعه شناسان آمریکا که به شوروی سفر کرده بود، آنجا فقط خاویار پیدا نمی‌شد. با این وضع نمیشد استراتژی پایپس را به نتیجه رساند.

ریگان برای حل این مسئله از یکی از اجراهای قدیمی‌اش ایده گرفت.

{نهضت برای آزادی}

جایی که برای رادیوهای آمریکا در شوروی کمک جمع می‌کرد.

ایده اصلی این بود حالا که داشته‌های مردم کافی بود، باید خواسته‌های آنها افزایش پیدا می‌کرد. از همین‌جا بود که تجهیز رادیوها و مبارزه با پارازیت‌های شوروی آغاز شده بود.

{ریگان: رادیوی نهضت آزادی تنها شانس من و شما برای مبارزه با کمونیسمه، همین الان به ما بپیوندید با ارسال کمک‌هاتون به ...}

در رادیوهای آمریکایی، شوروی زندان سیاهی پر از فقر، فلاکت، شکنجه، خفقان و فساد بود که هیچ امیدی برای اصلاحات وجود نداشت. آنها دائما از کمک‌های شوروی به مخالفان آمریکا می‌گفتند، اما خبری از کمک‌های هنگفت آمریکا به دشمنان شوروی نبود.

جنگ رسانه‌ای علیه شوروی کار را به جایی رسانده بود که مردم تنها نداشته‌هایشان را می‌دیدند، دیگر اینکه دولت به همه خانه مجانی می‌داد مهم نبود.

{تبلیغات لادا در انگلستان، دهه هشتاد میلادی}

و یا صادرات لادا به کشورهای انگلستان، سوئد، فنلاند، ایرلند، ایتالیا، پرتقال، کوبا، ونزوئلا، برزیل، استرالیا و کانادا تاثیری دراحساس منفی مردم نسبت به آن نداشت.

از طرفی دیگر محدودیت سفر به خارج از شوروی باعث شده بود، مردم زندگی آمریکایی‌ها را فقط از طریق هالیوود ببینند.

{صف‌های غذا و مایحتاج اساسی، ایالات متحده – دوره دوم ریگان}    

وضع زندگی از جهاتی در آمریکا بهتر بود، ولی نه آن‌قدر که مردم فکر می‌کردند.

{34 میلیون نفر در آمریکا، زیر خط فقر هستند که هفت میلیون از زمان انتخاب ریگان افزایش داشته است.}

گزارش‌هایی که به ریگان داده شده بود نشان می‌داد رادیوها اثر گذار بودند. کم کم نارضایتی‌ها رشد کردند. اتفاقی که می‌توانست مانند لهستان به یک بحران تبدیل شود. مسئولان شوروی کمی هول شده بودند و نمی‌دانستند باید چه کار کنند. کارهای آمریکا می‌توانست شوروی را به یک واکنش نظامی وادار کند. کاری که برای آمریکا خیلی دردسرساز بود

پس نوبت مرحله بعدی استراتژی بود. ناگهان ریگان تغییر نقش داد.

{ریگان: در این روزهای آغازین سال 1984، می‌خواهم نظراتم را با شما و مردم جهان درباره موضوع مهمی که به صلح جهانی کمک می‌کند در میان بگذارم. رابطه‌ی بین ایالات متحده آمریکا و جماهیر شوروی}

البته اعتراضات علیه سیاست‌های جنگ طلبانه‌اش هم به او اجازه نمی‌داد تا برای طولانی مدت نقش قبلی را ادامه دهد.

با نقش جدید، مسئولان شوروی ترغیب می‌شدند برای خلاصی از این وضع کسانی را روی کار بیاورند که می‌توانند با ریگان مذاکره و او را از ادامه راه منصرف کند.

پایپس پیش بینی کرده بود رهبر بعدی یک اصلاح طلب باشد. تاچر هم در آن زمان گورباچف را در شوروی شناسایی کرده و موضوع را با ریگان در میان گذاشته بود.

بعد از مرگ چرنینکو همه پیش بینی‌ها درست از آب درآمد، حالا نوبت مرحله سوم استراتژی بود.

 با آمدن گورباچف دیگر دستگاه ضد پارازیت لازم نبود. چون دیگر پارازیتی روی برنامه ها انداخته نمی‌شد. همه چیز خیلی سریع درحال تغییر بود.

{ریگان: اُه نه اینقدر سریع!

نگهش دار...}

حالا دیگر نه تنها رادیوها نقشه‌ی ریگان را عملی می‌کردند، بلکه روزنامه‌های زیادی هم که برخی پول‌شان را از دولت آمریکا می‌گرفتند همین کار را می‌کردند.

به خصوص روزنامهها فضایی را به وجود آوردند که مردم فکر می‌کردند، اگر با آمریکا روابط‌شان عادی شود همه مشکلات حل خواهد شد. این شرایط را آماده می‌کرد که تا مسئولان هر امتیازی را به این امید به آمریکایی‌ها بدهند.

از طرفی گورباچف اعتماد بیشتری به آمریکا داشت. بنابر این حالا نوبت امتیاز گرفتن‌ها تا مرحله نهایی بود. قرارداد واشنگتن اوج این داستان بود. اما قرار نبود اتفاقی در اقتصاد شوروی بیافتد. طبق نقشه به دو دلیل نباید این اتفاق ‌می‌افتاد:

اول اینکه معلوم نبود بعد از گورباچف چه کسی روی کار می‌آید. اگر آمریکا اجازه می‌داد اقتصاد شوروی بهتر شود ممکن بود یک کمونیست وارث این وضعیت شود.

دلیل دوم مهم تر بود، هنوز ریگان خیلی چیزهایی دیگر از شوروی می‌خواست که گورباچف اجرا نکرده بود. اگر وضع شوروی خوب می‌شد، دیگر گورباچف انگیزه‌ای برای اجرای آنها نداشت.

حالا اوضاع شوروی به جایی رسیده بود که لازم نبود آمریکا کار دیگری انجام دهد. در این سال‌ها نیروهای غرب‌گرای آمریکا به شدت تقویت شده بودند و همان کاری را می‌کردند که آمریکا می‌خواست. بقیه فشار ها برای دادن امتیازات بیشتر به عهده غرب‌گراها بود.

فشارها جواب می‌دادند. گورباچف قبول کرده  نیروهای خود از افغانستان بیرون بکشد. فراتر از این گورباچف قانون اساسی کشور را هم تغییر داد. ریگان برای اینکه از ادامه این روند مطمئن شود. باید غرب گراهای داخل را تقویت می‌کرد. برای همین وقتی به مسکو رفت جلسه مخفیانه‌ای با آنها برگزار کرد. از طرف دیگر ریگان برای گرفتن امتیازات بیشتر به بهانه‌های جدیدتری نیاز داشت، حقوق بشر گزینه مناسب بود.

{ریگان: آزادی بیان ....}

چند ماه بعد گورباچف امتیازات بیشتری را در سازمان ملل داد، اما قرار نبود ریگان کاری برای او بکند. حتی وقتی کابینه‌اش از او چنین درخواستی کرد. تنها کاری که غربی‌ها می‌توانستند برای گورباچف انجام دهند، تشویق او به ادامه این راه بود.

البته همه داستان غم انگیز شوروی را ریگان کارگردانی نکرده بود. گورباچف هم با سیاست‌های غلط اقتصادی، در این تراژدی نقش مکمل خوبی برای او شد.

{ریگان: ... و خدا نگه‌دار، خدا خیرتان دهد و خدا به ایالات متحده آمریکا خیر دهد}

در نهایت درحالی که ریگان جای خود را به معاونش می‌داد، گورباچف جای خود را به مخالفش می‌داد.

 هرچند تراژدی گورباچف با استعفا او به پایان رسید، اما ماجرای شوروی که حالا تبدیل به روسیه شده است، همچنان ادامه دارد.

یلتسین تبدیل به قهرمانی برای تغییر اوضاع می‌شود. قهرمانی که سه وزیرش را رئیس جمهور آمریکا انتخاب کرده بود و برای درمان اقتصاد کشورش بیش از 50 آمریکایی را به عنوان مشاور در کنار خود آورده که مهم‌ترین آنها جفری ساکس نام دارد.

ساکس استراتژی شوک درمانی را به یلتسین پیشنهاد می‌دهد. روشی که برای درمان بیماری‌های روانی رایج بود. در مدت کوتاهی تمام قیمت ها آزاد می‌شود و بعد از شوک به وجود آمده، همه چیز به ثبات می‌رسد.

شوکی که البته برای یلتسین، درمانی ندارد.

ظرف یک سال قدرت خرید تقریبا نصف می‌شود. یک سوم مردم زیر خط فقر قرار می‌گیرند و دست مزدها برای ماه‌ها پرداخت نمی‌شوند. فحشا بسیار رایج می‌شود و جرائم سازمان یافته افزایش می‌یابد.

مجلس تصمیم به توقف سیاست‌های یلتسین می‌گیرد. غربی‌ها همچنان از یلتسین حمایت می‌کنند.

{معاون رئیس جمهور آمریکا، ال گور: بوریس یلتسین بهترین امید برای دموکراسی در روسیه است.}

یلتسین، نمی‌تواند مجلس را تحمل کند.

یلتسین، تقریبا به هیچ خواسته‌ای از آمریکا دست رد نمی‌زند، ولی خبری از بهبود اوضاع اقتصاد شوروی نیست. تا سال 1998 هشتاد درصد از مزارع روسیه ورشکست و 7 هزار کارخانه دولتی تعطیل می‌شود.

اوضاع کشورهای جدا شده شوروی از این هم بدتر است، تا جایی که خیابان‌های اروپا پر از دخترانی از این کشورها می‌شود که برای تن فروشی به آنجا مهاجرت کرده‌اند. پدیده‌ای که به تجارت ناتاشا معروف می‌شود.

در روسیه در عرض 8 سال تعداد افرادی که در فقر زندگی می‌کنند، 72 میلیون نفر افزایش می‌یابد.

در نهایت یلتسین، یک روز قبل از آن که هزاره دوم به پایان برسد به ریاست جمهوری خود پایان می‌دهد.

{یلتسین: من می‌خواهم از شما عذرخواهی کنم. معذرت می‌خواهم از اینکه بسیاری از آرزوهای ما محقق نشد. از اینکه چیزی که ما ساده می‌انگاشتیم، به شدت دشوار شد.}

مردم روسیه تصیم گرفتند دست از قماری که 15 سال پیش با گورباچف شروع کرده بودند، بکشند. تصمیمی که در عرض چند سال بیکاری را در روسیه به یک سوم رساند، رشد اقتصادی را دو برابر کرد و تورمی که را روزی می‌رفت سه رقمی شود را یک رقمی کرد.

 

مستند پرزیدنت آکتور سینما

 

این درحالی‌ست که در همین دوران آمریکا 15 تریلیون دلار به دنیا بدهی دارد. هرچند تاریخ هیچ‌گاه زندگی را به دختران جوان روسی که برای نان شب‌شان تن فروشی کردند برنمی‌گرداند، ولی درسی به مردم روسیه داد که به آن توانستند ابرقدرتی درهم شکسته را دوباره احیا کنند.

{ریگان: قصه هنوز تموم نشده، شمای که دارید این فیلمو می‌بینید قسمتی از اون هستید}

{ریگان چه درسی برای اوباما در مذاکره با ایران دارد؟}

{سال 2013، اندیشکده سابان. اوباما: اگر بتوانیم درباره برنامه هسته‌ای ایران آن‌گونه که ریگان با شوروی مذاکره می‌رد، با آنها مذاکره کنیم، در نهایت در سراسر دنیا بر آن‌ها پیروز می‌شویم.}

{ریگان: امیدوارم آخرش تراژدی بزرگ نباشه}

 

 

 

حاشیه های مستند :

1 - در برخی از دانشگاه های معتبری همچون صنعتی شریف اکران مستند در 27 فروردین 1396 لغو گردید و علت آن نشان دادن تصویری از دکتر روحانی در کنار اوباما عنوان شد.

 

2 - لغو صدور مجوز رسمی انتشار مستند، طی نامه‌ای از سمت آقای صالحی امیری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دوران وقت اعلام گردید، اما نکته جالب اینکه مستند، روز سوم مرداد 1396 در شبکه مستند برای اولین بار پخش گردید و این پخش ها نیز تا به امروز نیز تکرار گردیده است.

 

3 - حسین دهباشی، مستند ساز و پژوهشگر در در حساب توییتری خود نوشت :

پرزیدنت، آکتورسینما» فارغ از قدری افراط‌ ها در معادل‌سازی‌ها، مُستندِ «دُرست»، «به‌موقع» و «موثّری» است. ببینید اگر تا حالا ندیده‌اید!

 

 

4 - افرادی همچون دکتر حسن عباسی و دکتر وحید یامین‌پور نیز افراد را به تماشای مستند دعوت نموده‌اند.

 

نقد مستند :

1 - مستند به خوبی بیانگر روابط شوروی سابق و آمریکا و غرب است که با یک بررسی ساده می‌توان فهمید که این برخورد را در طی سال های اخیر با ایران نیز تکرار نموده است، به همین جهت از نظر موقعیت بسیار عالی می‌باشد.

2 - مستند ساز با استفاده از تصاویر و کلیپ های‌ آرشیوی، فرم خوبی را به مخاطب ارائه نموده است و آن را در شرایط بحرانی روسیه غرق می‌نماید.

 

 

اکران مستند پرزیدنت آکتور سینما :

پس از انتشار نسخه رسمی مستند، با استقبالی بی‌سابقه در اکران های دانشجویی قرار گرفت و تا به امروز در بیش از 40 دانشگاه معتبری همچون امیرکبیر، علامه طباطبایی، تربیت مدرس و ... اکران گردید که البته در برخی از شهرها نیز با حواشی هایی همراه بوده است و قبل از برگزاری لغو گردیده است.

 

مستند پرزیدنت آکتور در دانشگاه علوم پزشکی گلستان

مستند پرزیدنت آکتور در دانشگاه علوم پزشکی گلستان

 

 

اکران مستند "پرزیدنت آکتور سینما" در دانشکده علوم پزشکی آبادان

اکران مستند "پرزیدنت آکتور سینما" در دانشکده علوم پزشکی آبادان

 

 

 

 

 

پرزیدنت آکتور سینما

 

 

 

برای تایپ خلاصه مستند و آپلود عکس ها زمان زیادی گذاشته شده است لذا لطفا در صورت استفاده از این مطلب ، نام منبع و لینک (سایت سیمابان) را استفاده فرمایید